ایمان‌ عبدلی

وضعیت اکران سینمای ایران غم‌انگیز است، اصلا مگر می‌شود سینما را از کلیت یک جامعه جدا کرد؟ سینما هم مثل بقیه‌ حوزه‌ها حال و روز خوشی ندارد، پس اگر فیلم خوبی برای تماشا پیدا نمی‌شود، اتفاق خیلی بعیدی نیافتاده. فعلا این حال و روز ماست. شاید با خودتان بگویید پس این وسط نقش آدم‌هایی چون نگارنده چیست؟ حق دارید خب! امثال من باید بگردیم در این بلبشو چیزی پیدا کنیم و پیشنهاد بدهیم که خیر آخرت اگر در آن نیست، خیر دنیا باشد، «در جست‌و‌جوی فریده» در گروه هنر و تجربه اکران شده، اما برخلاف ذهنیتی که از فیلم‌های هنر و تجربه داریم، این داستانی‌ترین فیلم روی پرده است. براساس داستان؛ فریده که 40 سال پیش در حرم امام رضا (ع) رها شده، توسط یک خانواده هلندی به سرپرستی پذیرفته و به آمستردام برده می‌شود. او 40 سال در آنجا زندگی می‌کند تا این که تصمیم می‌گیرد به سرزمین مبدا برگردد، درونمایه مستند و البته پلات فیلمنامه آشناست گمگشته‌ای در پی یافتن هویت واقعی، اما اتفاقا در جست‌وجوی فریده از همین جا به بعد تازه نشان می‌دهد که موفق می‌شود، داستان تکراری‌اش را از زاویه‌ای تعریف کند که تازه نشان می‌دهد.

در دقایق ابتدایی ما با فریده‌ آمستردام آشنا می‌شویم، در یکی از آزادترین شهرهای اروپا و حتی جهان، تاکید روی زنانگی‌های فریده و زندگی آزاد اوست. درواقع تاکید روی دو جنبه‌ از شخصیت اوست که بعدتر به کار پرداخت داستان می‌آید؛ یکی این که او در مکنت است، اما دغدغه‌ هویت دارد، دیگری این که خط تقابل هر چند کمرنگ میان آمستردام و مشهد ایجاد می‌شود؛ فراموش نکنیم که تضاد مایه‌ کار درام است.

داستان جلوتر می‌رود، حالا با فریده انس گرفته‌ایم، انگیزه‌اش را درک می‌کنیم و با او به ایران می‌آییم، به مذهبی‌ترین شهر ایران. هر سه خانواده‌ای که مدعی تملک فریده‌اند، ساکن مشهد و یا اطراف این شهر هستند، وارد دنیای تضادها می‌شویم، غم فقدان و طنز تضادها ملغمه‌ای می‌سازد که یک لحظه می‌خنداند و لحظه‌ای دیگر اشک به چشم می‌آورد. چونان آینه‌ای پیش رو، هر سه خانواده انگار خود ما را نشان می‌دهند. نوعی صمیمیت که هر لحظه بیم فروپاشی‌اش می‌رود. نوعی عشق‌ورزی که پشتش هزار و یک تردید دارد. فریده اما آن خودِ ماست که از محیط جدا بوده و حالا چشمان ناظر و مبهوت دارد، بُن‌مایه‌ فلسفی داستان فقط آن مساله گمگشتگی و هویت نیست، یک لایه‌ دیگر که برداریم حالا مساله تا حدی رفتارشناسی و جامعه‌شناسی مردمی است که روزی بخشی از خودشان را گم می‌کنند و بعد با هویت ناقص و درمانده به جان یکدیگر می‌افتند.

به تعبیری نمادین و شاید هم کهنه این گرته‌ای از سرنوشت یک مردم است که بخشی از هویتش را جایی جا گذاشته و حالا دائم تاوان غفلت در گذشته‌اش را می‌دهد. به طور آشکار در تمام سکانس‌هایی که گمان می‌کنیم یکی از سه خانواده، گمشده‌ واقعی فریده است حسی از شوق و حسرت را توامان می‌بینیم! خانواده در حسرت چیزی هستند که روزی با دست خودشان از دست داده‌اند و حالا شوق دارند گناه گذشته را پاک کنند. ما کجای تاریخ اشتباه کرده‌ایم؟ کدام گناه گذشته گریبان ما را رها نمی‌کند؟ چقدر همه‌ ما فریده‌ایم وقتی که عاقبت گمشده پیدا نمی‌شود، اما دلخوش می‌ماند که عقبه‌اش را شناخته، برمی‌گردد به آمستردام، به زندگی فعلی‌اش البته با وجودی که حالا به جایی در این دنیا وصل شده، ما همه وصلیم اما این کافی نیست و فقط لازم است.