روایت یک زن سرپرست خانواز از سه روز درماندگی بینتیجه برای بهرهمندی از درمان رایگان
تامین اجتماعی، فلسفه وجودی خود را از دست داده است
زهرا معرفت
سازمان تأمین اجتماعی به عنوان بزرگترین و مهمترین صندوق بیمهگر، زمانی قرار بود تأمینکننده آرامش خاطر برای بیمهشدگان باشد. بهرهمندی از مستمری دوران بازنشستگی و استفاده از خدمات رایگان درمان در طول دوران بیمهپردازی و بازنشستگی، دو کارکرد اصلی این صندوق بیمهگر است که بعد از سالها به حداقلیترین حالت ممکن خود رسیده و معلوم نیست روند کاهشی حمایتهای این صندوق بیمهگر تا کجا ادامه داشته باشد.
امروز نه مستمری کفاف حداقلیترین هزینههای زندگی را میدهد و نه آنچنان که باید بهرهای از درمان رایگان تأمین اجتماعی نصیب بیمهشدگان میشود. نیروی کاری که ماهیانه یکسوم از دستمزد کار خود را برای استفاده از خدمات حمایتی این صندوق کنار گذاشته یا کنار میگذارد، دیگر امید چندانی به خیر این صندوق بیمهگر ندارد. این صندوق بینالنسلی که روزگاری قرار بود در خدمت خیر عمومی قرار بگیرد، حالا چنان از مسلمترین وظایف خود شانه خالی کرده که حتی عضویت در آن، لزوم و اهمیت سابق خود را از دست داده لذا این جمله را، به خصوص از نیروی کار جوان، زیاد میشنویم که «اگر بیمه هم نباشیم، اتفاق خاصی نمیافتد!».
روایت پیشرو، گویای بیاثر شدن این دو کارکرد اساسی صندوق تأمین اجتماعی است. روایت زنی ۶۰ساله و سرپرست خانوار که چون مستمری ۳۰ سال کار او کفاف حداقلیترین هزینههای زندگی را نمیدهد، مجبور به ادامه کار در دوره بازنشستگی شده است. اجبار او به کار در دوره میانسالی، جبر رایج این روزها برای بسیاری از بازنشستگان است که نشان میدهد حداقل مستمری برخلاف الزام ماده ۹۶ قانون تأمین اجتماعی، نمیتواند نیازهای اساسی زندگی را تأمین کند.
دردی که از راه میرسد
در شرایطی که کل درآمد ماهانه، یعنی هم مستمری و هم حقوق شغل دوره بازنشستگی صرف حداقل نیازهای زندگی میشود، هرگونه پیشآمد ناگهانی که هزینه اضافه بر فرد و خانوادهاش تحمیل کند، به شدت استرسزا و ناتوانکننده است. زن بازنشسته روایت، در چنین وضعیتی گیر افتاده: او درگیر یک درد ناگهانی و وضعیت اورژانسی میشود و طبعاً اولین چیزی که به ذهنش میرسد استفاده از خدمات درمان رایگان تامین اجتماعی است.
این زن ۶۰ ساله از سه روز سرگشتگی با درد شدید کلیه بین بیمارستانهای تأمین اجتماعی میگوید. تجربه دردناک و ناامیدکننده او بارها برای بیمهپردازان مختلف تکرار شده و تکرار روایتهایی از این دست نشان میدهد که تأمین اجتماعی حتی از انجام مسلمترین و حداقلیترین وظیفه حمایتی خود، پا پس کشیده است. درمان اورژانسی همانطور که از نامش پیداست به معنای رسیدگی سریع به اوضاع و احوال بیمار مراجعهکننده است. روایت پیش رو اما از وضعیت اسفبار موجود در بخش اورژانس بیمارستانهای تأمین اجتماعی میگوید.
