«محمدرضا نیکنژاد» در گفتوگو با «توسعه ایرانی» و با تأکید بر ضرورت بازنگری در نظام آموزشی:
کمتر از ۲ درصد بودجه آموزش و پرورش صرف کیفیتبخشی میشود

سعیده علیپور
با نزدیک شدن به موسم بازگشایی مدارس، دغدغههای آموزشی و چالشهای پیش روی آموزشوپرورش ایران دوباره بر سر زبانها افتاده است. بسیاری از کارشناسان بر این باورند که کارکرد مدارس در ایران به شدت به کنکور محدود شده و اگر دانشآموزی در این رقابت سرنوشتساز موفق نشود، عملاً ۱۲ سال حضور در مدرسه هیچ دستاورد قابل توجهی برای زندگی فردی و اجتماعی او نداشته است. محمدرضا نیکنژاد، کارشناس آموزشی، در گفتوگو با «توسعه ایرانی» توضیح میدهد که مدارس ایران نه تنها فرصت یادگیری مهارتهای پایهای و سوادآموزی را محدود کردهاند، بلکه پرورش شهروندی و مهارتهای اجتماعی دانشآموزان نیز در دوران بعد از دبستان به شکل مؤثر انجام نمیشود. دانشآموزان عمدتاً درس میخوانند تا در کنکور موفق شوند، نه برای اینکه مهارت یا دانشی کاربردی برای زندگی شخصی و شغلی خود کسب کنند.
این کارشناس آموزشی در گفتوگو با «توسعه ایرانی» بر این نکته مهم تاکید میکند که بدون اصلاحات جدی، تمرکز صرف بر کنکور و نابرابریهای ساختاری همچنان مسیر آموزش کشور را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
در ادامه متن کامل این گفتوگو آمده است:
این روزها انتقادهایی مطرح میشود که کارکرد مدارس به کنکور محدود شده است؛ بهگونهای که اگر دانشآموزی در کنکور موفق نشود، عملاً ۱۲ سال تحصیل هیچ آوردهای برای او ندارد. به بهانه بازگشایی مدارس، شما این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید؟
کارکرد آموزش و پرورش بهطور کلی به دو بخش مهم تقسیم میشود: یک بخش پایهای یعنی خواندن، نوشتن و مهارتهای سوادآموزی، و بخش دیگر پرورش شهروند است. در دوره دبستان، این کارکردها همچنان تا حدی محقق میشود، چون بچهها کوچکتر هستند و تحت تأثیر مستقیم فضای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی قرار نگرفتهاند. در این دوره، به دلیل ظرفیت بالای یادگیری کودکان، مهارتهای پایهای مثل خواندن، نوشتن و حساب کردن تا حدودی آموزش داده و حتی اجتماعیپذیری آنها نیز تقویت میشود.
در خانوادههای امروزی که اغلب کمجمعیت هستند، کودک کمتر در معرض تفاوت دیدگاهها و نیازها قرار میگیرد. اما وقتی وارد مدرسه میشود، با دنیای جدیدی روبهرو شده که میتواند به رشد اجتماعی او کمک کند. گرچه، ساختار آموزشی چندان از معلمان دبستان حمایت نمیکند، اما آموزگاران با وجود مشکلات معیشتی و حرفهای، همچنان با انگیزه کار میکنند و موفقیتهای نسبی دارند.
اشاره کردید که کارکرد دبستان هنوز تاحدودی در آموزش مؤثر است، اما از مقطع بالاتر این نقش کمرنگ میشود. چه عواملی باعث میشود آموزش و پرورش در دورههای بعدی نتواند محتوای تازه و کارآمدی به دانشآموزان ارائه دهد؟
بله! از پایههای بالاتر به بعد، ماجرا تغییر میکند. دانشآموزان آرامآرام وارد دنیای گستردهتری میشوند، اما آموزش و پرورش توان ارائه محتوای تازه و کارآمد را ندارد. مهارتهایی که بتواند به درد زندگی امروز و فردای آنها بخورد در برنامه درسی دیده نمیشود. در همین دوره است که فاصله میان آموزش رسمی و نیازهای واقعی زندگی بیشتر و بیشتر میشود.
ما میدانیم که سطح یادگیری در حوزههایی مانند ریاضی و علوم در ایران در آزمونهای بینالمللی پایین است. یعنی حتی همان سواد پایهای هم در حد متوسط جهانی نیست. وقتی دانشآموزان از مهارتهای اولیه عبور میکنند، دیگر چیزی که واقعاً به کارشان بیاید دریافت نمیکنند. در این شرایط، آموزش بیشتر تبدیل میشود به وسیلهای برای عبور از سد کنکور، نه ابزاری برای یادگیری معنادار.
