میرا قربانی‌فر

پیرمرد ایستاده بود روی شیب تند جنگل؛ همان‌جا که جنگل‌های هیرکانی الیت مثل دیوی زخمی زیر زبانۀ آتش می‌پیچیدند. دستش را سایه‌بان چشم کرده بود و به دوردست خیره می‌شد؛ جایی که شعله‌ها از دل دره بالا می‌آمد و دود، آسمان روستا را قهوه‌ای کرده بود. صدایش می‌لرزید وقتی می‌گفت: «اینا نفس ماست که داره می‌سوزه»

این صدای یک روستایی تنها در الیتِ مازندران نبود؛ صدای یک سرزمین بود که سال‌هاست از خشکسالی، فرونشست، آلودگی هوا، بحران آب و حالا برای آتش‌سوزی جنگل‌های چند صدساله‌اش مویه می‌کند، بی‌آن ‌که پاسخی جدی از صاحبان قدرت بگیرد.

در تهران، جایی دور از الیت، عددها و کلیدواژه‌ها روی میز سیاستمداران عوض می‌شود: «تحریم»، «بودجه»، «امنیت»، «انتخابات»، «عفاف و حجاب»، «پروژه‌های کلان». این‌طرف اما در الیت و منطقه حفاظت شده چهارباغ در دل جنگل‌های هزاران ساله مازندران، چیزی که عوض می‌شود، رنگ برگ‌هاست که از سبز به خاکستر می‌رسد. 

بیست روز از شروع آتش‌سوزی در جنگل‌های هیرکانی گذشته و هنوز روایت‌ها درباره «مهار» و «پایش» و «تحت کنترل بودن» آتش، شبیه همان کلیشه‌های سال‌های گذشته است؛ درست مانند آتش زاگرس، گلستان، ارسباران و جنگل‌های بلوط غرب کشور.

پیرمرد محلی فقط جنگل را نمی‌دید که می‌سوزد؛ او سوختن چیزی عمیق‌تر را تماشا می‌کرد و این گونه بود که احساس بی‌پناهی در برابر دولتی که وقتی نوبت به محیط‌زیست می‌رسد، یا دیر می‌رسد یا اصلاً نمی‌رسد؛ بیشتر خود را به رخ می کشد.

سیاستی که در جنگل گم می‌شود

آتش‌سوزی الیت، از نظر فنی فقط یکی از ده‌ها حریق سال‌های اخیر در جنگل‌های هیرکانی است؛ اما از نظر سیاسی، یک «نمونه آزمایشگاهی» از نسبت نظام حکمرانی ایران با محیط‌زیست است.

از همان روزهای نخست، فعالان محلی هشدار داده بودند که آتش هر ساعت گسترده‌تر می‌شود و اگر پرنده اطفای حریق اعزام نشود، مهار آن با نیروی انسانی در شیب‌های صخره‌ای تقریباً ناممکن است. اما درخواست‌ها میان استانداری، منابع طبیعی، محیط‌زیست، ستاد بحران و مرکز، دست‌به‌دست شد؛ مسیری که آتش طی چند ساعت در جنگل می‌دود، تصمیم در نظام اداری ایران گاهی در چند روز هم طی نمی‌کند.

در میانه همین آشفتگی، برخی مدیران تلاش کردند صورت‌مسئله را کوچک جلوه دهند از «کم‌بودن وسعت» گفتند و از «تعدد کانون‌ها» و از این که «مردم اشتباه فکر می‌کنند آتش بیست روز است ادامه دارد»؛ اما روایت دره‌های سوخته و دود سنگینی که هر صبح به‌جای مه از میان روستا بالا می‌آمد، روایت دیگری بود.

این اختلاف روایت‌ها، تنها یک معنای روشن داشت و آن همین که در ایران، محیط‌زیست هنوز در درجه دوم و سوم اهمیت است؛ حتی وقتی می‌سوزد.

ریشه بحران در سال‌های فراموشی طبیعت

بررسی جایگاه محیط‌ زیست در سیاست ایران نشان می‌دهد که این حوزه تقریباً هیچ‌گاه در اولویت جدی سیاست‌گذاران نبوده و پس از سال‌های جنگ در دهه ۶۰، ابتدا اولویت با جنگ، سپس بازسازی، امنیت، تحریم و توسعه عمرانی و پروژه‌های عظیم بوده است.

در چنین سامانه‌ای از تصمیم‌سازی، محیط‌زیست به‌عنوان حوزه‌ای که پیامدهایش بلندمدت، تدریجی و بی‌صداست، همیشه در سایه مانده است.

