نادر صدیقی

دوم خرداد به گواهی گفتمان‌ها و شعار‌های کمپین انتخاباتی خاتمی ‌و به گواهی نظرسنجی یک موسسه معتبر که در همان هفته نخست انتخابات انجام شد، نوعی بازگشت به انقلاب بود. به‌ویژه اینکه پرسش‌شوندگان آن نظرسنجی در باره سنجه نخست خود در رأی‌دهی گفته بودند خاتمی ‌را به نوعی احیاگرِ خط فراموش شده یا به محاق رفته امام و انقلاب می‌دانند و در همان حال در پاسخ به پرسشی دیگر گفته بودند خاتمی‌ را کسی می‌دانند که می‌تواند تصویر ایران را آنچنان که هست در جهان بنُمایاند و به این ترتیب ایران از خلال سیمای خاتمی‌ قادر خواهد بود به جایگاه شایسته خویش در جهان بازگردد (طبعا من حافظه و خاطره افواهی خودم را از آن روزها و از آن نظرسنجی می‌گویم)

چهره‌ای که آن روزها از ایران در منظر افکار عمومی‌ترسیم می‌شد به نظر ایرانیان نامناسب و ساختگی می‌نمود و از این رو ایرانیان به میانجیگری آن انتخابات مهار چهره خود در گستره افکار عمومی‌ جهان را به کنترل خود گرفتند.

آن دو سنجه در واقع وجوهِ یک دغدغه واحد را نشان می‌دهد. ایران همیشه سرشتی جهانی داشته و بنابراین جهانیت آن را نمی‌توان به «هویت» تقلیل داد: جغرافیای به تخیل درآمده در شعر فارسی را به عرصه درآورید: مصر و کنعان و یمن و یوسف و دجله و جیحون و حجاز و بغداد و شیراز و سمرقند و شام و دمشق را در کنار «خرد» فردوسی و یا جهان‌بینی حافظ و سعدی به طور یکجا و همبسته درنظرآوریم. آن جهانیت اساسا قابل‌تقلیل به مرز و مرزبندی‌های هویتی امروزی نیست. فیلسوفی فاشیست‌مشرب که می‌کوشد ایران را به کمک امری سلبی و مثلا «مطلقا ترک نبودن یا عرب نبودن» تقلیل دهد، رسانه‌های تحریم‌طلب که خیالواره یک جنگ داخلی میان پاره‌های آریایی و یا ترکی و عربی و یا سنتی و مدرن ایران را در امتداد خط سیاسی تحریم به جنبش درمی‌آورند، آن‌ها که بدر تمامیت امت اسلام را به این «هلال» و یا آن «بلوک» فرومی‌کاهند، همه و همه در کارِ جراحی و خراطی و تجزیه ایران هستند.

دوم خرداد مثل بهمن، مثل مشروطه؛ درواقع اشکال گوناگون بازگشت ایران به جهان بود. این را در تبیین درخشان مطهری از انقلاب اسلامی ‌می‌بینیم که در همان بیانیه دی ماه 57، انقلاب اسلامی ‌را به شکل انقلابی در جهت بازشناسی سیمای ایران در آیینه جهان توصیف کرد. او در گزارشی خطاب به جهان، در توضیح «ما چه می‌خواهیم»، به یک قرن جستجو برای دموکراسی و آزادی اشاره کرد و گفت اگر آن دو کودتا علیه مشروطه و سپس علیه نهضت ملی نبود، استعداد و هوشمندی ایرانیان شکوفا می‌شد. لحن مطهری در آن بیانیه مانیفست‌گونه انقلاب اسلامی ‌به گونه‌ای است که گویی او خود را در یک محکمه جهانی حاضر می‌بیند و شهادت می‌دهد که عقب‌ماندگی ایران از کاروان دموکراسی جهان علت و توضیحی محکمه‌پسند دارد: ما را با سیمای استبداد همسان‌پنداری نکنید، ما پیشتاز دموکراسی بودیم. آن بیانیه در تبیین انقلاب یک نوع چرخش بزرگ بود در آنچه که می‌توان آن را «ساختار شرم» نامید: رضاشاه به تأسی از ناسیونالیسم بی‌جاساز ایرانی عشایر را و تکثر فرهنگی و زبانی را مایه شرم می‌دانست و می‌گفت دنیا ما را مسخره می‌کند. این یک گذار کودتایی بود هم از ایرانیت مشروطه و تبدیل آن به یک «ایران نوین» جعلی و آمرانه و پادگانی-پلیسی، و هم از ساختار شرمِ عصر مشروطه: در عصر مشروطه ایرانی و عثمانی نخبگان جغرافیای اسلام از استبداد خجالت می‌کشیدند در گذار کودتایی از عصر مشروطه، حاکمیت ایرانشهری دیگر خود را به کمک جای گرفتن در «عداد دول صاحب قانون اساسی» تعریف و بازتعریف نمی‌کرد، برعکس، آنچنان که به عنوان مثال در بخشنامه تغییر نام ایران آمده: به چیز دیگری افتخار می‌شد، به پاکسازی زبانی و فرهنگی علیه اسلام و علیه اقوام ایرانی، و آنچنان که در بخشنامه تغییر نام ایران آمده به دسته‌بندی شدن در ردیف کشوری چون آلمان نازی با افتخارهای تمدن آریایی.

