برای استیو بنن، استراتژیست برکنار شده دولت دونالد ترامپ، مسیر رسیدن به یک اکثریت پوپولیست پایدار، ترکیب قوای چپ و راست است. حضور او در ایتالیا در اواخر سال 2018 را می‌توان برای همین منظور تعبیر کرد؛ ایتالیایی که در آن احزاب هر دو طرف با هم ادغام شده‌اند و بر پایه یک دولت ائتلافی، قدرت را در دست دارند و همین موضوع دلیلی برای امید بنن بود تا با گول زدن حامیان برنی سندرز، آنها را از حزب دموکرات دور کند. اما مقصد بعدی که ما باید شاهد رشد پوپولیسم ائتلاف چپ و راست در آن باشیم، فرانسه است.

امروز شهرها پر رونق، رو به رشد و به نسبت دوران گذشته، امن‌تر و در همین حال روستاها درگیر با مشکلات مختلف، دچار رکود شده‌اند. این شکاف عمیق شهری - غیرشهری در مورد فرانسه، ایتالیا، بریتانیا و خیلی کشورهای دیگر غربی نیز صدق می‌کند

تاکنون اعتراضات جلیقه‌زردها در فرانسه، بدون حزب، ساختار و رهبر بوده است اما فهرست‌هایی از خواسته‌ها در بین آنها به اشتراک گذاشته شده است. آنها در ته دل خود فانتزی‌های غیرقابل اجرایی، ازجمله معافیت مالیاتی تا 25درصد و افزایش سنگین هزینه‌های اجتماعی را می‌پرورانند. آنچه در مورد این آمال قابل توجه می‌نماید، ترکیب فهرست خواسته‌های احزاب چپ و راست است. بنابراین جای تعجبی نیست که 90درصد از افرادی که احزاب راست و چپ افراطی را حمایت می‌کنند، این جنبش را مورد علاقه خود بدانند و در مقابل تنها 23درصد از مردم در چارچوب حزب میانه امانوئل ماکرون قرار گیرند. خیزش جلیقه‌زردها به کشور بلژیک نیز تسری پیدا کرد، کشوری که دولت ائتلافی شکننده آن به‌طور عمده به دلیل مسأله مهاجرت فرو پاشید اما در آنجا نیز، اعتراضات ناشی از نارضایات یک‌پارچه برخاسته از جناحین چپ و راست است و همچون فرانسه، ایالات متحده آمریکا و بریتانیا این جنبش در واقع واکنش روستانشینان علیه نخبگان شهری است. این شکاف که به‌طور نسبی می‌توان آن را بین شهرنشینان بهتر آموزش‌دیده و روستاییان کمتر آموزش دیده تعریف کرد، به مرزهای جدیدی در سیاست‌های غرب بدل شده است. کسانی که در حاشیه واقع شده‌اند حس نادیده گرفته شدن یا نگاه از بالا به پایین را درون خود حس می‌کنند و خشمی عمیق نسبت به نخبگان کلان‌شهرها در آنها شکل گرفته است. بخشی از آن به دلیل اختلاف طبقاتی و بخشی فرهنگی است اما بخش بزرگ آن شاخصه‌های اقتصادی است.

یافته‌های موسسه بروکینگز نشان می‌دهد که از زمان بحران اقتصادی سال 2008، حدود 72درصد از جذب نیروها در مشاغل ایالات متحده در 53 منطقه برتر کلان‌شهرهای این کشور صورت گرفته است. برای اینکه شکاف ساختاری حاصل از این موضوع را درک کنید، باید بدانید که همه شهرهای آمریکا روی هم 62.7درصد از جمعیت کشور را درون خود گنجانده‌اند اما این شهرها تنها 3.5درصد از کل مساحت کشور را اشغال می‌کنند. روزنامه وال استریت ژورنال اشاره می‌کند که سرنوشت جوامع شهری در مقابل روستایی آمریکا جابه‌جا شده است. در دهه 1980 میلادی، شهرها در آمریکا ناکارآمد، جرم و جنایت‌خیز و درگیر چالش‌هایی برای جلوگیری از ترک شهر از سوی شهروندان بودند اما امروز شهرها پر رونق، رو به رشد و به نسبت آن دوران، امن‌تر و در همین حال روستاها درگیر با مشکلات مختلف، دچار رکود شده‌اند. این شکاف عمیق شهری - غیرشهری در مورد فرانسه، ایتالیا، بریتانیا و خیلی کشورهای دیگر غربی نیز صدق می‌کند.