شاید کسی در این میان به اندازه عیسی کلانتری که هم وزیر بوده و هم رئیس سازمان محیط زیست، تصویر واقعی این غفلت را توضیح نداده وقتی که می‌گوید فرقی میان دولت‌ها وجود نداشته؛ چه زمانی که سدهای بی‌شمار بدون ارزیابی محیط‌زیستی ساخته شدند، چه زمانی که کارخانه‌ها بدون مجوز احداث شدند و چه زمانی که توسعه پایدار تنها در سخنرانی‌ها و اسناد مجلسی بود. او بارها گفته است که ما هنوز «فهم اولیه» توسعه پایدار را نداریم؛ جهان از دهه ۱۹۶۰ به آن رسیده اما ایران هنوز میان «توسعه عمرانی» و «تخریب اکولوژیک» گیر کرده است.

در واقع، بحران‌های زیست‌محیطی تنها زمانی وارد ذهن سیاست‌مداران ایرانی می‌شود که فجایع، محسوس و غیرقابل انکار شود؛ مثل ریزگردهای خوزستان، فرونشست اصفهان، خشکی زاینده‌رود یا آتش‌سوزی بلوط‌های زاگرس.

اصول‌گرا و اصلاح‌طلب؛ رقابت در قدرت، اشتراک در تخریب

اما شاید بخش مهم‌تر ماجرا، تعارض سیاسی آشنای «اصلاح‌طلب- اصول‌گرا» باشد؛ تعارضی که هر چهار سال، میدان سیاست ایران را دوپاره می‌کند اما در حوزه محیط‌زیست، نتیجه‌اش عجیب است؛ هر دو شبیه هم‌اند.

از پایان جنگ تا امروز، ۳۶ سال گذشته است. در این ۳۶ سال، اصلاح‌طلبان هشت سال سکان دولت را در دست داشته‌اند و اصول‌گرایان حدود ۱۱ سال و دولت حسن روحانی و‌هاشمی رفسنجانی را اگر تکنوکرات‌های میانه رو و به نوعی اصولگرایانِ اصلاح طلب بدانیم باید سهم شانزده ساله را برای آنان قائل شویم.

مجلس، شوراها و شهرداری‌ها نیز  تقریبا به همین نسبت میان دو جریان دست‌به‌دست شده‌اند.

اما کدام‌یک کارنامه قابل‌قبول‌تری در حوزه محیط  زیست ایران داشته اند؟ وضعیت فاجعه‌بار محیط زیست ایران می‌گوید: هیچ کدام!

البته که اصلاح‌طلبان معمولاً خود را نزدیک‌تر به گفتمان جهانی محیط‌زیست معرفی کرده‌اند و در دوران سید محمد خاتمی، واژه‌هایی مانند «آمایش سرزمین» و «توسعه پایدار» وارد ادبیات رسمی شد و رسانه‌ها مستقل‌تر بودند و NGOها رشد کردند.

اما این تصویر تنها یک‌سوی واقعیت است. همان دوره، سدهای بزرگ بدون مطالعات کافی ساخته شد، طرح‌های انتقال آب شکل گرفت و سیاست خودکفایی کشاورزی- با همه هزینه‌هایش- ادامه یافت. نخستین جشن خودکفایی گندم در دولت خاتمی و دوران وزارت محمود حجتی برگزار شد(همان وزیری که البته در دولت حسن روحانی بار دیگر به وزارتخانه بازگشت)؛ اقدامی که دولت‌های بعدی را نیز به رقابتی فزاینده در فشار بر منابع آب و خاک کشاند.

در دولت حسن روحانی هم که با شعار نجات دریاچه ارومیه روی کار آمد، نیز شماری از صنایع آب‌بر در مناطق خشک توسعه پیدا کردند.

پروژه‌های بزرگ و پرهزینه آبیاری در مناطق کم‌آب به جریان افتادند. همان دولت می‌توانست سند ملی امنیت غذایی را برای کاهش فشار بر منابع آب تصویب کند، اما نکرد. از سوی دیگر، اصول‌گرایان نیز محیط‌زیست را نه بخشی از «سیاست ملی» بلکه بخشی از «اخلاق فردی» یا «آسیب اجتماعی» دیده‌اند. 

سکوت اصول‌گرایانه در برابر ویرانگری‌های محیط زیستی دولت احمدی‌نژاد 

در دوران احمدی‌نژاد، حجم بی‌سابقه‌ای از سدسازی، پروژه‌های عمرانی بدون ارزیابی محیط ‌زیستی و توسعه صنایع دولتی شکل گرفت. نگاه غالب، نگاهی امنیت‌محور و توسعه‌محور بود که طبیعت باید در خدمت رشد سریع قرار بگیرد.

