نیلوفر ثانی

ایمان اسکندری بعد از چند اجرای قابل قبول خود، اینبار نمایش «رئالیسم مصنوعی» را در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر با نویسندگی سمانه زارعی بر صحنه آورده است. متنی که در خلاصه‌اش آمده «روایتی عاشقانه در خاورمیانه و شکوه و جاودانگی عشق»؛ اما آنچه در اجرا شاهد آن هستم موضوعاتی با چند محور است که هیچ‌کدام نه زوایه‌ای نو دارد و نه خلاقانه است. اجرا در ساختاری فانتزی وام گرفته از چند داستان از جمله بچه رزماری و فاوست و مفیستو است. از طرفی با آنچه در خلاصه آمده، انتظار حضور روایت‌هایی سیاسی نیز می‌رود؛ اما آنچه دست آخر حاصل می‌شود، اجرایی اگرچه هنری، اما سیاست‌زده است و نمی‌تواند از پس آنچه به عنوان موضعی سیاسی اتخاذ کرده بربیاد. داستان در پس یک درام عاشقانه که از قضا روایت‌های متعددی از شیطان‌پرستی، جادوگری، لوسیفر، تولید زنجیره اهریمنی، بازی‌های حزبی و سیاسی، و صورت‌هایی از معضلات اجتماعی و خشونت‌هایی درباره زنان و چند مورد دیگر، در انسجام لازم نبوده و از اهمیت خود تهی می‌شوند. هر کدام از این سوژه‌ها که به شکلی عمیق‌تر و حرفه‌ای پیش از این ساخته و تولید شده است، به تنهایی محبثی برای اجرا و محتوای یک درام است اما با این درهم‌ریختگی و قرار گرفتن در کانسپتی از وضعیت خاورمیانه و مناقشات آن، که عملاً ارجاعات درست و دقیقی نمی‌دهد و ربط‌شان درنمی‌آید، بیش از پیش بی‌معنا و بی‌کارکرد شده‌اند و به نظر می‌رسد برای آنکه موضع اجرا در جهت رضایت سانسورچی‌ها و خوشامد دستگاه‌های نظارتی قرار گیرد، تقسیم‌بندی خیر و شر، خوبی و بدی و شمایل شیطانی و انسانی را به اجرا وصله کرده است.

استفاده از اسامی تاریخی برای کاراکترها که به رویدادهای خاورمیانه مرتبط است، جایگاهی از نظر روایتی مستند و یا نزدیک به آن ندارد، اگرچه بدون شک به کار بردن این اسامی تصادفی نیست و تنها نوعی استفاده ابزاری و ایدئولوژیکی آن را می‌رساند.

«رئالیسم مصنوعی» اگر خودش را از بار الصاق شرپرستی و نژادپرستی رها کند که خواسته یا ناخواسته به گروهی از پیروان دینی و مذهبی تسری می‌یابد و جدای از نمادهایی که کاراکترهایش را به ملیت‌هایی طرفین منازعه شبیه می‌کند، می‌تواند به عنوان یک داستان مستقل با سویه‌های وحشت و جنایی مانند بچه رزماری ساخته پولانسکی، هر چند تکراری، مورد قبول و طرح باشد، اما بوی ترفندی فرصت‌طلبانه با داعیه حمایت و اظهارنظر درباره یکی از پرمناقشه‌ترین منازعات جهان واقع در خاورمیانه در شمایل داستانی عاشقانه و فانتزی به مشام می‌رسد که مواجهه با اجرا را برای مخاطب تحت تأثیر قرار می‌دهد. آیا مخاطب باید خود را در مواضع سیاسی اجرا همسو کند یا دربرابر چنین تقلیل‌گرایی بی‌سند و مدرکی مقاومت نماید؟ این وضعیت گنگی که متن و به خصوص بخش‌هایی از اجرا مانند رقص با شمشیر، مونولوگ‌هایی که پشت میکرفون ادا می‌شوند و سرو صورت خونینی که کاراکترها مدام با آن بر صحنه‌اند، جز نسخه‌ای القایی از روایت نویسنده و کارگردان چه می‌تواند باشد؟

هر چند این القا، آنقدر در یک پروسه پرزرق‌و برق، از موسیقی، ترانه‌ها و واگویه‌های عربی، روابط عاشقانه و توان بازیگری خود را بزک کرده که نه تنها موضع مخاطره‌برانگیزش کمتر به چشم بیاید؛ بلکه حتی به نوعی آن را به مسائل فعلی جامعه مرتبط بدانند. این تناقض باعث می‌شود متن‌و اجرا به رسیدگی و یکدستی نرسیده و درعمل ناقص نواخته بماند.

