آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعت‌گردی

این هفته تصمیم گرفتیم که یک کوهپیمایی سبک را تجربه کنیم. به نظرم آبشار سنگان می‌توانست گزینه خوبی باشد برای یک سفر نیم روزه به اطراف تهران. هواشناسی را چک کردیم و از نباریدن برف و نوزیدن باد مطمئن شدیم و با دو نفر از دوستان هماهنگ کردیم که جمعه صبح زود به سمت سنگان حرکت کنیم. ساعت 6 صبح قرار گذاشتیم و ساعت را 5 کوک کردیم، اما ... امان از تکنولوژی، گاهی همان ساعت‌های شماته‌ای بزرگ با آن صدای نخراشیده گزینه بهتری است برای از خواب بیدار شدن. گزینه روز جمعه را باید علامت می‌زدم که زنگ بخورد و من فراموشکار طبق عادت فقط ساعت را تنظیم کردم. در خواب و بیداری با چشمان نیمه باز به پنجره نگاه کردم و از خود پرسیدم:« چرا هوا روشنه پس؟» گوشی موبایل را نگاه کردم و دیدم که بله ... خواب مانده‌ایم. ساعت 6 بود اما هنوز کسی تماس نگرفته بود که بپرسد کجایید، گویا دوستان‌مان نیز خواب مانده بودند. با سرعت برق و باد حاضر شدیم و به اصطلاح ماشین را آتش کردیم و به سمت محل قرار حرکت کردیم. دوستان نیز به ما ملحق شدند و به سمت کن رفتیم. بخش سولقان را نیز رد کردیم و به دو راهی سنگان رسیدیم. آزاد راه تهران شمال درست از کنار همین جاده باریک دسترسی روستای سنگان می‌گذرد و تابلویی که در مسیر ورودی روستا نصب شده بود توجه‌مان را جلب کرد، تابلویی با این مضمون که «ورود هرگونه وسایل نقلیه مربوط به پروژه تهران شمال به روستای سنگان ممنوع می‌باشد»، گویا اهالی روستا چندان دل خوشی از این آزادراه ندارند.

درست بعد از روستای سنگان روستای باغدره واقع ‌است که ماشین را باید آنجا پارک کنیم و از همانجا تا آبشار پیاده برویم. هنوز به روستا نرسیده بودیم که قطاری از ماشین‌های پارک شده کنار جاده دیدیم که نوید از یک روز پرجمعیت در مسیر آبشار را می‌داد. ما نیز ماشین را پارک کردیم و لباس‌های گرم‌مان را پوشیدیم و به‌راه افتادیم. در انتهای روستای باغدره امامزاده قاسم که از نوادگان امام چهارم است قرار دارد و مسیر رسیدن به آبشار از کنار همین امامزاده می‌گذرد. کوه‌ها پوشیده از برف و همه جا یک‌دست سفید است. برف همیشه برای من حس آرامش می‌آورد. از کنار چشمه آبی که در آن سرما هنوز جاریست و گوارا می‌گذریم و در مکانی مناسب آماده صبحانه خوردن می‌شویم. در این هوای سرد و برفی عجیب چای دارچین داغ می‌چسبد. بعد از صبحانه کمی مجهزتر می‌شویم: یخ‌شکن‌ها را به کفش‌ها می‌بندیم و درست از همین‌جای مسیر چالش شیب شروع می‌شود. گروهی از کنارمان می‌گذرند که گویا برای خوردن جوجه کباب آمده‌ بودند، با لباس‌هایی نامناسب و کفش‌هایی نامناسب‌تر. به یاد آوردم که همین چند روز پیش فردی در جاده چالوس در بهمن گیر افتاد و جان خود را از دست داد. و یا چند روز پیشتر دو نفر به علت نداشتن تجهیزات مناسب فصل زمستان در کوه‌های اطراف کرج جان خود را از دست دادند، و به این فکر می‌کنم که چطور انسان می‌تواند جان خود را به این سادگی در طبق اخلاص بگذارد و تقدیم طبیعت کند. از آخرین شیب هم بالا می‌رویم و بالاخره به آبشار می‌رسیم. آبشاری که تا نیمه کاملا یخ زده است. دیدن آبشار زیبای یکپارچه یخ‌زده سنگان خستگی راه را از تن‌مان به ‌در می‌کند. مشغول استراحت بودیم که مه اطراف‌مان را فراگرفت و آسمان ابری شد و ما نیز کوله‌ها را برداشتیم و به سمت روستا حرکت کردیم و دلمان را در چکنده‌های یخ‌زده آبشار جا گذاشتیم.