سلبریتی عزیز، به جای من فکر کن!

روشنفکری معاصر ایران، تاریخی ۱۵۰ ساله دارد. احتمالا اولین روشنفکرهای ما، همان گروه نخستین از دانشجویانی بودند که برای ادامه تحصیل و آموزش فنون عصر جدید به خارج و کشورهای غربی، اعزام شدند. و وقتی بازگشتند، انگیزه و شور و شوق و سودای تغییراتی وسیع در ساختار اجتماعی و فکری مردم داشتند. در غیاب روشنفکری که تا آخرین لحظه زندگی‌اش، هم مطالعه می‌کند و می‌اندیشد، سلبریتی راهنمایی فرهنگی مردم را در دست می‌گیرد و آنان را به دامن ابتذال و آسان‌پسندی و ساده‌اندیشی می‌اندازد در غیاب روشنفکر، مدرک و ... بگذارید صریح و رک بگوییم که سلبریتی‌های عرصه سینما و تلویزیون، نه فقط الگوی پوشش و زندگی ما می‌شوند، که مدل فکری ما را تعیین می‌کنند و ما می‌گذاریم که آن‌ها جلو بیفتند و برای ما بیانیه بدهند و چالش راه بیندازند و کمپین درست کنند

آذر فخری، روزنامه‌نگار

اگر سقراط زنده بود و این روزها، گذرش به شهر و دیار ما می‌افتاد، احتمالا و طبق عادتش، همان اول از ما سراغ «خرمگس»های‌مان را می‌گرفت! غافل از این‌که ما در عصری زندگی می‌کنیم که مردم به انواع و اقسام حشره کش‌ها و آفت‌کش‌ها مجهزند و لاجرم «خرمگس»ی در این حوالی دیده نمی‌شود. 

بگذارید خیلی جدی به این سوال سقراط بپردازیم؛ این‌که اگر از ما سراغ «خرمگس»های‌مان را بگیرد، چه پاسخی داریم به او بدهیم.

سقراط خودش را «خرمگس»ی می‌دانست که بر روح خواب‌زده مردم هجوم می‌آورد و آنان را با پرسش‌هایش به چالش می‌کشید و وادارشان می‌کرد بیندیشند؛ خودشان بیندیشند و در واقع با سوال و جواب، به آنان یادآوری می‌کرد که هر کدام با سیستم فکری و ذهنی خود، چگونه می‌تواند فکر کند. قرار نبود همه مثل سقراط فکر کنند، قرار بود«فکر» کنند. فکرکردن، یعنی هر چیزی را کورکورانه نپذیرفتن و کمی مکث کردن و به ذهن، امکان انتخاب دادن. به این ترتیب، سقراط، یک «روشنفکر» بود، کسی که هم اندیشیدن بلد بود و هم روح جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کرد، می‌شناخت. از قضا برای همین نزدیکی با روح جامعه بود که سقراط هر صبح از خانه بیرون می‌زد و به کوچه و بازار می‌رفت و با مردم سینه به سینه و چشم در چشم روبرو می‌شد. او یک روشنفکر مردمی بود. آن‌ها را خوب می‌شناخت و با زبان خودشان با آن‌ها گفت‌وگو می‌کرد.

روشنفکری در ایران!

روشنفکری در ایران، علاوه بر این‌که پدیده پیچیده‌ای بود و هست، برای خودش ماجراهایی دارد. درست که روشنفکر، چند قدمی از جامعه خودش جلوتر است و باید هم این‌طور باشد، چون به‌عنوان یک موجود پیش‌رو، در بسیاری موارد می‌تواند نقش رهبری فکری مردم را به عهده داشته باشد. مردم در بسیاری موارد چشم به دهان روشنفکران جامعه خود دارند. به این ترتیب، روشنفکر، همان خرمگسی باید باشد که ناگهان از اتاق‌های جدا و منفرد افراد جامعه سردرمی‌آورد و با کلافه کننده‌ترین روش‌ها، فرد را تکان می‌دهد و موجب تغییرات اساسی در زندگی و شیوه تفکرش می‌شود.

گرچه، همیشه در هر جامعه‌ای و در هر برهه از زمان، روشنفکر وجود داشته است، اما  روشنفکری معاصر ایران، تاریخی 150 ساله دارد. احتمالا اولین روشنفکرهای ما، همان گروه نخستین از دانشجویانی بودند که  برای ادامه تحصیل و آموزش فنون عصر جدید به خارج و کشورهای غربی، اعزام شدند. و وقتی بازگشتند، انگیزه و شور و شوق و سودای تغییراتی وسیع در ساختار اجتماعی و فکری مردم داشتند. و دیدیم که در نهایت چه بر آن‌ها رفت؛ هم از سوی دولت، هم از سوی ملت و هم از سوی کسانی دیگر...