سه روز درماندگی
برای بهرهمندی از درمان رایگان
روز اول: درد کلیه ناگهان به سراغش میآید، به بیمارستان هاشمینژاد، یکی از بیمارستانهای تخصصی کلیه و از مراکز ملکی تأمین اجتماعی مراجعه میکند. برای تشکیل پرونده چندین ساعت زمان صرف میکند و بعد به او میگویند بیمارستان دستگاه سنگشکن ندارد و باید به بیمارستان خصوصی برود. انجام این کار درمانی در بیمارستان خصوصی اما هزینهبر است و احتمالا کل درآمد یک ماه خود را باید در بیمارستان خصوصی خرج کند. برای همین ترجیح میدهد تا جایی که توان دارد، درد را تحمل و از مراجعه به بیمارستان خصوصی خودداری کند.
تامین اجتماعی که قرار بود صفر تا صد هزینههای درمان بیمهشدگان را رایگان برعهده بگیرد، چنان در ارائه خدمات درمانی، محدود و ناتوان عمل میکند که بیمهشده یا باید از آن دست بکشد یا از جیب خود صفر تا صد هزینههای درمان را بپردازد
«مگر یک بازنشسته چقدر درآمد دارد که بخواهد ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان آن را صرف درمان خودش کند؟ باور کنید این مبلغ برای ما که حداقلبگیر هستیم زیاد است. رفتن من به بیمارستان خصوصی یعنی یک ماه عقب ماندن از خرج زندگی. برای همین درد شدید را تحمل کردم تا هر جور که میتوانم از خدماتی که سالها پیش هزینه آن را دادم استفاده کنم».
روز بعد به بیمارستان میلاد، یکی از بزرگترین بیمارستانهای ملکی تأمین اجتماعی مراجعه میکند. روایت او اما از مراجعه به این بیمارستان ناامیدکنندهتر است.
صف طولانی انتظار برای دردهای اورژانسی
روز دوم: بیمارستان میلاد شلوغ است و صف انتظار برای معاینه پزشک معالج، از حد انتظار فراتر. مورد اورژانسی اما باید اوضاع متفاوتتری داشته باشد. زن درد شدید دارد و تحمل این درد برای حتی یک روز هم سخت است. قاعدتا باید انتظار داشت که در این بیمارستان کار او در کمترین زمان ممکن راه بیفتد اما اوضاع آنگونه که فکر میکنیم و منطقی به نظر میرسد پیش نمیرود: «حدود ۱۰۰ نفر آنجا در نوبت بودند. فکر میکردم چون مورد من اورژانسی است و درد زیادی میکشم بتوانم خارج از نوبت معاینه شوم اما باید صبر میکردم. ظاهرا در این بیمارستان چیزی به عنوان کیس اورژانسی وجود ندارد. آن روز با هر بدبختی که شده ویزیت شدم و مراحلی را که باید برای عمل میگذراندم به ترتیب انجام دادم. برای هر کدام از آن کارها باید در صفهای طولانی میماندم تا نوبتم میرسید. درد میکشیدم اما به امید آنکه کارها دارد پیش میرود و تا چند ساعت دیگر همه چیز تمام میشود تحمل میکردم. همه آن کارها را که انجام دادم یکدفعه گفتند خانم شما آزمایش ندارید و نمیتوانیم برایتان کاری انجام دهیم! دنیا روی سرم خراب شد و با همان درد به خانه برگشتم».
نتیجه حدود ۸ ساعت تلاش و صبر در بیمارستان میلاد هیچ بود. درد شدید دو روزه امانش را برید بود اما همچنان تحمل میکرد تا مجبور نشود درآمد یک ماه زندگی خانوادهاش را صرف یک روز ماندن در بیمارستان خصوصی کند.
تجربیات دردناک و ناامیدکننده بیمهپردازان برای بهرهمندی از درمان رایگان نشان میدهد که تأمین اجتماعی حتی از انجام مسلمترین و حداقلیترین وظیفه حمایتی خود، پا پس کشیده است
دستگاههایی که کار نمیکنند!
