ایمان عبدلی

آن زمان که تبلیغات محیطی سریال هیولا شروع شد، تاکید روی اسم پیمان قاسمخانی امیدوارمان می‌کرد که مدیری قرار است به دوران درخشان گذشته‌اش برگردد. بعد از قهوه تلخ هر چه که مدیری ساخت بیشتر خرج کردن از نام و اعتبارش بود و چیزی بر کارنامه‌اش اضافه نکرد. حتی کاری مثل «ویلای من» هم درنهایت شباهتی به دوران درخشان مدیری نداشت. شاید بشود این طور گفت که مدیری وارد یک دوران دگردیسی ژانری شده. در «ساعت پنج عصر» این دگردیسی یا سرگشتگی به اوج رسید. او را سال‌ها به اسم کمدین، طناز یا چیزی شبیه این می‌شناختیم اما ناگهان تبدیل به یک درام‌ساز اجتماعی شده بود، گرچه رگه‌هایی از طنز را هم داشت، اما نه این شده بود و نه آن.

مدیری از جایی به بعد نه در ژانر درام‌های اجتماعی قدم می‌زد و نه کارهایش کمیک و نمکین بود، هر دو بود و توامان هیچ کدام نبود. نقطه‌عطف کارهای درخشانی چون «پاورچین» و «شب‌های برره» مساله تیپ‌سازی است. او در این زمینه در ایران رقیب ندارد. هیچ‌کس به اندازه‌ او تیپ نساخته و تیپ‌هایش در تار و پود زندگی روزمره مردم هم نفوذ کرده، اما همین عنصر حیاتی و اصلا شناسنامه کاری مدیری از جایی به بعد زیر میل شخصیت‌سازی دفن شد. حالا آدم‌های سریال «هیولا» نه تیپ هستند و نه تبدیل به کاراکتر شده‌اند. شاید اصلا پرهیز از حضور سیامک انصاری به عنوان شاخص‌‌ترین تیپ‌ساز مدیری ریشه در همین میل او به فرار از دنیای تیپ‌هاست. فرهاد اصلانی بازیگر تکنیکی‌تری است. در وهله اول انتخاب بدی برای نقش شرافت نیست، اما او در مرحله پرداخت شخصیت و روی کاغذ ضربه خورده چون ترسیم شرافت مردد نوشته شده، او جایی بلاهت یک تیپ را دارد. مثل مواجهه با ترکیب‌های گوناگون هیات مدیره‌های مافیایی و جایی ذکاوت یک شخصیت را دارد. مثل تطبیق و همنشینی‌اش با شرایط کاسب‌کارانه جدید. این یک مثال، شاید روشن‌کننده وضعیت مردد فضای کاری مثل «هیولا» باشد. مورد بعدی اما ربطی به سردرگمی‌های ژانری ندارد. در «هیولا» با موقعیت‌های منفکی مواجه هستیم که بی‌نهایت پیش‌بینی‌پذیر هستند و لزوما ارتباط ارگانیکی با هم ندارند. یعنی می‌شود آن‌ها را جدا از هم دید و یا ندید. طوری که به درک و دریافت مخاطب آسیبی نمی‌رسد. از همین جهت هم هست که بریده‌های سریال «هیولا» که در شبکه‌های مجازی، به طور خاص اینستاگرام دیده می‌شود، جذاب و دیدنی است اما در کلیت کار خیلی دلچسب نیست. 

«هیولا» خالی از ظرافت کارهای دوران درخشان مدیری است و گاه اگر یادمان برود که نام مدیری پای کار خورده شاید اصلا راضی به تماشای آن نشویم

چون تماشاچی که هر قسمت سریال را می‌بیند با یک ریتم و روند کسالت‌بار و کند مواجه است که داستان در آن غیبت دارد. این موقعیت‌ها در کنار هم چیزی را پیش نمی‌برد و یا اگر با اغماض چیزی را پیش می‌برد منجر به غافلگیری، لبخند و در کلیت لذت نمی‌شود. مضمون کار همنشینی خیر و شر است، داستانی ازلی و ابدی، نماینده‌ خیر شرافت است و نماینده‌ شر هم کامران کامروا، آن چه که می‌تواند این مضمون کهنه اما همیشه جذاب را در روایت تازه نشان بدهد، پرداخت ظریف و پرپیچ و خمی هست که در «هیولا» اصلا دیده نمی‌شود. به هر حال ما همیشه می‌دانیم که شر قرار است بر خیر غلبه کند، اینجای کار که مطابق با روایت‌های اساطیری هم هست و اساسا شر هیشه دست بالا را دارد.

میل انسان هم شر را می‌پسندد، اما مشکل این‌جاست که این روند تحول شرافت خیلی سریع و باسمه‌ای است و به قولی هیچ پیچ خاصی ندارد، اتفاقا در همان لحظه‌های تردید می‌شد موقعیت‌های کمیکی ساخت که خنده‌ بیشتری بگیرد و نیش و نوش بیشتری هم داشته باشد که ندارد. خلاصه‌ ماجرا این که «هیولا» خالی از ظرافت کارهای دوران درخشان مدیری است و گاه اگر یادمان برود که نام مدیری پای کار خورده شاید اصلا راضی به تماشای آن نشویم، آن چه که از رگه‌های طنز سریال می‌ماند یکی مربوط به ارجاعات به اتفاقات روز است. مثل ماجرای محمود خاوری و این‌ها و یکی هم نوعی از طنز متضادنماست، مثل کاراکتری که نیما شعبان‌نژاد نقش آن را ایفا می‌کند و همیشه در منتهی‌الیه تضاد ایستاده. این‌ها در صورتی است که برای طنزی که به اغراق و تضاد اکتفا می‌کند آدم‌های زیادی هستند که در همین تئاترهای آزاد تهران هم دیده‌ شوند، اما طنز پیچ‌و‌تاب‌دار و ظریف را معدود افرادی چون عطاران، مدیری در دوره‌ای کاردان و حتی غفوریانِ کارگردان توانسته‌اند اجرا کنند. به زبان ساده‌تر گاهی با طنزی از جنس دائی‌جان ناپلئون و تقوایی مواجهیم و گاهی طنز پرویز صیاد و صمد؛ هر دو لازمند، اما اولی کجا و دومی کجا؟ مدیری ادعای اولی را برداشته، اما از دومی هم افتاده است.