احسان زیورعالم

مقدمه کوتاه: جولی دختری است که به باور مادرش باید همانند مردها تربیت شود؛ اما مادر قرار نیست او را در تربیت همراهی کند. عنان زندگی او به پدر کُنتش سپرده می‌شود. روزی که کنت کاخش را ترک می‌کند، جولی جوان تصمیم می‌گیرد در مجلس رقص تابستانی از پیشخدمت پدرش دعوت کند. جین که در گذشته عشقی به دختر اربابش داشته و اکنون خود را متعهد به کریستین، آشپز کاخ می‌داند، تلاش می‌کند از جولی فاصله بگیرد؛ اما جولی با بی‌پروایی جین را وارد یک بازی عاشقانه می‌کند تا درنهایت با فروپاشی رابطه‌اش با جین به سوی مرگی تراژیک پیش رود.

استریندبرگ نمایشنامه «دوشیزه جولی» را در زمانه‌ای می‌نگارد که جنبش‌های اولیه آزادی‌خواهی زنانه در اروپا شکل گرفته و ادبیات و هنر خود را پیشگام در معرفی جنس آزادی‌خواهی زنانه می‌داند. زمانه‌ای که در نروژ، هنریک ایبسن «هدا گابلر» و «خانه عروسک» را می‌آفریند و تلاش می‌کند مدعی توانایی انتخاب زنان در جامعه زمانه خود می‌شوند. جولی استریندبرگ نیز در این نمایشنامه با چنین تصوری روبه‌رو است، با این تفاوت که بی‌پروایی او در عشق پایانی غمبار به بار خواهد آورد. به نظر می‌رسد تلاش برای رسیدن به یک انتخاب شخصی برای یک زن، منجر به یک فاجعه خواهد شد. استریندبرگ در زمانه‌ای «دوشیزه جولی» را می‌نویسد که تفکر داروینی و تمایل با ناتورالیسم اشاعه می‌شود. برای رسیدن به این ناتورالیسم، طبق نگاه زولا می‌بایست سه چیز مورد توجه قرار گیرد: واقع‌گرایی، مطالعه رفتار بشر و در نهایت روانشناسی. در متن استریندبرگ نیز شما می‌توانید تحولات روحی و روانی شخصیت‌های نمایشنامه را مشاهده کنید. کریستین از یک زن مظلوم‌نما به فردی قاطع در انتخاب بدل می‌شود و جولی از زنی اغواگر به افسرده‌ای شکست‌خورده و یا جین جذاب و مردانه به مردی ترسو و ذلیل. گویی آدم‌ها طبیعتشان با وقایع دستخوش تغییر می‌شود و عموم این تغییرات ناشی از وجه روانی آنان است.

مرگ بر ناتورالیسم: برای مرتضی کوهی گویی این ناتورالیسم چندان دلچسب نیست. او رویکرد استریندبرگ در تقلید از داروین و ایستادن در صف هواداران امیل زولا را دوست ندارد. او وجه اکسپرسیونیستی استریندبرگ را می‌خواهد. جایی که تخیل می‌تواند حاکم شود و از آن واقع‌گرایی تحمیلی ناتورالیسم رهایی یافت. جایی که استریندبرگ را بیشتر می‌پسندند. یک دنیای مالیخولیایی که گویا تنها روی صحنه تئاتر می‌شود تجربه‌اش کرد. با این حال داستان عشق آتشین جولی توأم با هوس می‌تواند مخاطب‌پسند باشد. هر چند با دیدن نسخه سینمایی لیو اولمان هم چنین تصویری متجلی نمی‌شود. جولی در متن می‌تواند یک Femme Fetal باشد، یک زن کشنده بسان زنان اغواگر فیلم‌های نوآر؛ اما هواداران استریندبرگ چنین وجهی از جولی را نمی‌یابند. کوهی نیز نمی‌بیند.

مرتضی کوهی در برابر متن استریندبرگ صرفاً به شکل اجرای نمایش اندیشیده تا آنچه متن با خود حمل می‌کند. نتیجه کار جایی است که متن در نهایت فضای سردش را بر اجرا حاکم می‌کند

او برای رسیدن به استقلال از نانورالیسم به سراغ چیزی در متن رفته است که جرقه فاجعه را می‌زند. در متن علت نزدیکی جین و جولی تمرین والس است و همین رفتن به مجلس والس منجر به نزدیکی دو شخصیت می‌شود. از همین رو کوهی تصمیم می‌گیرد روی صحنه یک والس بیافریند؛ اما رفتن به سمت والس واقعی در دام افتادن یک رویه قرن نوزدهمی است؛ پس کارگردان خود را به سمت جهان اکسپرسیونیستی می‌برد. همه چیز را از شکل می‌اندازد و تصویری خلق می‌کند که خلاقانه خوانده شود. بدن‌ها دفرمه شود و کلام انقیاد نشود. انگار ما در جهان از ریخت افتاده‌ای هستیم که در آن جولی وحشی، جین جسور و کریستین خشک به نظر آید. همه چیز دستخوش تغییر می‌شود.  اما نمایش با تمام تلاشش برای نزدیک شدن به گرمی حرکات بدن و جنب‌وجوش‌های بی‌امان، سرد و بی‌رمق پیش می‌رود. انگار سردی و رخوت ناتورالیسم نمی‌تواند از متن استریندبرگ خارج شود. همان چیزی که در فیلم لیو اولمان هم موج می‌زند. موج رنگ‌های سرد در شکست دادن رنگ‌های گرم. جولی که بسان اوفلیا جنون فرایش می‌گیرد، خیال عشقی آتشین، مرگ سردی برایش رقم می‌زند. کوهی با وجود کوتاه کردن متن نمی‌تواند اتمسفری جذاب از نمایشنامه بیافریند. در حالی که به نظر می‌رسد «دوشیزه جولی» توانایی امروزی شدن را داشته باشد. بشود کمی نگرش طبقاتی آن را - که برآمده از مد شدن مارکسیسم در آن دوران است - کاست و به فضای امروزی تبدیلش کرد. جایی که بشود درک کرد رابطه عاشقانه جین و جولی چگونه در حال شکل‌گیری است.

کوهی از پسش برنمی‌آید. او به ایده نمایشی خود مبنی بر حفظ موقعیت آشپزخانه، تأکید بر بدن و طراحی حرکت و میزانسن مصر است و یادش می‌رود متن در دل خود روحی دارد که آن را باید دستکاری کرد. همین روح سوئدی، سرمای شمال اروپا را با خود به ارمغان می‌آورد تا در نهایت خستگی را در چشمان مخاطبان شاهد باشیم که از رسیدن به یک پایان اخلاقی - تعلیمی کلافه می‌شوند. آنان اجرایی پرشور با ریتمی تندتر از آنچه روی صحنه می‌بیند، طلب می‌کنند. چیزی که نمایش به ما ارمغانش نمی‌دهد.