آسیه ویسی

شما یادتان نمی‌آید، روزگاری که ما دانش‌آموزی می‌کردیم «نظام» آموزشی طوری بود که بعضی از دانش‌آموزها ( دلم رضا نمی‌دهد بگویم اکثرشان!)، یک «جاسوس» برای معلم بودند. جاسوسانی که دانش‌آموزانی که جاسوسی نمی‌کردند، اسم‌شان را گذاشته بودند: «چای شیرین»!

خوب وظیفه ناگفته و نانوشته این جاسوس‌های چای‌شیرین کن، این بود که به معلم گزارش بدهند دیروز عصر، کی کوچه رفته و قایم‌باشک و لی‌لی بازی کرده! کی خاله‌بازی و گرگم به هوا بازی کرده! کی آدامس جویده!...

این یک سر ماجرا بود، این‌که آدم‌ها معمولا دوست دارند به هر نحوی مورد توجه بزرگ‌ترها قرار بگیرند و در نظامی که ارزش‌گذاری بر اساس نمره بود، یا خبرچینی ، نمره خوب و خبرچینی، موجب نزدیکی به مجری نظام، که در این جا «معلم» باشد، می‌شد. اما سر دیگر ماجرا، علاقه مجری و بزرگ‎تر نظام به این جاسوسی‎هایی بود که در ذات‌شان، چاپلوسی و التماس برای دیده شدن، نهفته بود.

تمام تلاش پنهان و آشکارنظامی که ما در آن درس می‎خواندیم، این بود که بچه‌ها در هر رده سنی و در هر کلاسی، مواظب همدیگر باشند و خبر همدیگر را به معلم برسانند؛ چه درداخل مدرسه و چه در بیرون از مدرسه. آن‎ها حتی این کار خود را پنهان نمی‎کردند؛ همیشه علامت حاکم بزرگ در دست‎شان بود و سر بزنگاه از هیچ کجا، پیدای‌شان می‌شد و مچ‌مان را می‌گرفتند!

یادم هست یک بار با چند نفر از همکلاسی‌ها بالاخره از دست این جاسوسی‌های مزورانه، طاقت‌مان طاق شد و دو سه نفر از این چای شیرین کن‌ها را حسابی گوش مالی دادیم. به این ترتیب، آزادی‌مان را حداقل در بیرون از مدرسه، به دست آوردیم.

اما این سوال برای همیشه بی‌پاسخ ماند که چرا باید شیوه زندگی و سلوک دانش‌آموزان یا کارمندان یا کارگران، در بیرون از محیط نظام و سیستم، برای گردانندگان آن نظام و سیستم مهم باشد؟

چرا همیشه عده‎ای هستند که حتی اگر معلم و رئیس و سرکارگر از آن‎ها نخواسته باشند، وظیفه شاق جاسوسی را بر گردن می‎گیرند و خودشان را مشمول ذمه ملت می‎کنند؟

البته حتما چیزی؛ حسی، حال و هوایی بر سیستم‎ها و نظام‎های تربیتی و کاری ما حاکم هست که ناخواسته برخی را جاسوس برخی دیگر می‌کند. برخی خودخواسته و مجانی، خبرچین عده‌ای می‌شوند و دریک نظام  کنترل کننده، پادویی کنترل کنندگان را به عهده می‌گیرند.

از ما که گذشت؛ ما دانش‌آموزانی بودیم که به خاطر جاسوسی چای شیرین‌کن‌ها، به خاطر در کوچه بازی کردن و آدامس جویدن، چک و خط کش خوردیم. اما همین ماهایی که کتک خوردیم، از قضا آدم‌هایی شدیم که تصمیم گرفتیم هرگز کاری به کار کسی نداشته باشیم و سرمان توی کار خودمان باشد و بر همین اساس شهروندانی شدیم بی‎تفاوت نسبت به همدیگر!

این روش دو نتیجه تربیتی مهم داشت: اول همیشه عده‌ای هستند که شما را می‌پایند. دوم شمایی که پاییده می‌شوید، یاد می‌گیرید که کاری به کار کسی نداشته باشید تا خودتان تنبیه نشوید. پس همان‌طور که در دوران دانش‎آموزی هرگز مبصر و مامورحیاط و نماینده کلاس نشدیم، در بزرگ‌سالی و در محیط کار هم هرگز دیده نشدیم، طوری دیده نشدیم که انگار وجود نداشته باشیم  اما شاهد رشد و بالا رفتن چای شیرین‌کن‌ها بودیم و هستیم.