ایمان عبدلی

«سرخ‌‎پوست» متهم به پول‌های کثیف است، سینمای سیاست‌زده مثل خیلی چیزهای سیاست‌زده‌ دیگر، بیشتر درگیر مسائل فرامتنی است، اما چه کسی است که نداند سال‌ها بعد از هر دو فیلم به نیکی یاد خواهد شد، این جا درباره سرخ‌پوست حرف می‌زنم فیلمی که در قیاس با دیگر آثار سینمای ایران یک اثر غافلگیرکننده است، به آن قید «در قیاس» توجه کنید، چون سرخ‌پوست با تمام چیزهای دوست‌داشتنی‌اش درنهایت یک معمای تعلیق‌دار و کلاسیک است، اما خب در همین سال‌ها خیلی از بهترین فیلمسازان ما هم از روایت یک داستان کلاسیک درگیرکننده عاجزند.

ماجرا از این قرار است که سرگرد نعمت جاهد در آستانه‌ یک ترفیع درجه‌ درست و حسابی است، تا این که در جریان انتقال زندانیان به مکان جدید زندان یکی از زندانی‌ها به نام اصغر سرخ‌پوست گم می‌شود، اتفاقی که می‌تواند آینده شغلی سرگرد جاهد را تحت‌تاثیر قرار دهد. آن‌چه که در یک سوم ابتدایی داستان رخ می‌دهد آشنایی با جغرافیای روایت و آدم‌های زندان مهم‌ترین چیزی است که باید در دقایق ابتدایی رخ بدهد. وجود مولفه‌های منحصر به فرد برای جهان داستانی می‌تواند برای ذهنیت تماشاچی مثل یک کاتالیزور عمل کند که زودتر با داستان ارتباط بگیرد. نیما جاویدی و هومن بهمنش کارگردان و فیلمبردار این جای کار را بی‌نقص کار کرده‌اند، تاکید روی رنگ‌های خاص و استفاده درست از افکت‌ها و فیلتر‌های متناسب فضای خاکستری و مردد زندان را درست درآورده، رنگ‌ها در جهت تقویت ابهام و تعلیق کار شده‌اند.

مثل آسمان دائما ابریِ زندان، مثل رنگ زرد و خاکستری که همه جا پاشیده شده، تنها نقطه ضعف جغرافیا و اتمسفر داستان شاید فضاسازی مربوط به زندان باشد که خیلی دقیق نیست و کمی سردستی نمایش داده شده، خصوصا این که تمام دالان‌ها و راهروهای داستان بعدتر از اهمیت زیادی برخوردار خواهد شد، چون اصلا گم شدن زندانی و جست و جو برای یافتن او هسته مرکزی تعلیق داستان است، پس تمام فضا باید دقیق نشان داده می‌شد، اما در این رابطه شاید کمی سردستی کار کردند و در هر صورت چون ما همین اندازه‌ها را هم سینمای ایران نداریم، شاید خیلی این ایراد فیلم را گل درشت ندانیم و اصلا تصمیم بگیریم از این فیلم لذت ببریم.

از فضا و جغرافیا که بگذریم به آدم‌ها می‌رسیم، در راس آن جاهد با بازی محمدزاده که قطعا این اولین بازی کنترل شده و درونی نوید محمدزاده است. اینجا او از اوج اقتدار یک نظامی شروع می‌کند و رفته‌رفته دچار عجز و فروپاشی می‌شود و درنهایت و در پایان داستان بسان یک قهرمان طلوع می‌کند. سیر تحول او مثل قهرمان‌های فیلم‌های کلاسیک است، در ابتدا چیزی است و اتفاقی می‌افتد و چیز دیگری می‌شود.

محمدزاده البته از شانس یک طراحی صورت و طراحی لباس خوب هم بهره می‌برد، اما این در قالب فیلم جا می‌گیرد و بیشتر از آن که نوید محمدزاده را از کارهای دیگر با خودش همراه داشته باشد، سرگرد جاهد را زنده می‌کند. او عاصی می‌شود اما عصیان نمی‌کند، عاشق می‌شود اما ابراز نمی‌کند، فداکاری می‌کند اما جلوه‌گری نه، قطعا از لذت‌های سرخ‌پوست یکی همین نویدش هست.

مورد بعدی اما شکل حضور یک فَم فتال در داستانی ایرانی است، بیش از این هم مثلا هدیه تهرانی در شوکران، مهناز افشار در آب و آتش جلوه‌هایی از یک زن اغواگر را اجرا کرده بودند. این بار اما پریناز ایزدیار، هم جاهد را اغوا می‌کند و هم تماشاچی را، یعنی ما هم همراه سرگرد جاهد فریب می‌خوریم و این بیشتر از آن که به هنر بازی ایزدیار مربوط باشد به هنر کارگردانی نیما جاویدی مربوط است. تعارف که نداریم ایزدیار از آن جمله بازیگرانی است که حضورش کارت پستالی و زینتی بوده، اما اینجا و در سرخ‌پوست او ورود و بعد رونمایی غافلگیرکننده‌ای دارد.

سرخ‌پوست در قیاس با دیگر آثار سینمای ایران یک غنیمت است، اما درنهایت یک داستان کلاسیک است و چیز خاصی اضافه نمی‌کند

در آخر این که در میان موج ستایش‌های منتقدان از سرخ‌پوست، حسین معززی‌نیا یک یادداشت متفاوت در روزنامه سازندگی نوشته و یادآور شده که فیلم مورد بحث اصلا هم اثر خاصی نیست و در روایت و در زمان و جغرافیایش جعل و تقلب دارد. معززی‌نیا حقیقت را می‌گوید اما این حرف‌ها شاید ارتباط زیادی به واقعیت سینمای ایران ندارد.

در واقع برمی‌گردم به همان نکته‌ ابتدای متن؛ سرخ‌پوست در قیاس با دیگر آثار سینمای ایران یک غنیمت است، اما درنهایت یک داستان کلاسیک است و چیز خاصی اضافه نمی‌کند. در هر صورت ما چیزی نزدیک به دو ساعت مشتاق ادامه‌ داستان هستیم، برخی صحنه‌هایش میخکوب می‌شویم، جاهایی عاشق می‌شویم (آن ویگنِ بجا). تعلیق و گره‌ داستان کاملا درگیرکننده نشان داده می‌شود. شاید مخالفان فیلم یادشان رفته که خیلی از آثار تولیدی در سینمای ایران صرفا کاربرد یک قرص خواب‌آور را دارد یا آن قدر کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی است که مخاطب ترجیح می‌دهد داستان را دنبال نکند و در تاریکی سینما چشم روی هم بگذارد و یا آن قدر فرم‌زده و کسل‌کننده است که تماشاچی را از روی صندلی بلند می‌کند، سرخ‌پوست هیچ کدام این‌ها نیست، چون سینماست.