رهبران قارهسبز در مواجهه با مواضع خصمانه ترامپ، دچار چندگانگیاند
بازتعریف امنیت و اتحاد در روابط فراآتلانتیک
رامین پرتو
اختلاف میان اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در دولت دوم دونالد ترامپ، از سطح اختلافنظرهای مقطعی و تاکتیکی عبور کرده و به مرحلهای رسیده است که بسیاری از ناظران از آن به عنوان بحران ساختاری در روابط فراآتلانتیک یاد میکنند. آنچه امروز میان واشنگتن و بروکسل جریان دارد، نه صرفاً یک دعوای سیاسی بر سر بودجه ناتو، جنگ اوکراین یا مهاجرت، بلکه نشانهای از بازتعریف نقشها، اولویتها و حتی هویت غرب در نظم نوین بینالمللی خواهد بود که غرب سالهای سال است در تمام ابعاد سعی دارد ادبیات مرتبط به آن را گسترش دهد. ترامپ در دور دوم ریاستجمهوری برخلاف بسیاری از اسلاف خود، دیگر تلاشی برای حفظ ظواهر اتحاد سنتی با اتحادیه اروپا نمیکند و با صراحت، سیاستی را دنبال میکند که پیامد مستقیم آن تضعیف همگرایی آتلانتیکی و همچنین هجمه به دولتهای ساکن در قاره سبز است.
طرح صلح پیشنهادی آمریکا برای اوکراین، که شامل محدودسازی ارتش کییف، ایجاد منطقه غیرنظامی در دونباس و چشمپوشی از عضویت در ناتو است، از نگاه بسیاری از پایتختهای اروپایی چیزی جز مشروعیتبخشی به دستاوردهای نظامی روسیه نیست
در همین چارچوب، رهبران اروپایی یکی پس از دیگری زبان به انتقاد از کاخ سفید گشودهاند و در حال انتقاد از او و تیم راستگرای وی در واشنگتن هستند. به عنوان نمونه، جورجیا ملونی، نخستوزیر ایتالیا از ضرورت رهایی اروپا از وابستگی امنیتی به آمریکا سخن گفته و تأکید کرده است که اروپاییها باید بهای استقلال خود را بپردازند. از نگاه او، هشت دهه اتکای امنیتی به واشنگتن، اگرچه ظاهراً رایگان به نظر میرسید، اما هزینهای پنهان داشته و آن «شرطی شدن» اروپا در این مقوله و گره زدن این موضوع از سوی آمریکا به اقتصاد بوده است. ملونی استراتژی امنیت ملی جدید آمریکا را زنگ بیدارباش برای اروپا توصیف میکند؛ هشداری که نشان میدهد واشنگتن دیگر تمایلی به ایفای نقش ضامن امنیت قاره سبز ندارد.
این رویکرد تنها به ایتالیا محدود نشده است و حالا فریدریش مرتس، صدراعظم آلمان نیز ضمن رد برخی انتقادهای مطرحشده علیه اروپا در سند امنیتی جدید آمریکا، تأکید کرده است که گرچه بخشی از مواضع واشنگتن قابل درک است، اما برخی دیگر از منظر اروپایی «غیرقابل قبول» به نظر میرسد. او بهروشنی اعلام کرده که اروپا نیازی ندارد دموکراسی خود را از سوی آمریکا «نجاتیافته» ببیند و اگر قرار باشد چنین نیازی وجود داشته باشد، خود اروپاییها قادر به انجام آن هستند و میتوانند ظرف چند سال با همگرایی بر این مسائل و مشکلات فقراتی فائق شوند.
ترامپ و پروژه بازتعریف غرب
سؤال محوری اینجاست که چرا ایالات متحده در دولت دوم ترامپ تا این اندازه به دنبال انتقاد و حتی تضعیف اتحادیه اروپا است؟ پاسخ به این پرسش را باید در ترکیبی از عوامل ایدئولوژیک، راهبردی و سیاسی جستوجو کرد. نخست آنکه ترامپ و جریان «ماگا» که پایگاه اجتماعی- سیاسی وی را تشکیل میدهند اساساً به نظم لیبرال بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم بدبین هستند؛ نظمی که اتحادیه اروپا، ناتو و نهادهای چندجانبه، ستونهای اصلی آن محسوب میشوند. از نگاه این جریان، اروپا نه یک شریک برابر، بلکه بازیگری است که از امنیت و ثبات تأمینشده توسط آمریکا بهره برده، بیآنکه هزینه متناسبی بپردازد.
در استراتژی امنیت ملی جدید آمریکا، اروپا بیش از آنکه بهعنوان متحد دیده شود، بهعنوان مسئلهای مشکلساز تصویر شده است؛ قارهای که بهزعم واشنگتن، زیر بار مقررات بیشازحد، مهاجرت گسترده و محدودیتهای آزادی بیان، در مسیر «زوال تمدنی» قرار دارد. این نگاه، ریشه در گفتمان راستگرای ملیگرایانهای دارد که مهاجرت را بزرگترین تهدید برای امنیت و هویت غرب میداند و اتحادیه اروپا را نماد بروکراسی غیرپاسخگو معرفی میکند.
