احسان زیورعالم

یک عالمه جوان روی صحنه. مدام پیش می‌روند و پس می‌آیند. داد می‌زنند، فریاد می‌کشند، هل می‌دهند و یکدیگر را می‌کشند. قرار است غوغایی روی صحنه به پا شود. همه به یک اندازه از این فرصت پیش آمده بهره می‌برند. اینجا هر کسی اندکی وقت دارد قدرت بازیگری خودش را نمایان سازد، اثبات کند از دوره‌های سپری کرده اندوخته خوبی نصیبش شده است. اولین نیستند و آخرین هم نخواهند بود. این شیوه‌ای است که سال‌ها تئاتر ایران بدان دچار شده است. نمایش‌های پر بازیگر، جایی برای خودنمایی عشاق سینه‌چاک بازیگری، جایی برای رسیدن به آرزوها و آمالی که نمی‌دانند آخر و عاقبتش به کدامین سو می‌رود. اینجا جایی برای اشتباه کردن نیست. بازیگری این روزها یک سرمایه‌گذاری به حساب می‌آید. همانند کلاس‌های فوتبال، فرصتی برای برداشت در آینده. کافی است در زمین بازی مصدوم شوی تا تمام آن کاخ آرزوهای ساخته شده در رویا فرو بریزد. البته این عاقبت کشوری است جهان سوم، جایی‌که هنر محدود و محذوف است؛ اما خرده‌ای بر آدم‌های روی صحنه نیست. انتخاب‌ها محدود است. مسیر رسیدن به مقصد باریک و صعب‌العبور و توان باقی ماندن اندک. «نشخوار» در چنین نقطه‌ای قرار می‌گیرد.

همه جوان‌اند. شاید میانگین سنی کمی بیشتر از 20 سال باشد. چهره‌ها خبر از شور جوانی دارد و ناپختگی ابتدای راه. از تبلیغات کار به نظر نمایش محمدحسین اثنی‌اعشری محصول یک کارگاه بازیگری باشد. اسمی هم دارند: هشت میلیمتری. انگار تئاتر بهانه‌ای است برای آینده: سینما. کاش به بچه‌ها گفته باشند از هر صد بازیگر تئاتر، چند نفر ستاره پرده بی‌جان سالن‌های تاریک می‌شود. هرچند بعید است آمار دقیقی از این مسأله در دست باشد. خود کارگردان هم جوان است. به قول معروف تازه پشت لبش سبز شده است. دمی پس از فارغ شدن از دانشگاه، حالا نمایشی روی صحنه آورده که با روحیاتش هم کمی عجین است. کار قبلیش «شاه اوبو» آلفرد ژاری بوده، یک نمایش عروسکی با میل به جنون‌های نابغه فرانسوی.

«نشخوار» اما «شاه اوبو» نیست. بیش از کار ژاری به نسل روی صحنه نزدیک است. جایی است شبیه شیوه فکر کردن جوان‌های این دوره و زمانه. فقدان تمرکز روی یک موضوع و جدال با هر آنچه در دسترس است. در کوران و فوران اطلاعات و ناتوانی در گردآوری همه، پس خیال باطل است رسیدن به آن نظام خطی کلاسیک از رویدادها و داستان‌ها. نمایش «نشخوار» آبشخورش چیزی جز این نیست. گروهی بازیگر عازم هتلی می‌شوند که قرار است در آن نمایش مکبث را تمرین کنند؛ اما تمرین نمایش در بستر هملت رخ می‌دهد. نیم قرن پیش تام استوپارد در دو نمایش «روزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» و «هملت داگ، مکبث کاهوت» به درهم‌آمیزی جهان شکسپیری دست زده بود؛ اما آنجا همه چیز در یک منطق زبانی و فلسفی خلاصه می‌شد و مسیر روایت مشخص بود. در «نشخوار» اما وضعیت دگرگون می‌شود. در میانه اثری هولناک، ناگهان بازیگران در رجزخوانی به موسیقی رپ رو می‌آورند و روایت را می‌شکنند. یا در جایی‌که باید تمرین مکبث به جای حساسی منتهی شود، همه چیز رها می‌شود تا یک پاساژ طولانی کمیک از رابطه زنجیروار شخصیت‌ها را شاهد باشیم. انباشت تصویر، همچون انباشت اطلاعات زمانه ماست و در این مسیر سهم هر کسی روی صحنه مقداری است. خبری از دانای کل نیست، همان شخصیت قهرمان نمایش که آثار کلاسیک را تغذیه می‌کرد. همان شخصیتی که با یک مونولوگ استخوان‌دار، مو به تن مخاطب سیخ می‌کرد. اینجا در «نشخوار» کسی مونولوگ نمی‌گوید. فرصت برای همه باید مهیا شود، پس زود بگو و برو.

