ادای دینی به مرد شرافتمند مطبوعات ایران

امیدواری در فیروز گوران پایان‌ناپذیر بود

آرش نعمتی

درست هفت سال پیش بود که در میانه ساختن یک فیلم مستند با فیروز گوران آشنا شدم و با او به گفت‌وگو نشستم. فیروز گوران در همان نگاه نخست، آینه تمام‌نمای نسلی بود که به‌محض ورودشان به عرصه مطبوعات، ردپایی محونشدنی از خود به جا می‌گذارند؛ ردپایی که با وجود گذر سالیان، همچنان پررنگ است. فیروز گوران در فروردین 1320 در روستای آوریم از توابع سوادکوه استان مازندران زاده شده بود، در 17 سالگی به تهران آمده بود و از یخ‌فروشی شروع کرده بود و چند صباحی هم در چاپخانه کارگری کرده بود. 

اما نسل فیروز گوران، نسل جنگیدن برای دست یافتن به رویاها بود. پس فیروز گوران هم از این دایره بیرون نبود و با استعدادی که در نوشتن داشت، به سرعت جایگاهش را در مطبوعات ایران پیدا کرد. نسل امروز که فیروز گوران را کمتر می‌شناسند، باید بدانند که دبیری بخش شهرستان‌های روزنامه‌های اطلاعات، مهر، کیهان و آیندگان و مدتی پس از آن، سردبیری در آیندگان، مجلات صنعت حمل و نقل و جامعه سالم، نام گوران را برای همیشه در تاریخ مطبوعات ایران ثبت کرده است. گوران در سال 1386 لوح تقدیر انجمن صنفی مطبوعات را به‌عنوان روزنامه‌نگار برتر، از آن خود کرد. 

اما سال‌ها بود که خواسته یا ناخواسته کم‌کار و گوشه‌نشین شده بود؛ به قول خودش دانسته‌ها و نوشته‌هایش را احتکار می‌کرد برای روز مبادا. او همچنان به شکل حیرت‌انگیزی به آینده امیدوار بود. 

در گفت وگویم با او، گفتم که دلیلی برای امیدواری به آینده نمی‌بینم، اما او از جایزه اسکار اصغر فرهادی گفت و گفت که این‌ها نشانه‌های خوبی برای امید به آینده است، اما به شرط این‌که نسل شما عجول نباشد. گوران آن‌چنان با افتخار از مشارکت زنان در اجتماع می‌گفت و به حضور زنان در عرصه‌های فرهنگی و علمی می‌بالید که گمان می‌کردم از کشور دیگری حرف می‌زند، اما او از ایران و زنان ایرانی می‌گفت. 

امید، بارزترین مشخصه‌ای است که مرا به یا او می‌اندازد؛ امیدواری در او پایان‌ناپذیر بود و چنان امیدوارانه از روزهای روشن حرف می‌زد که اکنون باورم نیست که رفته باشد؛ روزنامه‌نگاری که بیش از نیم قرن، شرافتمندانه بر سر اصول حرفه‌ای و اخلاقی‌اش ایستاد و یادداشت‌های گران‌سنگش در مطبوعات ایران، او را به یک نماد بدل کرد. 

فیروز گوران 15 سال با سرطان مثابه جنگید و هرگز شادی و امیدش را از دست نداد و در 78 سالگی در حالی چشم از جهان فروبست که تصویر مردی همیشه مرتب و بانشاط را برای تمام کسانی که او را می‌شناختند، به جا گذاشت و درست همین امروز صبح که خبر رفتنش در هیاهوی شهر پیچید، هنوز فکر می‌کنم همچون گذشته، صبح بیدار شده و صورتش را اصلاح کرده، کراوات زده و روی تراس خانه‌اش سیگاری گیرانده و به چشم‌انداز نه چندان دور امیدآباد ایران خیره مانده است.