در استراتژی امنیت ملی جدید آمریکا، اروپا بیش از آنکه بهعنوان متحد دیده شود، به عنوان مسئلهای مشکلساز تصویر شده و بهزعم واشنگتن این قاره، زیر بار مقررات بیشازحد، مهاجرت گسترده و محدودیتهای آزادی بیان، در مسیر «زوال تمدنی» قرار دارد
عامل دوم، محاسبات راهبردی ترامپ در قبال روسیه و جنگ اوکراین است. دولت دوم ترامپ، برخلاف رویکرد دولتهای پیشین آمریکا، جنگ اوکراین را نه یک نبرد سرنوشتساز برای دفاع از نظم غربی، بلکه یک منازعه پرهزینه و فرسایشی میبیند که منافع مستقیم آمریکا را تهدید نمیکند. از این رو، فشار برای مصالحه کییف با مسکو و تحمیل طرحی که بسیاری از اروپاییها آن را «امتیازات دردناک» مینامند، در دستور کار واشنگتن قرار گرفته است. این رویکرد، بهطور طبیعی با مخالفت شدید اروپا مواجه شده، چراکه امنیت قاره سبز را مستقیماً در معرض تهدید میبیند.
در کنار این موارد، افشای نسخهای غیررسمی از استراتژی امنیت ملی آمریکا، هرچند از سوی کاخ سفید تکذیب شده، نشان میدهد که دولت ترامپ بهدنبال ایجاد شکاف درون اتحادیه اروپا و تقویت روابط دوجانبه با دولتهای محافظهکار و ملیگرا است که کشورهایی مانند ایتالیا، مجارستان، لهستان و اتریش در فهرست آن قرار دارند. بر این اساس این سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» میتواند اتحادیه اروپا را از درون تضعیف کرده و قدرت چانهزنی بروکسل در برابر واشنگتن را کاهش دهد.
نگاه اروپا به ترامپ،
روسیه و پرونده اوکراین
از منظر اتحادیه اروپا، انتقادهای ترامپ و همگرایی نسبی او با روسیه در پرونده اوکراین، زنگ خطری جدی تلقی میشود. اروپاییها نگران هستند که توافقی شتابزده میان واشنگتن و مسکو، بدون در نظر گرفتن منافع امنیتی اروپا، به تضعیف بازدارندگی در برابر روسیه بینجامد و اظهارات فرماندهان پیشین ناتو، از جمله ریچارد شیرف، که از احتمال جنگ مستقیم اروپا و روسیه سخن گفتهاند، بازتابی از همین نگرانی عمیق است.
در این چارچوب، طرح صلح پیشنهادی آمریکا برای اوکراین، که شامل محدودسازی ارتش کییف، ایجاد منطقه غیرنظامی در دونباس و چشمپوشی از عضویت در ناتو است، از نگاه بسیاری از پایتختهای اروپایی چیزی جز مشروعیتبخشی به دستاوردهای نظامی روسیه نیست. آنها بیم دارند که چنین توافقی به پوتین فرصت بازسازی نیروهایش را بدهد و در آیندهای نهچندان دور، حملهای جدید را رقم بزند. همزمان، کاهش محسوس اعتماد افکار عمومی اوکراین به آمریکا و ناتو، که در نظرسنجیهای اخیر بهروشنی منعکس شده، برای اروپا نگرانکننده است. این کاهش اعتماد، نه تنها انسجام جبهه غربی را تضعیف میکند، بلکه جایگاه اخلاقی و سیاسی اروپا در حمایت از اوکراین را نیز با چالش مواجه میسازد. از همین رو است که برخی رهبران اروپایی، از جمله اورزولا فون درلاین، رئیس کمیسیون اروپا در واکنش به اظهارات تند ترامپ، جانب احتیاط را گرفتهاند تا مبادا حمایت از کییف بیش از این تضعیف شود.
آینده تنشها چیست؟
در نهایت، این پرسش مطرح است که آیا تنش سیاسی میان دولت دوم ترامپ و اتحادیه اروپا میتواند تشدید شود و چه پیامدهایی در پی خواهد داشت؟ شواهد موجود نشان میدهد که این تنشها نهتنها موقتی نیست، بلکه ریشهای عمیق دارد. اگر واشنگتن به مسیر کنونی ادامه دهد، اروپا ناگزیر خواهد بود به سوی استقلال راهبردی بیشتر در حوزه دفاعی، سیاست خارجی و در مناسبات اقتصادی حرکت کند.
چنین تحولی میتواند پیامدهای گستردهای برای امنیت جهانی داشته باشد. تضعیف ناتو، افزایش مسابقه تسلیحاتی در اروپا، تشدید نااطمینانی در شرق این قاره و حتی تقویت نقش روسیه و چین، از جمله سناریوهای محتمل است. در سوی دیگر آتلانتیک نیز، آمریکا ممکن است در کوتاهمدت از کاهش تعهدات خارجی سود ببرد، اما در بلندمدت با از دست دادن متحدی قدرتمند و همسو، هزینههای بیشتری را متحمل شود.
بهطور کلی، روابط آمریکا و اروپا در دولت دوم ترامپ وارد مرحلهای شده است که بیش از هر زمان دیگری به یک «آزمون تاریخی» شباهت دارد. آزمونی که نتیجه آن میتواند نهتنها آینده همگرایی آتلانتیکی، بلکه شکل نظم جهانی در دهههای پیشرو را تعیین کنند.
دیدگاه تان را بنویسید