در «نشخوار»،‌ این بی‌هدفی ظاهری نمایش که مخاطب با خودش می‌گوید «که چی»، محصول شکل زیستی جوان امروزی است که بطالت را امری مقدس می‌شمرد و دلش می‌خواهد کپسول موفقیت را خشابی مصرف کند. پس از این جهت نمایش مهم است که می‌تواند وجهی از مطالعه ساختاری فکری آینده تئاتر باشد

میان «نشخوار» و آثاری از این دست اما یک تفاوت موج می‌زند. اینجا خبری از یک کارگردان مشهور و شناخته‌شده نیست. همه چیز حول همان گروه جوان می‌گذرد؛‌ پس گویا با یک نبرد روبه‌روییم. نبردی برای بقا و ماندن، نبردی در برابر شرایط امروز. در یک سال گذشته خبری از اسم‌ها و نشان‌ها نیست. همه چیز بر گُرده نسلی است که می‌خواهد خودش را نشان‌دار کند. با این حال برای این نشان‌دار شدن هزینه سنگینی باید پرداخت. تاریخ می‌گوید از دل «نشخوار» اندکی عاقبت به خیر بازیگری می‌شوند. تعداد زیادی حذف می‌شوند و این تراژدی ماجراست. لذت‌های شبانه پس از تشویق‌های بی‌امان مخاطبان، دیر نمی‌پاید که به خاطراتی غبار گرفته بدل می‌شوند. میزان ورودی با خروجی در امر بازیگری همخوانی ندارد. در نهایت تئاتر ایران در بند نمایش‌هایی است با میانگین چهار بازیگر که بتوانند یک ساعت روایتی را روی صحنه سرپا نگاه دارند. شیوه‌های تجربی و آزمایشگاهی با همان بادی که آورده، می‌رود. مخاطب تئاتر در پایاترین شکل ممکن خواهان سرگرمی است و «نشخوار» یک بزنگاه مفرح می‌شود،‌ شاید در گام بعدی موفق به بازآفرینی فرحناک نشود. این وجه ملودراماتیک ماجراست. یا شیوه کار باید به بدنه تئاتر بدل شود که در نهایت می‌شود کمتر کردن بازیگران و سپردن نقش‌های اصلی به چهره‌های محبوب یا نشستن غبار فراموشی بر یک شیوه خلاق که نمی‌تواند دست به بازتولید بهتری از خودش بزند. کافی است به وضعیت تاریخی ماجرا نگاه کنید. کارگردانانی که با نسیم فرح‌بخش بهاری می‌آیند و پس از یک یا دو درخشش با سوز سرمای زمستان می‌روند. نام‌ها بسیار است و میل به بقا هامارتیای هر هنرمند تئاتر است. حالا میل به رفتن سینما قصه مجزایی دارد.

«نشخوار» اثنی‌عشری با گروه جوانش حال خوب‌کن است. شاید برخی شیوه پست‌مدرنش را نپسندند و بگویند اختلاط ماست و خورشت قیمه است؛ ولی این محصول شیوه فکری نسل جوان امروز است. نمایش شبیه به یک صفحه اینستاگرامی است که با یک تلنگر، قطاری از تصاویر، از اقصی نقاط جهان و تکثری از آدم‌ها در برابر ظاهر می‌شود بدون هیچ منطقی و «نشخوار» هم چنین می‌کند با آمیزه‌ای از امر دراماتیک. این بی‌هدفی ظاهری نمایش که مخاطب با خودش می‌گوید «که چی»، محصول شکل زیستی جوان امروزی است که بطالت را امری مقدس می‌شمرد و دلش می‌خواهد کپسول موفقیت را خشابی مصرف کند. پس از این جهت نمایش مهم است که می‌تواند وجهی از مطالعه ساختاری فکری آینده تئاتر باشد و از سوی دیگر سازوکار تولید تئاتر را با دخل و تصرف از دست اساتید خود گرته‌برداری کرده است. برنده ماجرا چه کسی است زمان معین می‌کند.