با توجه به اینکه حتی دانشآموزان ممتاز هم درس را بیشتر برای عبور از سد کنکور میخوانند، چه تغییری باید در ساختار آموزشی ایجاد شود تا یادگیری معنادار و کاربردی جایگزین این نگاه ابزاری شود؟
بسیاری از دانشآموزان، حتی آنهایی که رتبههای بالایی در کنکور کسب میکنند، درس را نه برای حل مسائل زندگی شخصی و اجتماعی، بلکه صرفاً برای رسیدن به رتبه و ورود به دانشگاه میخوانند. در مقابل، گروهی هم بعد از دبستان وارد بازار کار میشوند یا از ادامه تحصیل باز میمانند. در عمل، فاصله چندانی میان این دو گروه وجود ندارد، زیرا آنچه باید از آموزش عمومی به دست میآمد، در مدرسه به دست نیامده است.
حتی خانوادههای طبقه متوسط هم همچنان امید زیادی به مدرسه بستهاند و هزینههای زیادی برای آموزش متحمل میشوند. اما وقتی به سد کنکور میرسند، میبینند فرایند به گونهای است که تنها عده محدودی میتوانند وارد دانشگاههای موردنظر شوند. نتیجه این میشود که بسیاری از دانشآموزان، چه آنها که از مدرسه دل کندهاند و چه آنها که همچنان به آموزش دل بستهاند، در نهایت سرخورده میشوند. مدرسه برایشان دستاوردی نداشته و مهارت عملی هم کسب نکردهاند.
این مسئله البته مختص ایران نیست. آموزش رسمی در سطح جهان هم با بحران روبهروست. در دورانی که اینترنت، شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی در دسترس است، آموزش سنتی برای بسیاری از دانشآموزان جذابیت و کارآمدی لازم را ندارد. به همین دلیل است که انگیزه دانشآموزان برای درس خواندن پایین آمده و آموزش، آنگونه که باید، گرهی از زندگی کنونی و آینده آنها باز نمیکند.
با توجه به این تحولات سریع و نامتعین در جهان امروز، آموزشوپرورش ایران چه اولویتهایی باید داشته باشد تا دانشآموزان بتوانند برای زندگی در چنین جهانی آماده شوند؟
امروز شما هر چیزی را که بخواهید، از اینترنت و ابزارهای نوین میتوانید بهدست بیاورید؛ از یک آزمایش پزشکی تا تحلیل پیچیده. حالا در چنین جهانی چطور میتوان دوباره دانشآموز را مقید به چارچوبهای سنتی آموزش کرد؟ کتابهای درسی چه چیزی باید داشته باشند که بتوانند این فرایند را تغییر دهند؟ این فقط مسأله ایران نیست؛ در سطح جهانی هم آموزش رسمی با بحران روبهروست. دگرگونیها آنقدر سریع و غیرقابل پیشبینیاند که بسیاری از دستاوردهای آموزشی سنتی کارایی خود را از دست دادهاند. ما در جهانی «نامتعین» زندگی میکنیم؛ جهانی که هیچ ثباتی در آن وجود ندارد و هر روز اتفاقی تازه میافتد. به همین دلیل آموزشوپرورش باید دانشآموز را آماده کند برای زندگی در چنین شرایطی.
اگر فعالان مدنی، معلمان، روزنامهنگاران و رسانهها آگاهیبخشی کنند، میتوان جلوی سوءاستفادهها و تحمیل هزینههای غیرضروری به خانوادهها را گرفت. در واقع، وقتی بازار غیررسمی آموزش کساد شود، آموزشوپرورش میتواند فرصتی برای بازگشت به اهداف اصلی خود پیدا کند
شما بر آموزش تفکر انتقادی و سنجشگری تأکید میکنید؛ آیا در ساختار فعلی مدارس ایران چنین تغییری امکانپذیر است؟
بله، این تغییر ممکن است، هرچند دشوار. باید از همان سالهای ابتدایی به بچهها یاد بدهیم که در جهانی ناپایدار زندگی میکنند و باید توانایی تشخیص خبر درست از نادرست را داشته باشند، واکنش احساسی و عجولانه نشان ندهند و بتوانند با عقلانیت انتقادی مسائل را تحلیل کنند. محل آموزش این مهارتها هم خانواده و هم مدرسه است. اگر این آموزشها نهادینه شود، دانشآموز برای بحرانهای جهانی آمادهتر خواهد شد؛ چه بحرانهای اقتصادی، چه اجتماعی و چه سیاسی. اما متاسفانه نظام آموزشی ما در حال حاضر اساسا دغدغهای در این خصوص ندارد.
برای نظام آموزشی که به شدت تحت تاثیر مافیای کنکور و شخصیسازی آموزش است به شکلی که عدالت آموزشی را تحتالشعاع قرار داده چه آیندهای میتوان متصور شد؟
کنکور بهنظر من یک «سرطان» است که سالهاست دولتها امکان ساماندهی آن را داشتهاند اما اقدامی جدی نکردهاند. ظرفیت دانشگاهها افزایش پیدا نکرده و همین رقابت سنگین، بازار بزرگی برای مافیای آموزشی ساخته است. خانوادهها برای قبولی فرزندشان هزینههای هنگفتی میکنند؛ از کلاسهای کنکور گرفته تا مشاورههایی که مبالغ نجومی دریافت میکنند. در نهایت هم بسیاری از دانشآموزان پس از صرف این هزینهها به دانشگاههای غیرانتفاعی میروند؛ جایی که پیش از کنکور هم امکان ورود داشتند. این یعنی تحمیل هزینههای سنگین به خانوادهها و بازتولید نابرابری. امروز آموزشوپرورش عملاً شخصیسازی شده و خانوادهها بهجای اینکه آموزش رایگان و باکیفیت دریافت کنند، مجبورند همه بار را خودشان به دوش بکشند. این روند نهتنها عدالت آموزشی را از بین برده بلکه آموزش را به یک کالای طبقاتی تبدیل کرده است.
