فرشاد گلزاری

 «چین مشاور سیاسی سفارت آمریکا را احضار کرد. طرح روسیه و چین برای تنش‌زدایی در شبه‌جزیره کره اعلام شد. رزماش دریایی مشترک عربستان و چین برگزار شد. سنای آمریکا لایحه حقوق بشری هنگ‌کنگ را تصویب کرد. وزارت خارجه انگلیس سفیر چین در لندن را احضار کرد....» این عبارات گزیده‌ای از تیتر رسانه‌های سراسر دنیا در کمتر از 24 ساعت است که به طرز کاملاً واضح و البته عجیب نشان می‌دهد «جمهوری خلق چین» به عنوان ستون فقرات تحلیل‌ها مورد هدف است. واقعیت این است که از زمان ورود ترامپ به کاخ‌سفید تاکنون، حجم عظیمی از اخبار رسانه‌های دنیا به چین اختصاص داده شده که دلیل آن را باید سیاست‌های داخلی و خارجی دولت ترامپ دانست.

شاید عده‌ای سوال کنند که سیاست داخلی ایالات متحده چه ارتباطی به مجادله دولت این کشور با پکن دارد و مدعی شوند که نزاع میان دو طرف صرفاً به سیاست خارجی مربوط است. برای روشن شدن این موضوع و ابعاد درگیری چین و آمریکا و سرایت آن به سایر اضلاع سیاست بین‌الملل باید نگاهی گذرا به سیاست داخلی ترامپ داشته باشیم.

ترامپ قصد داشت به چین بگوید که در آینده نزدیک تایوان را مسلح خواهد کرد و روابط تجاری‌اش با این جغرافیا افزایش خواهد داد که بدون تردید فارغ از فاز سیاسی، این اقدام تهدید جدی اقتصادی و نظامی را برای چین به بالاترین حد ممکن می‌رساند

تئوری مونرو:

 نگاه‌ها به داخل باشد!

سال 2016 و زمانی که ترامپ کمپین خود را برای انتخابات ریاست‌جمهوری راه انداخته بود شعارِ «اول آمریکا» را برگزید. در همان روزها این عنوان ذهن خیلی‌ها را به خود مشغول کرد. صف اول این اشخاص را ناسیونالیسم‌های آمریکایی و کسانی که رویای آمریکایی‌ آنها را تحریک می‌کرد؛ تشکیل داد و رفته رفته عوام به این صف پیوستند. این روند اما توسط محافظه‌کاران و به خصوص طیف نئوکان‌ها تایید شده بود؛ به عبارتی دیگر حلقه اولیه جمهوریخواهان مذهبی که «مایک پنس» را به عنوان معاون ترامپ بر سر کار گذاشتند به دلیل تفکری که داشتند به دنبال آن بودند تا ترامپ را مدلی هدایت کنند که بتواند احساسات طیف عوام و کسانی که به دنبال اهتزاز پرچم آمریکا در جای جای گیتی هستند را برانگیزد. این امر هیچگونه محقق نمی‌شد مگر با برجسته کردن مسائل و خواسته‌های مربوط به محور اقتصادی و سیاست‌هایی مبتنی بر تحریک موتور محرک سطوح ابتدایی جامعه که عمدتاً کشاورزان و اقشار سطح پایین و متوسط را تشکیل می‌دهد.

در این مسیر ترامپ با داشتن وجهه اقتصادی و تاجر مسلکی و کارنامه‌ای سراسر تجاری وارد میدان شد اما مشاوران وی او را به طرز کاملاً آشکار مدیریت کردند. یکی از محورهایی که اطرافیان ترامپ به عنوان راهبرد آن را در دستور وی قرار دادند «تئوری مونرو» بود. جیمز مونرو پنجمین رئیس‌جمهور ایالات متحده بود که دوره ریاستش از سال 1817 تا 1825 به طول انجامید. او معتقد بود که ایالات متحده با توجه به وضعیتی که در آن زمان داشته، باید از هرگونه مداخله خارجی دور کند و تمام تمرکز خود را بر ساختن اقتصاد و گفتمان سیاسی - اجتماعی در داخلِ آمریکا معطوف کند؛ به عبارتی دیگر تئوری مونرو می‌گفت که تمام فعالیت دولت‌ها در آمریکا باید در ابتدا، مسائل داخلی آمریکا و پیشرفت این کشور را مدنظر قرار دهد و سپس به مسائل خارجی بپردازد. البته مونرو معتقد بود که هرگونه درگیری با سایر کشورهای دیگر هم باید تماماً از دستور کار خارج شود؛ چراکه می‌تواند به اقتصاد ایالات متحده و حتی همبستگی داخلی ضربه وارد کند.

ترامپ این تئوری را به صورت نصفه و نیمه و با ترکیب خاص مورد استفاده قرار داد. او از یکسو تئوری مونرو را به زبان عامیانه به توده زیردست و سطح پایین آمریکا فهماند؛ اما در ادامه آن چین را مورد هدف قرار داد. او شعارِ اول آمریکا را اینگونه تفسیر کرد که اگر جلو واردات کالاهای چینی را نگیریم یا تعرفه‌های سنگین برای آن وضع نکنیم، نمی‌توانیم اقتصاد را درون‌زا کنیم. حالا سوال اینجاست که چرا چین به عنوان اولین هدف دولت ترامپ و خصوصاً تیم اقتصادی و سیاسی آن مورد نظر قرار گرفته است؟ پاسخ این سوال در استراتژی امنیت ملی سال 2015 آمریکا نهفته است که البته در استراتژی سال‌های بعد تا سال 2019 به عناوین مختلف در مورد پکن صحبت شده است.