کما این که دولت احمدی‌نژاد را بسیاری بزرگ‌ترین ویرانگر محیط‌زیست ایران در تاریخ معاصر می‌دانند؛ دورانی که سیاست‌های شتاب‌زده، نگاه ایدئولوژیک به توسعه و بی‌اعتنایی آشکار به ارزیابی‌های محیط‌زیستی، ترکیبی از خسارت‌های گسترده و گاه برگشت‌ناپذیر را رقم زد. در هشت سال دولت او، موج بی‌سابقه‌ای از سدسازی، انتقال آب، جاده‌کشی در مناطق بکر و توسعه صنایع آب‌بر در حوضه‌های خشک کشور شکل گرفت.

بسیاری از سدهایی که بعداً به‌عنوان «قاتلان تالاب‌ها» شناخته شدند، محصول همان سال‌ها بودند: از کرخه و گتوند گرفته تا سدهای کوچک‌تری که به خشکیدن هورها و تغییر مسیر رودخانه‌ها انجامید. هم‌زمان سیاست‌های به‌شدت پوپولیستی در حوزه کشاورزی فشار بی‌سابقه‌ای بر منابع آب زیرزمینی وارد کرد و بسیاری از دشت‌های ایران را در مسیر فرونشست قرار داد.

اما شاید خسارت‌بارترین میراث دولت احمدی‌نژاد در حوزه محیط زیست، نه فقط پروژه‌های عمرانی پرهزینه، بلکه تخریب نهادهای سیاست‌گذار و نظارتی بود.  در این دوره، سازمان محیط زیست بیش از همیشه تضعیف شد؛ جایگاه کارشناسان نادیده گرفته شد، ارزیابی‌های محیط‌زیستی به تشریفات بی‌اثر تبدیل شدند و مدیرانی منصوب شدند که نگاه تخصصی به محیط زیست نداشتند.

 نتیجه آن، افزایش بی‌رویه مجوزهای صنعتی، تغییر کاربری‌های گسترده و تخریب جنگل‌ها و مراتع بود. 

بسیاری از کارشناسان معتقدند که «مافیای آب» و شبکه‌های رانت‌خوار حوزه منابع طبیعی، دقیقاً در همان سال‌ها قدرت گرفتند. آنچه در پایان باقی ماند، کشوری بود با تالاب‌های خشکیده، چاه‌های عمیق‌تر، سفره‌های آب زیرزمینی فقیرتر و نهادهای حفاظت محیط زیست ضعیف‌تر؛ میراثی که دولت‌های بعد، با همه تفاوت‌های سیاسی‌شان، هنوز نتوانسته‌اند از زیر بار آن بیرون بیایند.

جالب اینجاست که امروز برخی اصول‌گرایان عدالت‌خواه با زبان دینی از بحران آب حرف می‌زنند، همان‌ها که زمانی سکوتشان در برابر سدها، جاده‌ها و صنایع آب‌بر، بخشی از روند تخریب بود.

اما خطای محیط‌زیستی از جنس خطای سیاسی نیست، که مسئولیت‌گریزی ساده‌تر ‌شود. وقتی نوبت نقد رقیب است، هم اصلاح‌طلبان مدافع تالاب‌ها می‌شوند و هم اصول‌گرایان مدافع جنگل؛ اما نتیجه نهایی یکی است؛ هیچ‌یک در عمل تغییر ساختاری ایجاد نکرده‌اند.

محیط‌زیست؛ ابزار رقابت، نه محور سیاست

این گونه است که روحانی در روزهای انتخابات از «نجات ارومیه» می‌گوید. احمدی‌نژاد خود را «پدر معنوی» پروژه‌های آب‌رسانی می‌داند. شهرداران مختلف با عکس‌هایی از کاشت درخت جلوی دوربین می‌روند. اما این تصویرها یک سرنوشت مشترک دارند؛ عمرشان نهایتاً تا پایان فصل انتخابات است.

محیط‌زیست در ایران به جای آن‌که خود یک «اولویت ملی» باشد، معمولاً فقط «ابزار پیام سیاسی» شده است، پیام سیاسی برآمده برای رقابت انتخاباتی، تقابل جناحی و ابزار ژست مردمی.

این همان پدیده‌ای که شاید مردم هم کم‌کم آن را فهمیده‌اند. وقتی دولت‌ها درباره «سربلندی ارومیه» حرف می‌زنند اما هم‌زمان مجوز کارخانه در دل حوضه آبریز را صادر می‌کنند، اعتماد عمومی به این سخنان از بین می‌رود.