در لایه‌های زیرین کدهایی که توسط نویسنده‌ و کارگردان در این روایت به مخاطب داده می‌شود، مری و خانواده‌اش که گویش عربی داشته و مورد تجاوز قرارگرفته ‌و معشوق است، به‌منزله سرزمینی اشغال‌شده و نماینده خیر و روشنی که در نهایت عاشق‌و فدایی او نیز قربانی دسیسه‌ها می‌شود، بازگشایی شده و خانواده لاوی را با پوششی مشکی و بلند نزدیک به خاخام‌های یهودی و ساکن طبقه فوقانی که از حیث جایگاه سلسله مراتبی بالاتر نیز قراردارد و آدمخوار، قاتل و متجاوزاست، درمقابل آن، نماینده صهیونیسم نمادین کرده‌است. هرچند اسامی در واقعیت با ملیت دیگری باشند. اگرچه درباره فجایعی که بر سرمردمان فلسطین آمده، بحثی وجود ندارد؛ اما این ترکیب دوگانه‌سازی خیرو شر طرح ایدئولوژی زیرلایه‌ای است که نیازمند ارائه مستندات و شفاف‌سازی در حوزه سیاسی است نه آنکه تعمیم‌پذیر به ملیت‌ها و مذهب باشد و این خود باعث نکوهش نسبت به ملت‌هایی‌ست که فارغ از سیاست و حکومت‌شان واجد هویت هستند. پرسشی که مطرح است این است که نویسنده و کارگردان چه بهره‌ای از اجرایی می‌برند که اگر اسامی کاراکترها، ترانه‌های عربی و پوشش‌های قومیتی حذف شود، از بار سیاسی تهی شده و بی‌اثر می‌شود؟!

وقتی درباره مناقشه‌ای سیاسی در اجرایی موضع‌گیری و مسائلی طرح می‌شود نیازمند ارائه ادله و مدارک تأییدشده است و الا در سطح یک اظهار نظر شخصی باقی می‌ماند. ژانه ژنه نمایشنامه‌نویس فرانسوی در دوره‌های متأخر کاری خود به اقلیت‌ها و سرکوب‌شدگان از جمله مهاجران فرانسه و فلسطینیان پرداخت. شش ماه در اردوگاهی در فلسطین و حدود دوسال از نزدیک شاهد رخدادهای منطقه بود و سپس درباره آن کتاب نوشت.

هنرمند مبرا از مسئولیت نیست. به ویژه درباره آنچه به مخاطب خود ارائه می‌دهد. اگر قرار به تکرار همان نظر و ایدئولوژی بارها تکرارشده رسانه‌ها و تریبون‌های رسمی باشد، دلیل تولید و پرداخت چنین اثری نصف‌و نیمه و با این هزینه و مجموعه چیست؟ اگر هیچ گوشه روشنگری و یا اطلاعاتی کافی ارائه نشود، اثر را فاقد هر گونه معیارهای معتبر فکری کرده و تنها تبدیل به یک نسخه تبلیغاتی می‌کند. وقایع محیط و جغرافیای زیستی که هنرمند هرروز با آن مواجهه است و حتی دردمندی بسیاری از هموطنانش را به عینه می‌بیند، در کدام الویت است که از قلم می‌افتد؟ و برای گریز از شر سانسور به دو کشور دیگر پرداخته شود؟ آنچه ما از ایمان اسکندری می‌شناسیم تا کنون اثری اجتماعی که به اقلیت‌ها و یا مسائل سیاسی و اجتماعی بطور روشن و صریح بپردازد نیست بنابراین «رئالیسم مصنوعی» را نمی‌توان نماینده‌ای برای دغدغه و موضع این هنرمند نسبت به مسائل داخلی دانست.

با این‌حال طراحی تهویه‌ای با پره‌های بزرگ در انتهای سالن که در وضعیت شرارت می‌چرخد و هوای مسموم تولید می‌کند و سازه‌ای آهنی بعنوان دو طبقه محل سکونت دو خانواده، موسیقی ریتمیک پرهیجانی که در بدو ورود پخش می‌شود، آوازهای شبنم دادخواه و بازی چشمگیر اسماعیل گرجی، از نکات برجسته اجرا است.