نتیجه این که همواره بین روشنفکر ایرانی و ملت ایران، فاصله زیادی وجود داشته و دارد. این فاصله همیشه خودخواسته و خودانگیخته نبوده و گاه حاصل ساز و کار رفتار حکومت‌ها بوده که به هر نحوی خواسته‌اند، روشنفکر را به خود وابسته کنند یا خود را با روشنفکری تعریف کنند، اما از آن‌جا که حکومت‌ها در ایران تا نسل‌ها تک‌صدایی و استبدادی بودند، روشنفکر سعی کرده که از دولت و مرکز قدرت، تا می‌تواند فاصله بگیرد و همین فاصله و عدم همکاری، از آن سو، موجب شد، قدرت، روشنفکر را طرد، حذف و یا منزوی کند. به هرحال و به هر دلیل، روشنفکر در ایران، آن‌چنان که باید و شاید نتوانست ارتباط درست با مردم داشته باشد و همیشه در برج عاجی اجباری یا خودساخته، یک تماشاچی منتقد اما منفعل باقی ماند. 

مشکل روشنفکر ایرانی همین جدا افتادگی بود، این بود که با جامعه ارتباط مستقیم نداشت، و برای هر مشکلی به کتاب‌های غربی با زبان اصلی یا ترجمه شده مراجعه می‌کرد و به دنبال نسخه‌ای در میان آن‌ها بود. روشنفکر در کوچه و بازار و در میان مردم نمی‌گشت و هر چند هم‌زبان آن‌ها بود و ممکن بود زبان آن‌ها را بفهمد، اما آن‌چه که می‌گفت برای مردم چندان قابل فهم و آشنا نبود؛ چون بر اساس همان سیستم تک‌صدایی در این جا هم مکالمه اتفاق نمی‌افتاد. همیشه یکی بود که برای جمعی صحبت می‌کرد. کلا بازار سخنرانی و محفل‌داری در جامعه ایرانی از قدیم گرم بود و هر محفلی برای خودش یک تریبون و یک سخنگوی خاص داشت که به جای یک جمع فکر می‌کرد و سخن می‌گفت. 

تفکر «کلمات قصاری»!

اصلا لازم نیست راه دوری در تاریخ برویم و به عقب و به کلمات قصار بزرگان دوران گذشته برگردیم که تا همین 40 -50 سال پیش، حتی در حمام‌های عمومی هم کلمات قصار بزرگان با خط خوش نوشته و به دیوار نصب شده بود. هر جا که قدم می‌گذاشتی، چند تا از این تابلوها بودند که چشمک زنان و شوخ و شنگ، پندهای اخلاقی می‌دادند. آن‌هم برای ملتی که آن زمان، بی‌سوادش از باسوادش بیشتر بود. گفتیم که لازم نیست دورو دراز برویم. همین کانال‎های تلگرامی خودمان و اینستاگرام را که ورق بزنید با بار و حجم سنگینی از «نیچه چنین می‌گوید»، «هگل چنان می‌گوید»، «سهراب چه خوب گفته است»، «حسین پناهی چه مظلومانه سروده است» و ... مواجه می‌شوید. و صد البته که درصد قابل توجهی از این نقل قول‌های تقلبی جعلی‌اند. اما از آن‌جا که کسی نه تا این حد، مطالعه دارد که جعلی بودنش را بفهمد و نه کسی حال اعتراض دارد، این روند هم‌چنان و با شدت و حدّت، و رقابتی عجیب ادامه دارد و مردم ذهن خود را با این کلمات قصار انباشته می‌کنند. چون کلمات قصار در حافظه تاریخی ما، جایی بس گرامی دارد و ما به این راحتی‌ها نمی‌توانیم از دست آن خلاص شویم.

می‌گذاریم این جملات، به سبک و سیاقی شفاهی، و با روشی دم دستی، ما را تحت تاثیر قرار دهند. با احساسات‌مان بازی کنند و کم‌کم سلیقه و شکل فکرکردن  و حرف زدن‌مان را عوض کنند. حالا، اغلب ما خوب حرف می‌زنیم. از کلمات مناسب استفاده می‌کنیم. بعضی‌ها که اصلا سنگ تمام می‌گذارند و کاملا کتابی و ادبی صحبت می‌کنند. اما بیایید بپذیریم که هیچ‌کدام این‌ها حاصل مطالعه مستقیم خودمان نیستند ما آن‌ها را یا از کانال‌های تلگرامی حفظ کرده‌ایم یا دیشب در فلان محفل و سخنرانی و کلاس تفکر و عملکرد مثبت، شنیده‌ایم.   

