شکوائیه خانوادههای مصدومان خانهنشین معدنجوی طبس، یک سال پس از انفجار:
تأمین اجتماعی با ازکارافتادگی موافقت نمیکند

زهرا معرفت
یک سال از فاجعه معدن زغالسنگ معدنجوی طبس میگذرد. شنبه ۳۱ شهریور ماه حوالی ساعت ۹ شب، با نشت گاز متان و سپس انفجار، یکی از بزرگترین حوادث کار ایران رقم خورد؛ ۵۳ کارگر در این حادثه جان خود را از دست دادند و حدود ۱۴ کارگر دیگر نیز مصدوم شدند.
پشت این اعداد که حالا بعد از یک سال برای خیلیهای فقط عدد و رقم و آمار محسوب میشود، خانوادههایی، سنگینی این فاجعه عظیم را با مشکلات روحی و روانی و اقتصادی به دوش میکشند. بعد از حدود یک سال، حال برخی از کارگران مصدوم آن حادثه، همچنان وخیم است و نتوانستهاند به کار برگردند و برخی هم که توانایی مجدد برای کار کردن به دست آوردهاند، با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکنند، آنچنان که یکی از کارگران میگوید: «کار میکنم اما برای آنکه بتوانم سردردهای به جا مانده از آن حادثه را تحمل کنم، به مواد مخدر رو آوردهام».
گذران زندگی
با ماهانه ۱۰ میلیون تومان
«علی عباسزاده» کارگر ۳۹ ساله معدن طبس، یکی از همان کارگرهایی است که بعد از حادثه دیگر به حال قبل برنگشته است. او نه توان کار کردن دارد و نه حتی میتواند به تنهایی امور روزمره را رتق و فتق کند. راه میرود و غذا میخورد اما نمیتوان او را به حال خود رها کرد. علی نیازمند مراقبت دائم است، به تنهایی بیرون نمیرود و آنطور که همسرش میگوید درگیر فراموشیهای گاه و بیگاه شده، آنچنان که حتی گاهی سادهترین امور را هم به یاد نمیآورد. از همه چیز میترسد و در اوج جوانی، ساعات زیادی از زندگیاش را در خواب بهسر میبرد.
تنها درآمد خانواده این کارگر ۳۹ساله همان ۱۰ میلیون تومانی است که از سوی شرکت معدنجوی طبس، ماهانه به حساب او واریز میشود؛ مبلغی که کفاف سادهترین نیازهای یک خانواده را هم نمیدهد. این در حالیست که هزینههای درمان و چکاپ، گاهی چنان زیاد است که بیش از نیمی از این درآمد ناچیز را میبلعد! همسرش میگوید: «ماه گذشته، علی خونریزی مغزی کرد و بردیمش دکتر. امآرآی گرفتند و متوجه شدیم در سرش لخته خون است که در نهایت با آمپول و قرص درمان شد». او تعریف میکند که هزینه امآرآی ۵ میلیون تومان شد و آنها هیچ پولی برای پرداخت نداشتند. مستأصل، تنها کاری که میتوانسته انجام دهد، زنگ زدن به کارفرمای معدنجو بوده و آنها پول را به حساب واریز کردهاند تا علی بتواند از بیمارستان مرخص شود.
با این میزان از ناتوانی، هنوز تأمین اجتماعی با ازکارافتادگی عباسزاده موافقت نکرده و این بزرگترین گلایه همسر اوست: «چندین بار به پزشکان متخصص مراجعه کردیم. میگویند خوب شدنی نیست. داروهای اعصاب به او دادهاند که اگر این داروها را نخورد، تشنج میکند و خود را میزند».