پکن - واشنگتن: موازنه قدرت یا حذف هدفمند؟  

در استراتژی سال 2015 که دولت اوباما از آن رونمایی کرده به طرز غیر مستقیم گفته شده که خاورمیانه برای ایالات متحده جذابیت گذشته را ندارد و از این منظر آمریکا آرام آرام نگاه خود را به سمت شرق‌آسیا معطوف خواهد کرد. این بدان معنی نیست که حضور آمریکا در غرب‌آسیا کلاً بایکوت یا متوقف شود بلکه نشان می‌دهد راهبرد و سناریوی «میلِ به شرق» در دستور واشنگتن قرار گرفته بود و حالا ترامپ به طرز عجیبی با پشتوانه تخصص اقتصادی به دنبال درگیر کردن پکن و شرکای منطقه‌ای آن است. هدف آمریکا از نگاه به شرق تنها مقابله با غول اقتصادیِ چین نیست بلکه واشنگتن در قبال شرکای خود در شبه‌جزیره کره (به خصوص ژاپن) تعهدهایی داده است و از سوی دیگر به دنبال آن است تا حوزه نفوذ پکن را در زمین و دریا دستخوش تغییر کند اما دولت فعلی ایالات متحده در گام نخست اقدام به ضعیف‌سازی و بهم زدن تمرکز اقتصادی چین کرد.

سه نگاهِ زیرچشمی

نخستین اقدام آمریکا علیه چین وضع تعرفه‌های بی‌سابقه در مورد صادرات بود. ترامپ معتقد بود تمام محصولات آمریکایی که در چین مونتاژ می‌شد یا کارخانه‌های آمریکایی که به دلیل ارزان بودن نیروی کارِ چین در این کشور حضور دارند باید به داخل خاک آمریکا برگردند. این استراتژی به نوعی باعث می‌شد که بحران بیکاری بر چینی‌ها تحمیل شود و از سوی دیگر موجب فرار سرمایه می‌شد. از سوی دیگر این اقدام موجب می‌شد تا عواید اقتصادی چین از تولید و صادرات محصولات به آمریکا کاهش پیدا کند که درنهایت بحران دائمی را به بدنه غول اقتصادی پکن تزریق می‌کرد. به این جهت جنگ تعرفه‌ای از سوی کاخ‌سفید علیه پکن به راه افتاد اما این آخر ماجرا نبوده و نخواهد بود. پرونده دیگری که باعث شده چین و آمریکا تا به این حد علیه هم دست به کار شوند، استقلال «تایوان» است. به یاد می‌آوریم که ترامپ پس از استقرار در کاخ‌سفید با اولین کسی که تماس تلفنی برقرار کرد، رئیس‌جمهور تایوان بود که واکنش بسیار تند پکن را به همراه داشت.

نزاع میان پکن و واشنگتن باعث شده تا چین به روسیه نزدیک شود و باید یادمان باشد که در این نزاع قدرت، کره‌شمالی ابزار فشار چین بر آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن در شرق آسیا خواهد بود

دلیل این ارتباط اعلام پیام اخطارِ ضمنی به چین بود؛ ترامپ قصد داشت به چین بگوید که در آینده نزدیک تایوان را مسلح خواهد کرد و روابط تجاری‌اش با این جغرافیا افزایش خواهد داد که بدون تردید فارغ از فاز سیاسی، این اقدام تهدید جدی اقتصادی و نظامی را برای چین به بالاترین حد ممکن می‌رساند که البته این اقدام تا حد زیادی انجام شده است. به گونه‌ای که آمریکا در حال احداث پایگاه خود در تایوان است. اما در مورد مساله هنگ‌کنگ اوضاع به صورت دیگری است. هنگ‌کنگ به عنوان یکی از قطب‌های مهم اقتصادی شرق آسیا از گذشته تاکنون موردنظر ایالات متحده بوده است. اینکه دیده می‌شود تظاهرات این منطقه وارد ماه ششم شده و پرچم آمریکا در آنجا به اهتزاز درمی‌آید، دقیقاً به این معناست که ایالات متحده با طرح‌ریزی یک چهار ضلعی حساب شده (سیاسی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی) در حال ضربه زدن به منافع چین است. تا جایی که روز گذشته سنای آمریکا به اتفاق آرا لایحه‌ای را با هدف حمایت از حقوق بشر در هنگ‌کنگ به تصویب رساند که مجدداً واکنش تند چین را به دنبال داشته است. از سوی دیگر نزاع میان پکن و واشنگتن باعث شده تا چین به روسیه نزدیک شود و باید یادمان باشد که در این نزاع قدرت، کره‌شمالی ابزار فشار چین بر آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن در شرق آسیا خواهد بود.