از درون خسته سوزان

فرید با تمام رذالت‌هایش باید می‌توانست یک «ضدقهرمان» باشد، آن‌چنان که در اغلب فیلم‌ها، هست و چنین ضد قهرمانی، حتی می‌تواند همدلی و مهر تماشاگر را برانگیزد و او را نسبت به سرنوشت خود علاقه‌مند کند. اما فرید، تنها موجود مفلوکی است که نقاط منفی وجود و شخصیت‌اش همه برخاسته از سست‌عنصری و ضعف درونی اوست و در نهایت او را به ورطه نابودی و نیستی می‌کشاند. «شعله‌ور» فیلمی است که می‌خواهد یک مرد و گرفتاری‌های او را به نمایش بگذارد؛ گرفتاری‌های عینی و ذهنی‌اش را، یاس‌های واقعی و فلسفی‌اش را نعمت‌الله، معمولا در پرداخت شخصیت‌های محوری‌اش، ابتدا آن‌ها را شخصیت‌هایی ضعیف و سست‌عنصر نشان می‌دهد. و سپس آن‌ها را درگیر چالش با خانواده و اجتماع می‌کند. چالش‌هایی که چیده می‌شود تا قهرمان فیلم به اضمحلال کشیده شود

آذر فخری، روزنامه نگار

فیلم: شعله‌ور

کاگردان: حمید نعمت‌الله

فیلم نامه: حمید نعمت‌الله و هادی مقدم‌دوست

بازیگران: امین حیایی، زری خوشکام، بهمن پرورش، فربد قبادی و ...

***

داستان فیلم چیست؟

فرید، مرد شکست خورده‌ای است که اینک به نقطه صفر زندگی‌اش رسیده است. او همسر و خانواده‌اش را از دست داده، معتاد بوده، اما به تازگی از دام این اعتیاد رها شده، و از نظر روانی، فردی است فرورفته در باتلاق لجاجت‌ها و حسادت‌ها، اما تمام تلاش فیلم این است که نشان دهد فرید می‌تواند و باید از این گرداب، بیرون بیاید و از نو، خود و زندگی‌اش را شروع کند.  فیلمنامه «شعله‌ور» که هادی مقدم‌دوست و حمید نعمت‌الله، به‌طور مشترک آن‌را نوشته‌اند، سعی می‌کند به این تکاپوی انسانی، حال و هوایی فلسفی-عرفانی هم ببخشد، هر چند که قهرمان فیلم، مردی است که حس می‌کند، آن کسی که باید می‌شد، نشده است و این احساس «هیچ بودن» تمام زندگی و شخصیت او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. فرید که در چنبره تصور «هیچ بودگی» افتاده، حس می‌کند که این دنیا و تمام افرادی که با آن‌ها در ارتباط است، با او رفتاری ناجوانمردانه دارند و هر چیز و هر کسی، قصد دارد به او آسیب بزند. این احساسات همراه با حسادت و لجاجت، از فرید  شخصیتی ساخته است خشن و بی‌اعصاب، که البته قرار است ویژگی‌های فلسفی و عرفانی هم چاشنی این شخصیت بشوند و او را خاص کنند. او، به سفر می‌رود؛ سفری قهرمانی تا در ناکجا آبادی که کسی او را نمی‌شناسد و از گذشته‌اش خبر ندارد، آینده‌اش را بیابد و به کسی که آرزویش را داشته تبدیل شود. برای او این سفر، به مثابه یک تولد دوباره است.  

