نظاره‌گری بیرونی به تاریخ ایران بوده‌ام

گیزلا وارگا سینایی متولد ۱۹۴۴ مجارستان در یک کنسرت موسیقی با خسرو سینایی فیلمساز شناخته شده ایرانی آشنا شد، با او ازدواج کرد و در سال ۱۹۶۷ همراه او به ایران آمد. این هنرمند که تحصیلات آکادمیک خود را در دانشکده هنرهای تزیینی وین به پایان رسانده حالا ۴ دهه است که در ایران مشغول فعالیت هنری است. شرکت در نمایشگاه‌های متعدد انفرادی و گروهی در ایران، پاکستان، ترکیه، اروپا، آمریکا، کانادا، گرجستان، چین و دبی از دیگر فعالیت‌های این هنرمند است. گیزلا وارگا سینایی از یک سو با هنر اروپای قرن بیستم پیوند دارد و از سوی دیگر جلوه‌هایی از فرهنگ و هنر شرق را از خود بروز می‌دهد که حاصل تجربه زیسته و دریافت‌های او از زندگی در ایران است. اما چنین ترکیب و امتزاجی در هنر او چگونه پدیدار شده است؟

باران راد منش

  گویا ارتباط اولیه شما با فرهنگ ایرانی از طریق ادبیات صورت گرفته است؟

آشنایی من با ادبیات ایران  با آثار  بزرگ علوی آغاز شد و بعد  با اشعار شاملو آشنا شدم. طبیعی است که اوایل به دلیل  عدم تسلط بر زبان فارسی مطالعه متون قدیمی ادبیات ایران برایم خیلی سخت و ثقیل بود. خب، به هر حال تلاشم را کردم و  ادبیات ایران را مطالعه کردم. حتی زبان خیام که خیلی برایم سخت بود و آن را نمی‌فهمیدم؛ حالا برایم آشناست. زمانی را به خاطر دارم که با یک گروه شاهنامه‌خوانی می‌کردیم و حدود شش سال خوانش شاهنامه برای ما طول کشید. الان هم مدتی است برای حافظ خوانی می‌روم. عاشق حافظ هستم و خوانش اشعارش را دوست دارم. حافظ همواره در ستایش طبیعت نوشته است در حالی که در دوران سختی هم زندگی می‌کرده که شاعر بودن در آن دوران آسان نبوده است.

 در فعالیت هنری سوژه‌های ایرانی برایم اولویت داشته‌اند. آنچه در ایران دیده‌ام همواره بهانه و دستمایه‌های جدید برای خلق اثر هنری‌ام بوده است. اما مثل همیشه از نگاه و دریچه جهان‌بینی خودم به این موضوعات پرداخته‌ام و حرف خودم را در این قالب بیان کرده‌ام

 تأثیر ادبیات ایران بر نقاشی‌هایتان هم قابل توجه بوده است؟

همینطور است. اگر بخواهیم کلی نگاه کنیم ادبیات نقش بزرگی را در آثار من بازی می‌کند. اینطور می‌توانم بگویم که قبل از اینکه نقاش شوم ادبیات دغدغه زندگی من بوده است. زمانی که در مجارستان بودم دلم می‌خواست ادبیات بخوانم اما زمانی که به وین رفتم به نقاشی گرایش پیدا کردم. با این حال فکر می‌کنم این هنر‌ها مثل یک رشته مروارید در کنار هم چیده شده‌اند و هر کدام جایگاه خودشان را دارند. وقتی شما هنر را دوست دارید همه این‌ها را در کنار هم دوست دارید. خب، تأثیر ادبیات بر روی من خیلی زیاد بوده. به عنوان مثال من تحت تأثیر اشعار خیام و در طول جنگ ایران و عراق مجموعه «عروسک‌های کور» را نقاشی کردم که می‌شود گفت یک جور اعتراض بودند. ولی در مجموعه «تخت جمشید» یک جور تولد و آشتی را همراه با افکار منفی در کنار هم داشتم و آن را دایره‌ای بزرگ می‌دیدم که در واقع به نوعی از فلسفه شرق نشأت گرفته بود. مثلاً در آثار مولوی نیز این افکار را می‌بینیم.

