احسان زیورعالم

 

با همه جنجال‌ها و هیاهوهای فضای مجازی، نمایش «پدر» آروند دشت‌آرای روی صحنه رفت تا فارغ از قضاوت‌ها بر سر ترجمه و مشکلات موجود حول فلوریان زلر از منظر دستگاه نظارتی ارشاد، بتوان قضاوت‌ها و داوری‌ها را به سمت چیزی سوق داد که اکنون روی صحنه رخ می‌نماید، نمایشی با مرکزیت رضا کیانیان که احتمالاً مخاطبانش او را با آنتونی هاپکینز مقایسه خواهند کرد. موفقیت هاپکینز در فیلم «پدر» به کارگردانی شخص فلوریان زلر، با جایزه اسکاری همراه بود تا در میان عموم همه یادشان بیاید غولی به نام هاپکینز وجود دارد و از همان روز بود که این بازیگر بریتانیایی به سوژه فضای مجازی نیز بدل شد. ویدئوهای عجیب و جذابش در شبکه‌های اجتماعی، به نقطه عطفی در دوران کرونا بدل شده بود و گویی پیرمرد امیدی در آن شرایط تیره‌وتار به هوادارانش تزریق می‌کرد.

سختی اجرای «پدر»‌ برای دشت‌آرای و کیانیان نیز از همین نقطه آغاز می‌شود. قضاوت شدن و مقایسه شدن و این دو فاکتور اجتناب‌ناپذیر است. کافی است سری به تیوال، پلتفرم تخصصی تئاتر بزنیم تا دریابیم چگونه مخاطبان دست به داوری زده‌اند. فارغ از اینکه بیشتر قیاس‌ها از منظر فیلم رخ داده است، بسیاری به سبب لذت دیدن بازی هاپکینز – و البته جانبداری از ساناز فلاح‌فرد – از عدم‌تمایل به تماشای نمایش می‌گویند. نکته جالب‌توجهی که نشان می‌دهد مخاطب امروز تئاتر ایران برای قیاس و داوری از چه ابزاری بهره می‌برد. برای مثال در میان نظرات نشانی از قیاس میان متن فلوریان زلر و اجرای آروند دشت‌آرای و خوانش این کارگردان ایرانی نمی‌بینید. به عبارتی کسی حداقل به این موضوع اشاره نکرده است متن را خوانده و آن را با اجرا مقایسه کرده است. وضعیت برایم زمانی جذاب‌تر می‌شود که بخشی از منتقدان کار از در حمایت فلاح‌فرد درآمده‌اند.

با این حال بهترین راه قضاوت چیزی است که تماشاگر بر صحنه اجرا تماشا می‌کند. رضا کیانیان در نقش آندره، پیرمردی در آستانه آلزایمر که با فراموشی‌های مکرر توان زیستن با خانواده‌اش را از دست می‌دهد. او نسبت به دنیای منظمی که حول خویش ساخته بدبین می‌شود و این بدبینی او را در نهایت به کودکی فرورفته در خود تبدیل می‌کند. برگ‌برنده متن همین وضعیت انسانی است که هر یک از مخاطبان را درگیر می‌کند، برخی به‌واسطه والدین آلزایمری و برخی به‌واسطه هراس از ابتلا به آلزایمر؛ اما این صرفاً وجه احساسی ماجراست. اگر به نظرات مخاطبان رجوع کنیم درمی‌یابیم هواداران نمایش از وجه احساسی به اثر نزدیک شده‌اند تا از وجه فنی. این در حالی است که مخاطبان مخالف، با وجوه فنی نمایش مشکل دارند. وجهی که بیش از همه به انتخاب سالن اصلی تئاتر شهر بازمی‌گرد. سالنی عظیم با امکاناتی ویژه که برای آثار بزرگ گزینه مناسبی است؛ اما برای «پدر» چنین نیست. برای نمایشی که قرار است از قضا وجوه احساسی مخاطب را درگیر سازد، دور شدن اثر از مخاطب یک امتیاز منفی به حساب می‌آید. دکور نمایش که سازه‌ای است سفید و متحرک، با وجود درک چرایی آن، خود بدل به دشمن اجرا می‌شود. پدری که ذهنش در حال پاک شدن است، نسبت به همه چیز و همه‌کس دور می‌شود و سفیدی فضا، به استعاره‌ای از این پاک شدن بدل می‌شود؛ اما شمایل دکور عمق میدان صحنه را از میان می‌برد و حس آن تک‌افتادگی آندره روی صحنه شکل نمی‌گیرد. به عبارتی، آن بار احساسی که قرار بوده در یک میزانسن نسبتاً سینمایی شکل بگیرد،‌ روی صحنه کشته می‌شود. برای درک موضوع می‌توان به صحنه نخست رجوع کرد، جایی‌که پدر برای نخستین بار با روی صندلی با دختر و مسئول درمانش روبه‌رو می‌شود. یک فاصله عمیق که قرار است گواه بر وضعیت آندره داشته باشد؛ اما همه چیز همان‌جا تمام می‌شود. با باز شدن دکور و اتفاقات پیایند آن، دیگر آن میزانسن ابتدایی با نورپردازی خاصش تکرار نمی‌شود. البته در گفتگو با کارگردان این مسأله مطرح شد که دکور نهایی آن چیزی نیست که مدنظر او بوده و این دکور به‌واسطه ناکامل بودن، آسیب زیادی به اجرا زده است. با فرض همین موضوع می‌توان فهمید که دکور ناکارآمد چگونه به ریتم نمایش ضربه می‌زند. این نکته فنی دیگری است که در نظرات مخاطبان نیز مشاهده می‌شود. البته از ریتم افتادن نمایش باز به انتخاب سالن نیز بازمی‌گردد. صحنه عظیم تئاتر شهر فاصله‌ها را تشدید می‌کند و سرعت نمایش را می‌گیرد. کافی است نمایش را روی صحنه سالن ناظرزاده ایرانشهر تصور کرد که به سبب کوچک‌تر بودن صحنه، سرعت نمایش بیشتر می‌شود.

