آرزو  احمدزاده

تا به حال پیش آمده است که یک سفر چنان پر از خاطره باشد که همیشه جزو بهترین خاطراتتان باشد؟ سفر به جزیره خارک برای من جزو ناب ترین‌هاست. پس بگذارید خاطره این سفر را باهم شریک شویم. قصه از آنجا شروع می شود که محمد تماس گرفت و گفت که پرویز مجوز ورود به جزیره خارک را گرفته است و می‌توانیم تعطیلات به این جزیره نفتی سفر کنیم. جزیره خارک یک جزیره نفتی و پر از پالایشگاه است و ساکنین جزیره در واقع شاغلین پالایشگاهها هستند و افراد عادی اجازه ورود ندارند مگر با داشتن دعوتنامه از بومیان جزیره. پرویز و دوستانش قرار بود با پرواز به بوشهر بیایند و ما، یعنی من و مهدی و محمد و موریس، دو روز زودتر با ماشین شخصی خودمان به سمت بوشهر حرکت کنیم .اولین توقف ما کنار سی و سه پل بود برای صرف شام، که ادیب از دوستان هم دانشگاهی موریس هم به ما ملحق شد و شام را با ما خورد، از ادیب خداحافظی کردیم و فرمان را سپردیم به موریس و تا یاسوج خوابیدیم. هوا هنوز تاریک بود که به پارکینگ آبشار رسیدیم. هوا که روشن شد، لوازم صبحانه و دوربین عکاسی را برداشتیم و صبحانه را کنار آبشار مارگون خوردیم. به سمت شیراز و کازرون حرکت کردیم. در چهارکیلومتری شهر شاپور در شهرستان کازرون و در انتهای تنگه چوگان غار شاپور واقع شده‌ است. دهانه غار حدود سی متر می‌باشد و در ورودی غار، مجسمه شاپور که حدود هفت متر ارتفاع دارد قرار گرفته است. سر مجسمه سالم است اما هر دو دست آن در اثر واژگونی شکسته شده است. بعد از بازدید از غار شاپور به سمت تنگستان حرکت کردیم. نان خریدیم و با ماکارونی لقمه کردیم و خوردیم. بیش از 24 ساعت است که در پراید زندگی می‌کنیم و بسیار هم خوش می گذرد.کمی سخت هست اما زیبایی‌هایی که در مسیر می‌بینیم سختی را برایمان شیرین می‌کند. شب رسیدیم بوشهر. ای دل غافل: عجب هوای باد انگیز ناکی. با این هوا قطعا کشتی به سمت خارک نخواهد رفت. به سمت اسکله می‌رویم و جویا می‌شویم. بله ... اگر هوا بر همین منوال باشد فردا کشتی نخواهد رفت. پس به ناچار سری به نقشه مان می‌زنیم و برنامه‌ای جایگزین پیدا میکنیم... بندر سیراف. شبانه به سمت سیراف حرکت می کنیم. صبح با دیدن خلیج نیلگون پارس، گل از گلمان شکفت. سیراف زمانی یکی از بندرهای اصلی ایران و خاورمیانه بوده است.اما بعد از زمین لرزه سال 367 هجری قمری شهر کاملا مدفون می‌شود. آنچه از سیراف بازمانده،حفره های سنگی کنده شده بر شیب تپه‌های سنگی است که گویا بعد از اسلام به عنوان قبر نیز استفاده شده‌اند. در حال دیدن قلعه سیراف بودیم که پرویز زنگ زد و گفت:" هوا خوب است. فقط خودتان را به بوشهر برسانید." حالا ما کجاییم؟ 250 کیلومتر آنطرف‌تر. سوار شدیم و راه افتادیم. نیم ساعت مانده بود به بوشهر برسیم که پرویز زنگ زد و گفت کشتی حرکت کرد.اما کشتی دیگری هم از گناوه به خارک می رود، ادامه مسیر دادیم به سمت گناوه. 70 کیلومتری گناوه چراغ بنزین ماشین روشن شد. و ما همه نگران از اینکه خارک را از دست دادیم. مهدی گفت میرویم تا جایی که ماشین خاموش شود. خدا بزرگ است. بیست کیلومتری گناوه تابلو پمپ بنزین را که دیدیم و دوباره خوشحال شدیم. جلوی پمپ ایستادیم، مهدی آماده حرکت بود، محمد به ماشین جلو اشاره می‌کرد که زودتر حرکت کند، موریس بدون کفش از ماشین پیاده شده بود و بنزین میزد و من پولش را حساب کردم. ده لیتر بنزین زدیم و حرکت کردیم. 5 دقیقه مانده بود به حرکت کشتی که رسیدیم به اسکه.، کشتی بوق آخرش را زد و آماده حرکت بود... و این داستان ادامه دارد