آبان مصدق

«ره ش» آخرین رمان رضا امیرخانی است که برنده جایزه جلال آل احمد در سال 97 شده است. این رمان نیز همچون رمان‌های دیگر رضا امیرخانی در نشر افق منتشر شده است. این رمان ماجرای زن و شوهری را روایت می‌کند که اختلافاتی عمیق بین آن‌ها به‌وجود آمده و رفته‌رفته خصومت‌ میانشان شدت می‌گیرد. ایلیا،‌ پسر کوچک و بیمارشان، تنها عامل پیوند و پایبندی آنان به زندگی مشترک است. این اختلافات در نهایت به قهر شوهر و ترک خانه و تنها ماندن مادر و فرزند می‌انجامد. نام شوهر علا است و نام زن لیا که در واقع اوست که داستان را روایت می‌کند. هر دو دانش‌آموخته رشته معماری‌اند و قبلاً هم‌کلاس بوده‌اند. 

چند سالی است به کاشانک در شمال تهران رفته‌‌اند و آنجا زندگی می‌کنند. علا معاون شهردار منطقه یک است و هر کاری می‌کند تا به پیشرفت شغلی برسد. لیا هم که تا چند سال پیش کار می‌کرده،‌ حالا در خانه به مراقبت از فرزندشان مشغول شده و فقط گاهی به‌طور پراکنده طراحی می‌کند. خانه کاشانک ازاموال پدر لیا است و خودش هم ماشین دارد و هنگام دعواهای زن و شوهری، این حربه‌ای است برای سرکوفت زدن به علا. علا هم در راستای همسویی با همکارانش سعی می‌کند به‌ظاهر زندگی ساده‌ای داشته باشد، ولی در اصل به دنبال پُست و میز و ریاست است. علا حتی با همکارش،‌ آقای فرازنده، که در همسایگی آن‌ها جرثقیل برپا کرده و هر روز حیاط خانه‌شان را کثیف می‌کند مخالفتی ندارد،‌ درحالی‌که لیا از این شرایط کلافه شده است. به این ترتیب، مدام رابطه بین زن و مرد شکرآب است. عقیده لیا (که هدف رمان هم هست) این است که شهر تهران باید اصالت خود را حفظ کند و نباید باغ‌ها و بافت قدیمی تهران به این شکل تخریب شوند و جای آن‌ها را آپارتمان یا به قول خودش قوطی کبریت‌ها بگیرند، زیرا پیامدهای محیط‌زیستی هم به همراه دارد و آیندگان و از جمله فرزند خودش قربانی خواهند شد. 

ایلیا، پسر پنج‌ساله‌شان، دچار بیماری «آسم کودکان است» و در بخش‌هایی از داستان، وابستگیِ دوطرفه بین مادر و پسر به وضوح مشهود است. در این بین، اختلافات طبقاتی که لیا هنگام ازدواجشان نادیده گرفته، اکنون سر برآورده است: علا یک پسر شهرستانی است و لیا یک بالاشهری و البته مذهبی که می خواهد این سبک را در زندگی مشترکش نیز پیاده کند. 

اتفاقات ادامه داستان، به اختلافات علا و لیا دامن می‌زنند. اتفاق مهم‌ جریان زمین وقفی برای احداث پارکی است که قبلاً زمین بازی بچه‌ها بوده، اما شهرداری قصد دارد خرابش کند. لیا در مهمانی مدیران شهرداری، از فرصت استفاده می‌کند و از شهردار منطقه اجازه تحقیق در این‌گونه موارد را می‌گیرد. 

بعد از جست‌وجوی زیاد می‌فهمد این باغ به بنیادی سپرده شده و حالا آن‌ها زمین را به شهرداری داده‌اند. لیا با تخریب آن مخالف است، حتی دست‌ به ‌دامن رئیس بسیج منطقه می‌شود تا این زمین را بگیرند و نگذارند در آن ساخت‌وساز شود. همین امر موجب نارضایتی شدید علا می‌شود که چرا با یک گروه تندروی سیاسی همکاری کرده و موقعیتش را زیر سؤال برده و در عین بی‌توجهی به نیازهای ایلیا، خانه را ترک می‌کند. زن می‌ماند و بچه‌ا‌ی کوچک و بیمار.