کسانی که در حاشیه واقع شده‌اند، حس نادیده گرفته شدن را درون خود حس می‌کنند و خشمی عمیق نسبت به نخبگان کلان‌شهرها در آنها شکل گرفته است. بخشی از آن به دلیل اختلاف طبقاتی و بخشی فرهنگی است اما بخش بزرگ آن شاخصه‌های اقتصادی است

البته به احتمال بسیار بدتر از این نیز می‌شود. تحقیقی که از سوی دارون آسماگلو و پاسکال رسترپو انجام شده است، نشان می‌دهد که استفاده از ربات‌ها منجر به کاهش اشتغال شده است و به جای هر شش کارگر، یک ربات به کار گرفته می‌شود. علاوه بر این آسماگلو و رسترپو دریافتند که در ایالات متحده، ربات‌ها به صورت گسترده در ایالت‌های غرب‌میانه و جنوب به کار گرفته شده‌اند. هرچند که کلان‌شهرها به‌طور معمول صنایع خدماتی غنی، رو به رشد و خلاق‌تری دارند اما مناطق روستایی آمریکا کمتر به مراکز فناوری، سرگرمی، قانون و اقتصاد تبدیل می‌شوند. اگر شما به یکی از بخش‌های روستانی ایالت‌های غرب‌میانه آمریکا بروید، منابع اشتغال اصلی آنها اغلب بخش دولتی و بهداشت و درمان است که آن هم از سوی دولت تأمین شده است. رأی مردم در این مناطق معمولاً غیرمنطقی است. در ایالات متحده آمریکا آنها به حزبی رأی می‌دهند که کاهش مالیات را برای ثروتمندان و کاهش مزایا را برای قشر کارگر (در واقع خودشان) وعده می‌دهند. توماس ادسال، در نیویورک تایمز اشاره کرد که قانون مالیاتی جمهوری‌خواهان در سال 2017، به شرکت‌ها برای اتوماتیک شدن (استفاده از ربات به جای انسان)، یارانه می‌دهد. در مقابل در اروپا، چنین طرح‌هایی از هر دو حزب چپ و راست به صورت مشترک نشأت می‌گیرد اما این موضوع منجر به عصبانیت عمومی بیشتری می‌شود و مردم همواره در جست‌وجویی کور برای کسی هستند که آینده بهتری را به آنها وعده دهد. کتاب تام بروکاو با نام «بزرگ‌ترین نسل» چاپ 1998، مجموعه‌ داستان‌هایی از زندگی مردانی است که بدون آموزش دانشگاهی دور از شهر‌های بزرگ زندگی می‌کنند. این آمریکای واقعی بود که مشابه مناطقی در فرانسه شناخته می‌شد، مکان‌های رویایی که زمانی به آنها «la France prodonde» (فرانسه عمیق) می‌گفتند و امروز مکان‌های ناامیدی هستند. در کتاب جدید یووال هاراری «21 درس برای قرن 21» تاریخ‌نگار صهیونیست اشاره می‌کند که سه ایدئولوژی قدرتمند قرن بیستم یعنی فاشیسم، کمونیسم و کاپیتالیسم دموکرات، یک فرد معمولی را در مرکز قرار می‌دادند و برایش وعده آینده درخشان را تصویر می‌کردند اما امروز فقط به چند عقل کل نیاز داریم که با کامپیوتر و ربات، مسیر آینده را ترسیم کنند. بنابراین در فرانسه، در بریتانیا و در ایالات متحده آمریکا، یک فرد معمولی که از درجات فانتزی تعالی برخوردار نیست، کسی که در هیچ کنفرانس تدی (کنفرانس‌های گسترش ایده‌ها) شرکت نکرده است، کسی که سرمایه یا روابط ندارد، به‌طور منطقی از خود می‌پرسد: حالا تکلیف من چیست؟ این سوالی است که کسی تاکنون جواب خوبی برای آن عنوان نکرده است.

منبع:  وال استریت ژورنال