همسرش، چندین بار تکرار میکند که تأمین اجتماعی آنها را اذیت کرده و دیگر نمیداند چه باید بکند: «باور کنید از بس پیگیری کردهام دیگر خسته شدهام و فقط باعث و بانی این وضعیت را نفرین میکنم. همین ازکارافتادگی را هم به ما نمیدهند. نمیدانم باید فکر مریض باشم یا فکر گرفتن ازکارافتادگی. نمیدانم باید دکتر بروم و از همسرم نگهداری کنم یا تأمین اجتماعی بروم و پیگیر کارهای ازکارافتادگی باشم؟ حتی پزشکان هم از اینکه تأمین اجتماعی به همسرم ازکارافتادگی نمیدهد، تعجب میکنند».
نمیدانم چرا تأمین اجتماعی با ازکارافتادگی موافقت نمیکند درحالیکه همسرم توان کار کردن ندارد و این را تمام دکترها تائید میکنند
هادی، توان کار کردن ندارد
«هادی نوباغی» کارگر دیگری است که هنوز نتوانسته به زندگی قبل از شب حادثه برگردد و آنطور که همسرش میگوید چندان امیدی هم به بازگشت سلامت او نیست. او ۴۳ ساله است و توان کار کردن ندارد. هادی ۴ فرزند دارد و آخرین فرزندش ۱۱ روز بعد از حادثه به دنیا آمد. درآمد ماهانه خانواده او فعلا فقط ۱۲ میلیون تومانی است که به عنوان بیمه بیکاری به هادی تعلق میگیرد و این ۱۲ میلیون تومان برای یک خانواده ۶ نفره با سرپرستی که حالا بیمار است و بخش زیادی از درآمد صرف دوا و درمانش میشود، بسیار ناچیز است. همسر هادی میگوید: «پول ویزیت و دارو و شیرخشک برای بچه و خورد و خوراک ساده بیشتر از اینها میشود و اگر کم بیاوریم مجبوریم از اقوام کمک بگیریم».
اگر آن حادثه اتفاق نمیافتاد، احتمالاً هادی برای گذران امور زندگی خانواده شش نفره خود مجبور بود یک هفته در معدن کار کند و هفته دیگر در شهر، کار دوم داشته باشد. در آن صورت شاید درآمدش تا حدودی کفاف هزینههای زندگی را میداد. حالا اما این خانواده، تنها با مبلغ ناچیز بیمه بیکاری سر میکند. همسر هادی میگوید: «سه تا بچه مدرسهای دارم و یک شیرخوار. باور کنید حتی گاهی چون هزینهها نمیرسد، مجبور میشوم از بردن هادی به دکتر صرفنظر کنم و همان داروهایی که برایش نوشتهاند، ورقهای بخرم».
هنوز با ازکارافتادگی هادی نوباغی هم موافقت نشده و پذیرش ازکارافتادگی تنها امید خانواده نوباغی برای کمی بهتر شدن اوضاع خانواده است. همسرش میگوید: «نمیدانم چرا تأمین اجتماعی با ازکارافتادگی موافقت نمیکند در حالیکه همسرم توان کار کردن ندارد و این را تمام دکترها تائید میکنند».
تعداد کارگرانی که در حادثه معدنجوی طبس مصدوم شدهاند و حالا سرپرست خانواده توان کار کردن ندارد فقط محدود به این دو خانواده نمیشود. شمارههایی از خانوادههای دیگر به دستم رسیده اما هر چه تماس گرفتم نتوانستم با آنها صحبت کنم. یکی از کارگرها میگوید آنها آنقدر مشکلات دارند که فکر نمیکنم حتی بتوانند جواب تلفن بدهند.
سرنوشت اسفبار
در نبود حمایت اجتماعی
حادثه معدن طبس تنها یک نمونه از فاجعه وضعیت ایمنی در ایران است. بعد از آن حادثه دستکم ۲۹ کارگر دیگر در معادن ایران کشته شدند لذا شمار کارگران کشتهشده معدن طی یک سال اخیر با احتساب حادثه طبس به حداقل ۸۲ تن رسید. این آمار البته نتیجه یک جستوجوی ساده در اخبار منتشر شده است، حال آنکه خبر بسیاری از حوادث کار در ایران، به رسانهها نمیرسد و حتی جایی هم در آمار رسمی ندارد.