برداشت ما از شعله‌ور

اگر فیلم «رگ خواب» نعمت‌الله، روایتی از یک زندگی زنانه با تمام دغدغه‌های زنانه‌اش بود، «شعله‌ور» فیلمی است که می‌خواهد یک مرد و گرفتاری‌های او را به نمایش بگذارد؛ گرفتاری‌های عینی و ذهنی‌اش را. یاس‌های واقعی و فلسفی‌اش را. اما البته، مورد یاس فلسفی، که نویسندگان فیلم تمام تلاش خود را کرده‌اند تا آن را در بافت فیلم بگنجانند، نتوانسته آن‌چنان که باید، نه کاراکتر اصلی و نه تماشاگر را درگیر کند: کجای درگیری‌های حسادت‌آمیز و لج‌بازی‌های فرید در برخورد با زندگی، تنه به تنه  فلسفه یا عرفان می‌زند؟ سفر به سیستان و بلوچستان، و حضور فرید در زاهدان، عملا باید نقطه عطفی در زندگی او باشد.  لوکیشن سیستان و بلوچستان، از جمله لوکیشن‌هایی است که معمولا در فیلم‌های فارسی کمتر استفاده شده، شاید دلیل استفاده از این لوکیشن هم، تکراری نبودن و کمتر استفاده شدن آن باشد، برای جذابیت بخشیدن به فیلمی این همه بلند (شعله‌ور، به دلایلی که معلوم نیست، فیلمی است طولانی و کمی بیش از دو ساعت!). اما البته کارگردان، آن‌چنان که باید، نتوانسته است از پتانسیل چنین لوکیشنی، استفاده کند؛ شاید تکیه بر ویژگی‌های جغرافیایی این سرزمین، تلاشی بوده برای نشان دادن و انتقال حال و هوای فلسفی و عرفانی فرید، اما کلیت فیلم در انتقال این حس، و حال و هوا چندان موفق نبوده و بیشتر جنبه تزئینی پیدا کرده، و ما تا آخر فیلم، با مردی حسود مواجهیم که با دیدن موفقیت دوستان و آشنایان، به خود می‌پیچد و درد شکست و از دست‌دادن و از دست‌رفتن را عمیق‌تر و بیشتر احساس می‌کند. شخصیتی که می‌تواند در هر «کجا»ی جغرافیایی باشد و نه الزاما در این خطه از سرزمین ایران. نعمت‌الله، معمولا در پرداخت شخصیت‌های محوری‌اش، ابتدا آن‌ها را شخصیت‌هایی ضعیف و سست‌عنصر نشان می‌دهد. و سپس آن‌ها را درگیر چالش  با خانواده و اجتماع می‌کند. چالش‌هایی که چیده می‌شوند تا قهرمان فیلم به اضمحلال کشیده شود. واگویه‌های ذهنی فرید، که در کلیت فیلم جریان دارد، قرار است همراه او و تماشاگر، پیش برود اما در نهایت آن‌چه اتفاق می‌افتد، پیشی گرفتن نریشن‌های ذهنی فرید است هم بر فرید و هم بر تماشاگر.  این واگویه‌های ذهنی، از جائی به بعد نه تنها برانگیزنده نیست که حتی باعث واپس زدن از سوی تماشاگر هم می‌شود. اتفاقات قضا و قدری که فیلم بر سر راه فرید می‌گذارد، نمی‌توانند در نهایت فرید را نجات دهند، نه حضور زنی بومی که فرید برای گرفتن قرص ترامادول به او مراجعه و با او آشنا می‌شود، و نه یافتن همکلاسی و دوست قدیمی‌اش که اینک غواصی است که جنازه غرق شده‌ها را از آب بیرون می‌کشد، فرید را نجات نمی‌دهند. هر چند که در نهایت فرید را از قالب دلقک مآبانه یک موجود شکست خورده، بیرون می‌کشد و به او وقار مردی را می‌پوشاند که چندان هم به تنش نمی‌خورد و از او چهره‌ای فکاهی می‌سازد. دوست غواص فرید، از آن پتانسیل‌های خوبی بود که متاسفانه، در کلیت فیلم، روی هوا می‌ماند؛ این که مردی هست که مرده‌ها را از آب بیرون می‌کشد، می توانست به عنوان یک استعاره فلسفی-عرفانی به ساختار فیلم استحکام بیشتری ببخشد، ولی تنها کمکی که به فیلم می‌کند، بردن کاراکتر فرید است به سوی مرگ: بیرون کشیدن یک «مرد مرده» از آب، عملا هیچ کمکی به غرق شده نمی‌کند. این کار، فقط ممکن است برای بازماندگانش مهم باشد، این که جنازه او را دارند و می‌توانند با دفنش، در دل خود احساس تسلا و تسکین بکنند. در این بازیابی و دوستی دوباره، تنها اتفاق چشمگیری که می‌افتد، برافروخته شدن شعله حسادت فرید است نسبت به این دوست غواص، که معلوم نیست چرا تمام مهارت شناگری خود را صرف یافتن و بیرون کشیدن جنازه غرق شده‌ها می‌کند، در حالی‌که هیچ چشم‌داشت مالی هم از خانواده غرق شده‌ها ندارد. چرا باید او با آن‌همه مهارت، کاری را انجام دهد که هر کس دیگری با وسایل مختلف می‌تواند انجام دهد؟ شاید نعمت‌الله با حضور این فرد خواسته است به‌طور غیرمستقیم ادای احترامی بکند به افرادی که چنین شغلی دارند و موجب تسکین خانواده‌های داغ دیده می‌شوند. اما در مورد زن بومی و غواص، وارتباط فرید با آن‌ها عملا چنین اتفاقی نمی‌افتد.