اکنون در لحظه انقلاب اسلامی، ‌ایران تبدیل به یک ملت دموکراتیک شده بود که هویت ملی خودش را به کمک گزاره «یک مملکت یک دولت آن هم به رای ملت» بازتعریف می‌کرد و این یک «نه» قاطع و انقلابی بود به عملیات جعل و برساختن یک هویت متخذ از فاشیسم و نازیسم و یک آریاپرستی نوکرمآبانه و زبونی‌بخش.

سخن مطهری در آن مانیفست پاسخی بود برای «بحران شناسایی»: سیمای حقیقی ما را بببنید، ما نمی‌خواهیم جهان ایران را در سیمای دیکتاتوری و استبداد به جا آورد. همچنان که کل گفتار نوفل‌لوشاتویی امام خمینی پاسخی بود به سیمای مخدوش و تحریف شده انقلاب و به بیان او نشان دادن این که انقلابیون جماعتی «شلوغ کار» نیستند، این یک قیام ضد تمدن نیست، بلکه ما حقوق بشری خود را می‌طلبیم یعنی آن حرف «واضحی که همه بشر قبولش دارد.»

امروز نیز «غیرعادی نمایاندن ایران»، شعبه‌ای است از همان اتهام قدیمی‌ و ساختاری در شرق‌شناسی استعماری که خطی مطلق و برناگذشتنی میان شرق و غرب ترسیم می‌کرد. تحریم‌گران می‌خواهند بگویند ایران چنان نامتجانس با جهان است که نمی‌تواند و نباید به جهان یعنی به نظام مالی جهانی نظام دیجیتالی وارد شود و یا کشتی‌های آن مثل کشتی‌های هر کشور دیگر در بندرهای جهان پهلو بگیرند.نباید آن اتهام را درونی کرد و قشر نازکی از گفتار «انقلابی» بر آن پوشاند. ایران مرز و جبهه مقدمِ شرق در برابر غرب نیست، محل درهم‌آمیزی آن مرزها و مرزبندی جعلی و جنگ‌آساست، یعنی ملاقات‌گاه تمدن‌هاست. به مَثَل؛ ظریف اگر توانست در مقطعی مستظهر به پشتیبانی ملت و راهبرد طلایی «نرمش قهرمانه» نتانیاهو را در خود امریکا در سنا و کنگره شکست بدهد به خاطر استقرار در آن خطوط تلاقی و حضور «در-این -جهان» بود، یعنی در جهان دیپلماسی و در مکان‌های دیپلماسی و آوردگاه یک سلسله مذاکرات نفس‌گیر و چهره به چهره. یا اگر مرحوم دکتر مصدق در لاهه پیروز شد و نسلی بعد، حقوقدان‌های قهرمان ما در امتداد همان خط استقلال در همان لاهه پیروزی به مراتب بزرگ‌تری را در مقابل تحریم‌های ظالمانه و به دفاع از زیست-کرامت و حق معطوف به زندگی ایرانیان رقم زدند؛ به دلیل این بود که مسقف به سقفی واحد با غاصبان حقوق ملت شدند و در زیر همان سقف حقوقی، استدلال خود و اسناد جنایت ضد حقوق بشری تحریم‌ها را به نمایش نهادند. وگرنه می‌دانیم که غایبان از صحنه اصلی همواره بازنده خواهند شد. آن «گردنه اُحُد» که دشمن شکست خورده صهیونیستی موفق شد خود را به صحنه بازگرداند خود دیپلماسی بود یعنی درست در همان نقطه که به مثابه یک پارادایم، می‌توانست سکوی پرش به منطقه باشد، متوقف شد.

 و باز در یک نمونه عبرت‌آموز دیگر؛ اگر راهبرد گفتگوی تمدن‌ها، در پیامد فرعی خود منجر به قرار گرفتن تروریست‌های منافق در جایگاه واقعی مجرمیت تروریستی خود شد، باید علت را در همان حضور «در-جهان-بودن» خاتمی ‌جستجو کرد. در جانب معکوس اگر در فرآیند عبور از عصر اصلاحات، منافقین تروریست از لیست تروریسم خارج شدند و به جای آن مدافعین جان بر کف میهن که در برابر صدام و زائده تروریستی - رجویستی آن از این کشور دفاع کردند، در معرض اتهامِ قرار گرفتند باید وضع موجود یعنی غیبت از جهان به‌ویژه جهان دیپلماسی را به پرسش گرفت و از صافی یک انتقاد ژرف و همه‌سویه عبور داد.