اما مشکل اصلی نمایش به نظر جای دیگری است. مسأله اصلی را باید در امکانات نمایشنامه و انتظارات کارگردان جستجو کرد. جایی‌که کارگردان تمایلات زیبایی‌شناسی دارد که متن آن را برآورده نمی‌سازد. دشت‌آرای خواهان تبدیل کردن متن قصه‌گو و سرراست زلر به اثری انتزاعی است. مثال خوبش همان دکور کذایی است. متن زلر در زمره نمایشنامه‌های خوش‌ساخت است که در آن وجوه رئالیستی پررنگ است. وقتی پای بحث خانه به مثابه مکان اصلی نمایش به میان می‌آید، دقیقاً منظور یک خانه واقعی است. اما دشت‌آرای چنین تصوری ندارد. او برای عدول از متن و به انقیاد آوردن آن، باید وجوه خوش‌ساخت ماجرا را نفی کند، پس به انتزاع می‌رسد. انتزاعی که در خوانش او، محصول ذهن در حال پاک شدن آندره است. اینجا میان اجرا و مخاطب افتراق رخ می‌دهد. یک داستان سرراست در دل فضایی ناراست.

همین افتراق باعث برهم‌ریختن می‌شود. در حالی که تماشاگر متنی مبتنی بر روانکاوی ساده‌انگارانه است، کارگردان در تلاش برای عظمت بخشیدن به مفهوم آلزایمر است. حتی به آن وجهی جنایی می‌دهد؛ اما متن فاقد چنین امکاناتی است. آن وضعیت سوررئال ذهن یک انسان آلزایمری، متنی پیچیده‌تر می‌طلبد. چیزی شبیه آثار نویسندگان ضد درام خوش‌ساخت، بکت، هاینر مولر یا حتی هارولد پینتر یا حتی متن‌های محمد چرمشیر برای آتیلا پسیانی.

نمی‌توان قضاوت کرد هدف کارگردان از انتخاب این نمایشنامه چه بوده است. تغییر جهت چشمگیر دشت‌آرای نسبت به نمونه کارهای سابقش، چه اقتباس‌هایش از کارتون‌ها و کامیک‌بوک‌ها و چه چند اجرای اخیر شبه‌مشارکتیش، کلید خوبی برای کشف خواسته قلبی دشت‌آرای نیست؛ اما موفقیت متون زلر طی پنج سال گذشته در تئاتر ایران، هر کارگردانی را مجاب می‌کند برای یک چرخه مالی مناسب، به او و متونش فکر کند، متونی که در نهایت برای تئاتر بلواری پاریس نوشته می‌شود تا در آن بازیگران مشهور، در سالن‌های گران‌قیمت، بخشی از صنعت تئاتر فرانسه شوند، تقریباً همان چیزی که «پدر» دشت‌آرای نیز دنبال می‌کند.

 

**

موفقیت متون زلر در تئاتر ایران، هر کارگردانی را مجاب می‌کند برای یک چرخه مالی مناسب، به او و متونش فکر کند، متونی که در نهایت برای تئاتر بلواری پاریس نوشته می‌شود تا در آن بازیگران مشهور، در سالن‌های گران‌قیمت، بخشی از صنعت تئاتر فرانسه شوند، تقریباً همان چیزی که «پدر» دشت‌آرای نیز دنبال می‌کند