به سوی تیتراژ پایانی!

فرید، شخصیتی است که نمی‌تواند از هیچ‌کدام از چیدمان‌های مثبت و سازنده‌ای که نویسندگان برایش در هر قدم، کار می‌گذارند، استفاده کند. او مدام رو به زوال می‌رود. مدام و در طول این فیلم بلند، در حال انهدام خود است و بالاخره ما او را از دست می‌دهیم. فرید با تمام رذالت‌هایش باید می‌توانست یک «ضدقهرمان» باشد، آن‌چنان که در اغلب فیلم‌ها، هست و چنین ضد قهرمانی، حتی می‌تواند همدلی و مهر تماشاگر را برانگیزد و او را نسبت به سرنوشت خود علاقه‌مند کند. اما فرید، تنها موجود مفلوکی است که نقاط منفی وجود و شخصیت‌اش همه برخاسته از سست‌عنصری و ضعف درونی اوست و در نهایت او را به ورطه نابودی و نیستی می‌کشاند. فرید، در شعله‌ور، نه در حد یک قهرمان ظاهر می‌شود و نه در قامت یک ضد قهرمان. علی‌رغم دیالوگ‌های قوی در نریشن و واگویه‌های فیلم، که نشان از قدرت قلم نعمت‌الله دارد، اما شخصیت اصلی فیلم، پیش‌برنده داستان نیست و از پس آن برنمی‌آید.  شخصیت اصلی فیلم، تمامی تابوهای ملی! یک ملت را در خود جمع کرده است، آیا هضم این میزان از شر، زشتی و پلیدی که در وجود یک انسان، جمع شده، برای تماشاگر، آسان است و کمکی به باورپذیر بودن شخصیت فرید می‌کند؟ در شعله‌ور، از موسیقی بومی سیستان و بلوچستان به‌خوبی استفاده شده است و شاید بهترین قسمت فیلم همان تیتراژ پایانی آن باشد، جایی‌که ما با هنرنمایی همایون شجریان وسهراب پورناظر، سینما را ترک می‌کنیم. استفاده از چنین هنرمندانی در موسیقی یک فیلم، آغاز و اتفاق خجسته‌ای است و به فیلم و سینما، وزن خاصی می‌دهد. در نهایت، حمید نعمت‌الله، با فیلم‌های قبلی‌اش، انتظار تماشاگر را چنان بالا برده است که این فیلم، او را راضی نمی‌کند. «شعله‌ور» در حد و اندازه‌های «رگ خواب» و یا «آرایش غلیظ» درنیامده و به انتظار و عادت تماشاگر از حمید نعمت‌الله، آن‌چنان که باید و شاید، پاسخ نمی‌دهد.