باور کنید از بس پیگیری کردهام دیگر خسته شدهام و فقط باعث و بانی این وضعیت را نفرین میکنم. همین ازکارافتادگی را هم به ما نمیدهند. نمیدانم باید فکر مریض باشم یا فکر گرفتن ازکارافتادگی
طبق آماری که پزشکی قانونی منتشر کرده، در سال ۱۴۰۳ یک هزار و ۹۸۶ کارگر جان خود را در حوادث کار از دست دادهاند و ۲۶هزار و ۵۴۸ کارگر نیز مصدوم شدهاند. اگر این آمار بالای آسیبهای ناشی از حادثه کار را در کنار خدمات بسیار ضعیف و حداقلی صندوقهای بیمهگر اجتماعی و نهادهای حمایتی ببینیم، متوجه خواهیم شد که حوادث کار در ایران، تبعات بسیار فاجعهباری برای کارگران و خانوادههای آنها دارد. مرگ و مصدومیت کارگر، سرنوشت تمام اعضای خانواده را برای همیشه تحت تأثیر قرار میدهد، چنانچه برای دو کارگر جوان معدن طبس اینگونه بوده است. هادی نوباغی و علی عباسزاده در سنین جوانی، توان خود را برای کار کردن از دست دادهاند اما بعد از گذشت یک سال، تأمین اجتماعی هنوز ازکارافتادگی آنها را به رسمیت نشناخته است!
وعده تکراری ایمنی
بدون اصلاحات اساسی
بعد از حادثه معدنجوی طبس، وعدههای بسیار در رابطه با ایمنی کارگران به طور کلی و به طور مشخص، ایمنی کارگران معادن داده شد؛ وعدههایی که مشخص بود نمیتواند تاثیر چندانی روی کاهش آمار حوادث ناشی از کار داشته باشد. واقعیت این است که بهبود وضعیت ایمنی در ایران مستلزم بهبود مجموعهای از شرایط اساسی است. در ساختاری که کارگران از امنیت شغلی برخوردار نیستند، تشکلهای مستقل کارگری اجازه فعالیت ندارند و بازرسی کار به درستی انجام نمیشود، ادعای بهبود وضعیت ایمنی چیزی شبیه به یک شوخی است.
کارگرانی که از اخراج میترسند، توان اعتراض ندارند و حتی به مرگ نزدیک هم نمیتوانند معترض شوند! چنانچه کارگران طبس ساعتها قبل از وقوع حادثه، بوی گاز مرگبار را شنیده بودند اما چون تهدید به اخراج شدند، اعتراض نکردند و به اعماق زمین رفتند و دیگر هرگز بازنگشتند.
یکی از کارگران طبس میگوید: «خیلی راحت میتوانستند با رعایت ایمنی جلوی وقوع حادثه را بگیرند. ایمنی در معدن ضعیف بود و ما مقصریم که پیش از این اعتراض نکردیم. برای آنکه اخراج نشویم، خیلی چیزها را ندیده گرفتیم. میترسیدیم و میدانستیم که اگر چیزی بگوییم یا کار را تعطیل کنیم باید تا تهران برای جواب پسدادن برویم».
البته مشخص است که کارگران مقصر نیستند. آنها در ساختاری کار میکنند که هیچ قانون و هیچ نهادی نمیتواند از آنها حمایت کند. قراردادهای موقت، امکان اخراج سریع را برای کارفرمایان فراهم کرده و در این شرایط، آنکه به حداقل درآمد کارگریاش نیاز دارد، سکوت را به اعتراض ترجیح میدهد، حتی اگر پای جانش در میان باشد. آنها در ساختاری کار میکنند که حتی تلاش برای داشتن تشکلهای قانونی و غیرمستقل نیز معمولاً به شکست میانجامد. کارگران صدایی ندارند، دیده نمیشوند و تنها زمانی که این چنین در وضعیت بیقدرتیشان فاجعه به بار میآید، یادشان برای چند روز گرامی داشته میشود!
دیدگاه تان را بنویسید