روز سوم: فردای آن روز به بیمارستان میلاد برگشت تا آزمایشی را که از قبل گرفته بود، تحویل و ادامه کار را انجام دهد و از این درد چندروزه رها شود. برخی اقدامات را دوباره تکرار میکند. ساعتها در نوبتهای مختلف میماند تا مدارک را آماده کند و به پزشک معالج برای انجام عمل تحویل دهد. زمانی که نوبت به او میرسد میگویند دکتر رفته و باید بروید هفته بعد بیایید تا پزشکی که روز قبل کارهایت را انجام داده، روند درمانت را ادامه دهد! تحمل درد شدید کلیه حتی برای یک ساعت دیگر هم دشوار بود چه برسد به یک چند روز: «از آنجا ناامید به بیمارستان لبافینژاد رفتم. وضعیت آنجا حتی از بیمارستان میلاد هم بدتر به نظر میرسید. مریضها و خانوادههایشان در پیادهروها چادر زده بودند. پرس و جو کردم و متوجه شدم برای انجام کارم باید ساعتها اینجا معطل باشم. تا ساعت یک ناامیدانه ایستادم و بالاخره توانستم برای ویزیت نوبت بگیرم. بعد از گرفتن نوبت و مراجعه به طبقه مورد نظر تازه متوجه شدم باید صبر کنم تا دکتر بیاید. مریضها همه در انتظار بودند. هر کس چیزی میگفت. درد شدید امانم را بریده بود. پرس و جو کردم و از یکی از نیروهای همانجا شنیدم که میگفت دستگاه سنگشکن تا اول آبان ماه
کار نمیکند!».
همان روز سوم؛ بیمارستان خصوصی: درد دیگر تحمل کردنی نبود. زن ۶۰ ساله بازنشسته و سرپرست خانوار که ۳۰ سال برای آنکه در چنین روزی بتواند بدون دغدغه از خدمات رایگان درمان تأمین اجتماعی بهرهمند شود، درصدی از حقوق خود را به این صندوق واریز کرده بود، مستاصل به بیمارستان خصوصی میرود. روایت او از حضور در بیمارستان خصوصی، حاشیه چندانی ندارد و چند جمله بیشتر نیست: «به یک بیمارستان خصوصی رفتم. ۱۸ میلیون تومان دادم و کارم انجام شد».
مشتی نمونه خروار
روایتهای مشابهی از این درماندگی را بارها شنیده و تجربه کردهایم؛ تلاش برای بهرهمندی از حداقل خدمات درمان رایگان تأمین اجتماعی، سرگشتگی بین مراکز درمانی مختلف و در نهایت، بیبهره ماندن از دریافت همین حداقلها که نتیجه سالها بیمهپردازی است.
سازمانی که طبق قانون الزام قرار بوده صفر تا صد هزینههای درمان بیمهشدگان را به صورت کاملاً رایگان برعهده بگیرد، حالا چنان در ارائه این خدمات محدود و ناتوان عمل میکند که بیمهشده یا باید از دریافت آن خدمت درمانی دست بکشد یا به مراکز خصوصی مراجعه کند و از جیب خود صفر تا صد هزینههای درمان را بپردازد!
زن بازنشسته این گزارش، تنها یک نمونه از هزاران مورد است. نتیجه ۳۰ سال کار و بیمهپردازی او به قدری ناچیز است که مجبور است در دوران بازنشستگی همچنان کار کند. تجربه حضور سه روزه در بیمارستانهای تأمین اجتماعی به او نشان داد که حتی نتیجه آن ۳۰ سال کار، در دوره بیماری هم به کارش نمیآید و برای درمان یک بیماری ناگهانی باید دست در جیب خالی خود کند. آنچه او سالها برای روزگار مبادا ذخیره کرده بود، در روز مبادا هم به دادش نرسید!
دیدگاه تان را بنویسید