آیا نظام سیاسی ایران حاضر است محیط‌زیست را از ابزار رقابت به محور سیاست تبدیل کند یا نه. اگر پاسخ منفی باشد، الیت تنها آغاز فصلی تازه از بحران است؛ فصلی که در آن طبیعت، دیگر سکوت نمی‌کند و بحران‌ها نه در حاشیه جامعه، که در متن سیاست ایران انفجار ایجاد می‌کنند

وقتی برخی مسئولان از «مافیای آب» می‌گویند اما تنها زمانی این حرف‌ها را می‌زنند که از قدرت کنار گذاشته شده‌اند، جامعه می‌فهمد که بسیاری از افشاگری‌ها نه از سر دغدغه، بلکه از سر خروج از ساختار است.

برنامه‌های توسعه؛ 

متن سبز و واقعیت خاکستری

در برنامه‌های توسعه نیز، شکاف میان «نوشتار» و «رفتار» آشکار است. تا برنامه پنجم، محیط‌ زیست بیشتر در نقش مزاحم توسعه ظاهر می‌شد تا محور آن. 

برنامه ششم نخستین برنامه‌ای بود که ماده مستقلی به محیط زیست اختصاص داد؛ اما آن ماده نیز به‌سرعت در میدان اجرا از پا افتاد و قانون ضمانت اجرا نداشت.

سازمان محیط‌زیست ابزار نظارت جدی نداشت. و دولت‌ها در عمل ترجیح می‌دادند پروژه‌های عمرانی و فشارهای مالی را به هر شکل ممکن جلو ببرند.

مساله این است که در ایران، قانون سبز نوشته می‌شود اما اجرا خاکستری باقی می‌ماند.

الیت؛ آینه‌ای که سیاست در آن پیداست

حالا دوباره به الیت بازگردیم. جایی که پیرمردی هر روز صبح دود را از میان شاخه‌های سوخته نگاه می‌کند و زیر لب می‌گوید: «اینا نفس ماست.» الیت فقط یک آتش‌سوزی نیست؛ یک هشدار است. هشداری که می‌گوید طبیعت دیگر نمی‌تواند تاوان رقابت‌های جناحی، پروژه‌های ناکارآمد و وعده‌های بی‌پایان را بدهد.

هشداری که می‌گوید جامعه امروز نسبت به محیط‌زیست بی‌تفاوت نیست؛ اعتراض‌های زیست‌محیطی در سال‌های اخیر نشان داده‌اند که آب، خاک، ریزگرد، فرونشست و جنگل می‌توانند به کانون‌های نارضایتی اجتماعی تبدیل شوند.

سؤال اصلی اکنون این نیست که «کدام جناح» مقصر است؛ چرا که هر دو در تخریب سرزمین سهیم‌اند.

برخی اصول‌گرایان از بحران آب می‌گویند، همان‌ها که سکوتشان در برابر سدها، جاده‌ها و صنایع آب‌بر، بخشی از روند تخریب بود اما خطای محیط‌زیستی از جنس خطای سیاسی نیست که مسئولیت‌گریزی ساده‌تر ‌شود و گرچه هم اصلاح‌طلبان مدافع تالاب‌ها هستند و هم اصول‌گرایان مدافع جنگل؛ هیچ‌یک در عمل تغییر ساختاری ایجاد نکرده‌اند

سؤال این است که آیا نظام سیاسی ایران حاضر است محیط‌زیست را از ابزار رقابت به محور سیاست تبدیل کند یا نه. اگر پاسخ منفی باشد، الیت تنها آغاز فصلی تازه از بحران است؛ فصلی که در آن طبیعت، دیگر سکوت نمی‌کند و بحران‌ها نه در حاشیه جامعه، که در متن سیاست ایران انفجار ایجاد می‌کنند.

اما اگر پاسخ مثبت باشد، نقطه آغازش همین‌جاست: پذیرفتن مسئولیت، اصلاح سیاست‌های کشاورزی و توسعه، تقویت سازمان محیط‌زیست، و ساختن ظرفیت واقعی برای حفاظت از جنگل‌ها و آب و خاک.

 پیرمرد مازنی همچنان بر فراز دره‌ای سوخته خواهد ایستاد و جنگلی را تماشا خواهد کرد که هر روز بخشی از حافظه سرزمینش را از دست می‌دهد و این پرسش همچنان در هوا می‌ماند که آیا این‌بار سیاست پیش از آن‌که دیر شود، به فریاد محیط زیست ایران خواهد رسید؟

تا آن روز، پیرمرد مازنی همچنان بر فراز دره‌ای سوخته خواهد ایستاد و جنگلی را تماشا خواهد کرد که هر روز بخشی از حافظه سرزمینش را از دست می‌دهد و این پرسش همچنان در هوا می‌ماند که آیا این‌بار سیاست پیش از آن‌که دیر شود، به فریاد محیط زیست ایران خواهد رسید؟