امروز آموزشوپرورش عملاً شخصیسازی شده و خانوادهها بهجای اینکه آموزش رایگان و باکیفیت دریافت کنند، مجبورند همه بار را خودشان به دوش بکشند. این روند نهتنها عدالت آموزشی را از بین برده بلکه آموزش را به یک کالای طبقاتی تبدیل کرده است
با توجه به هزینههای سنگین خانوادهها برای قبولی فرزندانشان در مدارس خاص و کنکور، چه راهکارهایی وجود دارد تا فشار اقتصادی و آموزشی کاهش یابد و آموزشوپرورش بتواند به اهداف اصلی خود برسد؟
بسیاری از خانوادهها با هزاران فشار و سختی، فرزندانشان را به مدارس سمپاد یا غیرانتفاعی میرسانند، حتی برای اینکه در آینده بتوانند راحتتر مهاجرت کنند. این فشار اقتصادی و اجتماعی، در واقع بار سنگینی بر دوش خانوادههاست و باعث میشود آموزش به جای یک فرصت برابر، به کالایی طبقاتی تبدیل شود.
به نظر شما نقش حاکمیت و تصمیمات دولتی در این مسئله چه میزان اهمیت دارد؛ در وضعیت فعلی، دولت چه مسئولیتی دارد و چگونه میتواند کیفیت آموزش را تضمین کند؟
دولت سه وظیفه ذاتی دارد: آموزشوپرورش و بهداشت و درمان و امنیت. وقتی اینها انجام نشود، عملاً دولت نمیتواند نقش خود را ایفا کند.
در حال حاضر بودجه آموزشوپرورش اغلب صرف امور جاری میشود و بخش کیفیتبخشی بسیار اندک است. وقتی جامعه و خانوادهها خودشان مجبور به پرداخت هزینهها میشوند، عدالت آموزشی به شدت کاهش مییابد و مدارس غیرانتفاعی و سمپاد رشد میکنند. آمارها نشان میدهد کمتر از 2 درصد بودجه آموزش پرورش صرف کیفیتبخشی میشود که به نظر من آن هم در بخشهای واقعی هزینه نمیشود.
اگر فعالان مدنی، معلمان، روزنامهنگاران و رسانهها آگاهیبخشی کنند، میتوان جلوی سوءاستفادهها و تحمیل هزینههای غیرضروری به خانوادهها را گرفت. در واقع، وقتی بازار غیررسمی آموزش کساد شود، آموزشوپرورش میتواند فرصتی برای بازگشت به اهداف اصلی خود پیدا کند.
در چنین شرایطی، خانوادهها چگونه میتوانند تصمیمگیری بهتری درباره مسیر تحصیلی فرزندانشان داشته باشند و از فشار کنکور بکاهند؟
تجربههای واقعی خانوادهها نقش مهمی دارد. وقتی والدین خودشان با هزینهها و مشکلات تحصیلی روبهرو شوند، آگاهی پیدا میکنند و تصمیمات منطقیتری میگیرند. بسیاری از خانوادهها امروز به این نتیجه رسیدهاند که به جای تمرکز صرف بر کنکور، بهتر است فرزندشان مهارتآموزی کند تا بتواند در آینده زندگی و شغل خود را بسازد. نسل جدید دانشآموزان هم نسبت به دوران گذشته کمتر تحت فشار شدید کنکور هستند و این فرصت را دارند که مسیر یادگیری کاربردی و مهارتمحور را دنبال کنند.
آموزشوپرورش ایران نیازمند یک بازنگری اساسی است. دولت باید بودجه و سیاستگذاری درست داشته باشد، خانوادهها و جامعه مدنی باید آگاه باشند و تمرکز صرف بر کنکور کاهش یابد. وقتی این سه ضلع هماهنگ شوند، میتوانیم امیدوار باشیم که آموزش به جای فشار و تحمیل، فرصتی برای یادگیری واقعی و رشد دانشآموزان شود
با توجه به تمام این چالشها، چشمانداز شما برای آموزشوپرورش ایران چیست؟
آموزشوپرورش ایران نیازمند یک بازنگری اساسی است. دولت باید بودجه و سیاستگذاری درست داشته باشد، خانوادهها و جامعه مدنی باید آگاه باشند و تمرکز صرف بر کنکور کاهش یابد. وقتی این سه ضلع هماهنگ شوند، میتوانیم امیدوار باشیم که آموزش به جای فشار و تحمیل، فرصتی برای یادگیری واقعی و رشد دانشآموزان شود.
دیدگاه تان را بنویسید