مجتبی لشکربلوکی

زندگی شما هم تکراری شده است؟ بیدار می‌شوی، می‌روی سر کار یا مدرسه یا دانشگاه، کار می‌کنی، ناهار می‌خوری، اضافه‌کاری می‌کنی، سر راه روزنامه‌ها را نگاه می‌کنی، در ترافیک گیر می‌کنی، آخر سر هم می‌آیی و می‌افتی جلوی تلویزیون و کنار همان کسانی قرار می‌گیری که دیروز بودی و باید فردا نیز باشی. اوضاع موقعی بدتر می‌شود که کارت هم تکراری باشد؛ مثلا تحویل‌دار یک بانک باشی یا نیروی حراست دم در گمرک! یک کار را باید برای هزاران بار در طول روز انجام دهی. تا مدتی این روال باعث می‌شود که زندگی ثبات داشته باشد و همه‌چیز پیش‌بینی‌پذیر. اما خیلی زود روزها یکی پس از دیگری تکرار می‌شوند و شما از درون پژمرده می‌شوید. روزها به طرز وحشتناکی، خالی از تازگی می‌شوند.  برای برخورد با ملال‌آوری زندگی، دو پاسخ کلی و متضاد وجود دارد: زندگی/انسان ایتالیایی: انسان ایتالیایی برای فرار از ملالت به طراوت، خودش را با شور و اشتیاق‌های جدید سرگرم می‌کند. لذت، تنوع و تازگی! عشق‌های مهیج و سوزان یکی از پس دیگری! هر عشقی را به امید بعدی رها می‌کند؛ او در لحظه زندگی می‌کند بدون هرگونه توجهی به تعهدات گذشته یا اتفاقات آینده. زندگی او از هیجانی به هیجانی دیگر در حرکت است. پر از چیزهای نو. سرخوشی سرمستانه! البته به کسانی که پیرامونش هستند آسیب می‌زند و با هیچ‌کس وارد رابطه‌ پایدار نمی‌شود. زندگی/انسان آلمانی: نظم، تکرار، عمل به وظیفه! او به این نتیجه می‌رسد که مشکل زندگی‌اش نداشتن دلیل برای این روند تکراری زندگی است. حتما این تکرار دلیلی دارد. بنابراین دنبال دلیل می‌گردد. برای خودش داستانی می‌سازد، داستانی که زندگی تکراری‌اش را معنادار می‌کند. او مصمم به زندگی کردن با این ایده است که زندگی هر قدر هم که کسالت‌بار  و کُشنده باشد، بالاخره معنادار است و من باید طبق وظیفه‌ام عمل کنم. مثلا برای این‌که هزینه تحصیل فرزندانم را فراهم کنم، باید هر روز این‌گونه کار کنم درست مثل دیروز و درست مثل فردا. زندگی به سبک ایتالیایی سرشار از خلاقیت، تازگی و طراوت است، اما بی‌ثبات و بی‌تعهد و همراه با آسیب به خویشتن و دیگران. زندگی به سبک آلمانی نیز سرشار از نظم، تعهد و دیسیپلین اما خالی از طراوت و تازگی و تنوع. هر دو می‌تواند به پوچی ختم شود. اولی پوچی ناشی از بی‌ثباتی لجام‌گسیخته و دومی پوچی ناشی از یکنواختی پایان‌ناپذیر

 تجویز راهبردی:

شاید نکات زیر راهگشا باشد، اول یک توصیه بدیهی:

زندگی ما دارد ماشینی می‌شود. تکراری. پیش‌بینی‌پذیر و ملال‌آور. و خطرناک‌تر این‌که ما به این یکنواختی عادت می‌کنیم. بنابراین باید به روش‌های مختلف آن‌ را متنوع کرد: تجربه انسان‌های جدید (پیوستن به یک گروه کوهنوردی یا یک گروه گفت‌وگو در شبکه‌های اجتماعی)، دانش نو (مطالعه یک سلسله کتاب از دانشی که رشته تحصیلی‌تان نیست)، فعالیت‌های نو (ورزش یا هنر جدید)، فراغت فاخر جدید (مثلا دیدن سری کامل فیلم‌های برنده نخل طلا). تا این‌جایش آسان بود؛ اما اگر کار ما به‌گونه‌ای بود که نیازمند تکرار بود چه باید کرد؟ اگر مجبور باشیم 10 ساعت را به کارهای تکراری بگذرانیم از پاسخ‌گویی تلفنی بگیرید، تا نظافت ساختمان، تا تایپ نامه‌ها این‌جا چه باید کرد؟ پاسخ اولیه می‌تواند این باشد: می‌توانید کارهای‌تان را به شیوه‌ای جدید انجام دهید. مثلا یک آشپز را دیدم که هر بار به شیوه‌ای جدید غذا را تزیین می‌کرد و میز را می‌چید و هر بار سعی می‌کرد یک تغییر کوچک ایجاد کند تا ببیند که اگر این‌گونه بچیند چه می‌شود؟  

جنگل را ببینیم!

گاهی اوقات ما آن‌قدر به درخت‌ها توجه می‎کنیم که جنگل را نمی‎بینیم، به عبارت تصویر بزرگ (Big Picture) را از دست می‎دهیم. لازم است که کمی بالاتر بیاییم و از بالا به جنگل نگاه کنیم. کسی می‎گفت وقتی احساس می‌کنم کارم ملال‌آور شده است، به عقب برمی‌گردم و فکر می‌کنم کارم چه تاثیری روی دیگران دارد. در بخش پذیرش بیمارستان کار می‌کنم و مجبورم یک کار را در طول روز صدها بار انجام دهم، از خودم می‌پرسم کار من کمک می‎کند که...  و بعد تازه می‎فهمم که چه‎قدر تاثیرگذارم، می‎توانم برای مریضی که ناخوش است و همراهی که استرس دارد یک آرامش‎بخش باشم (با برخورد روحیه‌بخشم) یک راهنما باشم (با ارائه راهنمایی برای خدمات بیمه‎ای) و یک همدرد باشم (با ابراز همدلی) و یک معلم باشم (با اطلاعاتی که در مورد بیماری‎اش، پزشک مرتبطش و... می‎دهم.) اکنون که دوباره به این کار ملال‌آورهمیشگی نگاه می‎کنم کیف می‎کنم. حظ می‎برم و راستش را بخواهید به خودم افتخار هم می‎کنم. کار کوچک و بزرگ نداریم، کار بزرگ عبارت است از انجام یک کار معمولی با نیتی بزرگ و عشقی عظیم.