آریا طاری

داستان نیمکت تیم ملی امید، به یک کلاف سردرگم در فوتبال ایران تبدیل شده است. فدراسیون فوتبال مدتی قبل به همکاری‌اش با زلاتکو کرانچار پایان داد. حضور این مربی پرتجربه کروات، می‌توانست تیم امید را متحول کند اما نتایج او و تیمش در دور اول مقدماتی المپیک، ابدا امیدوارکننده نبودند. این تیم با وجود میزبانی از هر سه حریفش در ورزشگاه آزادی، پشت سر عراق در رده دوم گروه قرار گرفت و فاصله‌ای با از دست دادن دیدارهای مقدماتی نداشت. علاوه بر این، شرایط اقتصادی نیز موجب شد فدراسیون در شرایط فعلی قید به کارگیری یک مربی خارجی در این پست را بزند. جست‌وجو برای انتخاب جانشین کرانچی، از همان روزها شروع شد اما ظاهرا «نه‌ گفتن» به این فرصت شغلی، یک عادت مشترک در میان مربیان شاغل در فوتبال ایران بود. مهدی تاج اصرار داشت که با یحیی گل‌محمدی قرارداد امضا کند و حتی مذاکره با این مربی را نیز آغاز کرد اما یحیی به جای پذیرفتن این پیشنهاد، تصمیم گرفت قراردادش را با باشگاه پدیده مشهد تمدید کند. حتی عبدا... ویسی که در همین فصل از هدایت نفت مسجدسلیمان اخراج شد و در نهایت با شاهین بوشهر به لیگ برتر رسید نیز دست رد به سینه تاج زد و نپذیرفت که روی نیمکت امیدها بنشیند. جواد نکونام نیز این پیشنهاد را قبول نکرد و برای ادامه سرمربیگری‌اش در فوتبال ایران، به سراغ باشگاه فولاد خوزستان رفت. در همه دنیا، از فوتبالیست‌های بازنشسته سرشناس که به تازگی مربیگری را آغاز کرده‌اند، برای هدایت تیم‌های ملی در رده‌های سنی مختلف استفاده می‌شود. در یک شرایط عادی، سرمربی تیم ملی امید از شانس خوبی برای هدایت تیم ملی بزرگسالان برخوردار خواهد بود. جولین لوپتگی و گرت ساوت‌گیت با همین فرمول، سرمربیگری تیم‌های ملی اسپانیا و انگلستان را به دست آوردند. با این وجود به نظر می‌رسد در فوتبال ایران کار کردن در رده سنی امید، تجربه‌ای محکوم به شکست است. به ویژه حالا که نسل جدید این تیم نیز، نسل چندان درخشانی به نظر نمی‌رسد. آخرین موفقیت بزرگ فوتبال ایران در رده امید، سال 2002 در کره جنوبی به دست آمد. ایران در دو دوره گذشته بازی‌های آسیایی حتی روی سکو نیز حضور نداشته اما 17 سال قبل این تیم با هدایت برانکو ایوانکوویچ قهرمان مقتدر بازی‌های آسیایی شد. امیدها البته با ترکیبی کامل و حضور چند ستاره بزرگسال به این موفقیت دست پیدا کردند. همان تیم پس از برانکو، به محمد مایلی‌کهن سپرده شد. تیمی که در همه نقاط زمین ستاره‌های فوق‌العاده‌ای در اختیار داشت و با مهره‌هایی مثل کاظمیان، مبعلی، کعبی، نویدکیا و ... شانس اصلی صعود به المپیک از آسیا به شمار می‌رفت، در مرحله مقدماتی المپیک 2004 ناکام شد. پس از شکست مایلی‌‌کهن، این سرنوشت تلخ برای بگوویچ، نیکولیچ و رنه سیموئز نیز تکرار شد و امیدها در بازی‌های آسیایی 2010 با وجود در اختیار داشتن سه مهره بزرگسال، با غلامحسین پیروانی شانس بردن مدال را از دست دادند. حتی جوانگرایی روی نیمکت و انتخاب نفراتی مثل هومن افاضلی و علیرضا منصوریان نیز نتیجه‌بخش نبود. علیمنصور در این تیم، قربانی یک اشتباه تاریخی شد و پیروزی‌اش مقابل تیم ملی عراق را با شکست انضباطی سه بر صفر عوض کرد. وینگادا، خاکپور و امیرحسین پیروانی، انتخاب‌های غلط دیگری بودند که شرایط را برای تیم ملی امید عوض نکردند. این تیم به جای شکوفا کردن استعداد مربیان مختلف، آنها را به لبه پرتگاه کشانده است.

صعود به المپیک، به تنهایی برای خوشبخت‌ شدن فوتبال هیچ کشوری کافی نیست اما به یک نسل از مهره‌های آن کشور، فرصت دیده‌ شدن می‌دهد. فرصتی که در نسل‌های متوالی از ایران گرفته شده است. همه مربیانی که به پیشنهاد فدراسیون پاسخ منفی می‌دهند، به خوبی می‌دانند که کار کردن در تیم امید تا چه اندازه طاقت‌فرسا خواهد بود. آنها از یک طرف باید با مشکلات اردوهای تدارکاتی دست و پنجه نرم کنند و از طرف دیگر دائما در حال درگیری با باشگاه‌ها بر سر در اختیار گرفتن نفرات تیم‌شان باشند. این کار بیش از حد از یک مربی انرژی می‌گیرد و تمرکز او را برای رسیدن به موفقیت کاملا از بین می‌برد. پس عجیب نیست که حتی متوسط‌ترین مربیان فوتبال ایران، تمایلی به کار کردن در رده امید ندارند. آنها ترجیح می‌دهند در باشگاه‌های مختلف مشغول به کار شوند. چراکه این «سکوی پرتاب» بیشتر شبیه یک «تونل وحشت» است!