  شما در نقاشی‌هایتان همواره یک نگاه جدی به تاریخ داشته‌اید. فکر می‌کنید این نگاه از کجا نشأت می‌گیرد؟

همانطور که گفتم شاید برای این باشد که من به عنوان یک نظاره‌گر از بیرون برای نمونه عظمت تخت جشمید را مشاهده کردم. تخت جمشید شاید برای یک ایرانی یا فردی که در نزدیکی آن زندگی می‌کند  خیلی عادی باشد،  اما برای من خیلی شکوه و جلوه داشت. باید یک نکته دیگر در این ارتباط بگویم؛ اینکه  تخت جمشید یا چهل ستون متعلق به همه بشریت است. در مجموعه «دیوار‌ها» هم این نگاه و این فلسفه دنبال می‌شود.  با این تفاوت که موضوع آن متفاوت است؛ چون مجسمه یک قالب دراماتیک دارد ولی در دیوار‌ها خصوصاً در دوره رضا عباسی آثار مینیاتور بر روی دیوار بزرگ‌نمایی شده‌اند. در مجموعه «دیوار‌ها» زندگی و نابودی را در کنار هم گذاشتم و این را با پاک کردن نشان دادم. مثلاً یک صحنه عاشقانه را به تصویر می‌کشیدم و با پاک کردن آنچه کشیده بودم، تنها یک جفت چشم و یک گیاه باقی می‌ماندند و همه به من می‌گفتند؛ تو با قلم مویت انگار که شعر گفته‌ای!  شاید هم اگر بر زبان فارسی مسلط بودم ادیب می‌شدم.  در دیوار‌ها فلسفه جمع اضداد به کار برده شده و مرگ و زندگی در کنار هم قرار گرفته‌اند. من در طول سالیان متمادی این آثار را می‌دیدم و مرمت شدن آن‌ها را نیز دیده بودم که هر بار یک لایه بر روی این آثار اضافه می‌شد و یک نقاشی جدید بر روی این لایه‌ها شکل می‌گرفت و می‌شد دید که سه یا چهار لایه بر روی هم آمده‌اند و روی هر لایه یک اثر نقش بسته است. این فلسفه زندگی است که یکی دیگری را پاک می‌کند و دیگری او را. البته جای تأسف است که از این آثار به خوبی نگهداری نشده است. در مجموع می‌توانم بگویم این نوع نگاه، به خلق مجموعه دیوار‌ها کمک کرد. در مجموع هفت دوره در نقاشی‌هایم دارم و دوره گل و مرغ ششمین دوره آن‌ها است. هفتمین دوره نقاشی‌هایم هم «سفرنامه» است که در حقیقت داستان زندگی خودم را روایت می‌کند.

من به عنوان یک نظاره‌گر از بیرون جلوه‌هایی از تاریخ و برای نمونه عظمت تخت جشمید را مشاهده کردم. تخت جمشید شاید برای یک ایرانی یا فرد دیگری که در نزدیکی آن زندگی می‌کند  منظره‌ای خیلی عادی باشد،  اما برای من خیلی شکوه و جلوه داشت

  چه جنبه‌هایی از نقاشی ایرانی یا همان مینیاتور را در مجموعه‌ آثارتان دنبال کرده‌اید؟

برای نمونه  برداشت من از «گل و مرغ» گاهی به این شکل بوده که عناصری مثل کلاغ را جایگزین آن کرده‌ام که برداشتی تازه از مینیاتورها است. کنتراست کلاغ و فضای بهشتی گل و مرغ برایم جالب توجه بود. همچنین عناصر دیگری را هم به این تجربه‌ها وارد کرده‌ام که در کنار نقاشی‌هایم به فضای هنرمفهومی نزدیک شده است. در گذشته چاقوها و دشنه‌هایی را می‌دیدم که روی دسته آن‌ها گل و مرغ نقاشی شده بود. درحالی که با همین اسلحه‌ها است که بهشت و زندگی آرام آدمیان دچار خدشه و آسیب می‌شود. من این ایده را در چند تابلو به تصویر درآورده‌ام. در چیدمان‌ها هم به جای دسته‌ها روی تیغه‌های تیز و برنده چاقو و اره گل و مرغ نقاشی کردم.  در همه این فعالیت‌ها در این چهار دهه بر روی موضوعات ایرانی تمرکز کرده‌ام و برایم سوژه‌های ایرانی اولویت داشته‌اند. در واقع آنچه در ایران دیده‌ام همواره بهانه و دستمایه‌های جدید برای خلق اثر هنری‌ام بوده است. اما مثل همیشه از نگاه و دریچه جهان‌بینی خودم به این موضوعات پرداخته‌ام و حرف خودم را در این قالب بیان کرده‌ام.