حالا «کلمات قصار» چه ربطی به «روشنفکر غایبِ» موضوع بحث ما دارد؟ ربطش این است که این جملات را کسانی مثل خودمان تولید می‌کنند و تحویل‌مان می‌دهند. ما اساسا، ملاک و معیاری برای تشخیص اصل و بدل بودن، درست و نادرست بودن، مناسب یا نامناسب بودن این جملات در این آشفته بازار نداریم. آشفته بازاری که در آن از دکترای جامعه‌شناسی تا پروفسور در روان‌شناسی، حضور دارند و عناوین و مدرک‌های چشم و دهان پری دارند که چشم بصیرت ما را کور می‌کنند و قدرت قضاوت درست را از ما می‌گیرند. در غیاب روشنفکر، مدرک و ... بگذارید صریح و رک بگوییم که سلبریتی‌های عرصه سینما و تلویزیون،  نه فقط الگوی پوشش و زندگی ما می‌شوند، که مدل فکری ما را تعیین می‌کنند و ما می‌گذاریم که آن‌ها جلو بیفتند و برای ما بیانیه بدهند و چالش راه بیندازند و کمپین درست کنند. می‌پرسید چه ایرادی دارد؟ همه دنیا همین‌طور است؟ درست است در همه دنیا همین‌طور است، اما سلبریتیِ همه دنیا مدرک قضایی دارد نه غذایی!*

سلبریتی به جای روشنفکر

روشنفکر، در جامعه ما غایب است، نیست. ما صدایی از او نمی‌شنویم. یا صدایش آن‌قدرها بلند نیست که شنیده شود. یا اصلا گذاشته و رفته. همان‌طور که نخبگانمان می‌گذارند و می‌روند. 

گذاشتن و رفتن یک چیز است، رفتن و نیامدن یک چیز دیگر. این خوب است که روشنفکر و نخبه بروند دنیا را بگردند و با باری از دانش و اندیشه جدید برگردند و برای رشد و تعالی جامعه خود، متناسب با رویکردها و نیاز مردم خود، تولید دانش و فکر بکنند. اما متاسفانه، نخبه و روشنفکر ما، می‌رود که بازنگردد. می‌رود و می‌ماند. و این ماندن، در بسیاری مواقع نه به نفع اوست و نه به سود ما. ما او را از دست می‌دهیم و او خودش را؛ چرا که در نهایت جذب اندیشه و جو جامعه جدیدی می‌شود که به آن وارد شده است و هویت جدید برای خود تعریف می‌کند. 

روشنفکران (نویسندگان بزرگ، هنرمندان و شاعران منتقد، رمان‌نویسان اجتماعی-سیاسی و ...) غایب‌اند و در این میان، مرجعیت فرهنگی مردم ما را سلبریتی‌ها برعهده گرفته‌اند که بستر ظهور و بروزشان، صرفا، شهرتی است که به واسطه بازی در فلان فیلم یا سریال به دست آمده است. این ادعا قابل انکار نیست که سلبریتی، از هر فرصتی برای یادآوری خود استفاده می‌کند. برای او بر سر زبان ماندن ارزشی حیاتی دارد، چون عمر مفید سلبریتی بودنش کوتاه است و به شدت به سن و سال و چهره و توانایی‌های فیزیکی‌اش (در ورزش) وابسته است. در غیاب روشنفکری که تا آخرین لحظه زندگی‌اش، هم مطالعه می‌کند و می‌اندیشد، سلبریتی راهنمایی فرهنگی مردم را در دست می‌گیرد و آنان را به دامن پیش‌پا‌افتادگی، آسان‌پسندی و ساده‌اندیشی می‌اندازد.

برای عامه مردم، همین که یک سلبریتی، نقش یک شخصیت تاریخی را بازی کرد، کافی است تا فکر کند که این بازیگر خود آن فرد است! کافی است از قضای روزگار، بازیگر مدام در نقش‌های مشابه ظاهر شود تا مردم دور او همان هاله قدسی را ببینند که دور آن شخصیت خاص می‌بینند. از آن به بعد، این سلبریتی، حرف‌ها و اعمال و رفتارش، می‌شود خوراک فکری و فرهنگی مردم. این سلبریتی، نمی‌تواند خط  و مشی فکری تولید کند، اما بلد است از هیجانات مردم، خوب استفاده کند و یا آن‌ها را به رفتارهای هیجانی وادارد. هیجانی‌شدن و هیجانی عمل کردن، با کمی چاشنی اخلاق، با مخالفت‌های بسیار ملام و نرم با دستگاه حاکمه، طوری که سلبریتی خیلی دردش نیاید و یا اصلا دردش نیاید، با کمی هوچی‌گری و سر و صدا که به کسی و جای خاصی هم برخورد نکند، در تخصص این افراد این است، این‌ها، یک عمر، در نقش شخصیت‌هایی ظاهر شده‌اند که مردم دوست‌شان داشته‌اند، چرا حالا با همان نقاب، خود را مطرح نکنند؟ 

*منظور یکی از سلبریتی‌هاست که در ارائه و معرفی مدارک تحصیل خود در اینستاگرام، لیسانس «حقوق قضایی» را «حقوق غذایی» نوشته بود!