گروه حوادث: دختر جوانی که در باند افیونی نقش اصلی را داشت باید 8 سال در زندان بماند.

این دختر 23 ساله که الناز نام دارد اکنون 3 سالی است که در زندان بسر می برد و می گوید توبه کرده است.

باند زیرزمینی

به گزارش اختصاصی خبرنگار توسعه ایرانی؛اواسط سال 94 ماموران پلیس در جریان محموله‌ای از مواد مخدر قرار گرفتند که توسط یک زن، مرد و کودکی سوار بر پژو 405 یشمی رنگ به سمت تهران انتقال یافته و به باند توزیع تحویل داده شودند. همین گزارش کافی بود تا با دستور بازپرس تیمی از ماموران وارد عمل شده و دست به تجسس‌های اطلاعاتی بزنند.

در این تحقیقات مشخص شد گزارش ارسالی واقعیت دارد و قاچاقچیان مواد مخدر قصد دارند شبانه و در قالب مسافرت خانوادگی راهی تهران شوند.

عملیات جاده ای

ماموران پلیس با سرنخ‌هایی که در دست داشتند در جاده به کمین قاچاقچیان نشستند و با دیدن خودروی آنها دستور ایست دادند.

برخلاف تصور ماموران راننده خودروی پژو با بی اعتنایی به دستور پلیس پا به فرار گذاشت و با سرعت و انجام حرکات خطرآفرین و زیگزاگ سعی کرد از کمین پلیس فرار کند.

وقتی ماموران پلیس با خودروهایشان آژیرکشان به تعقیب ماشین قاچاقچیان پرداختند دیدند زنی جوان شیشه ماشین را پایین کشیده و در حال ریختن میخ سه پر در جاده است تا بتواند ماشین‌های پلیس را پنچر کرده و جلوی تعقیب و گریز را بگیرد.

همزمان با این اقدام حرفه‌ای قاچاقچیان ناگهان از اگزوز ماشین آنها دود سفید رنگی همه جاده را مانند مه غلیظ پوشاند و ماموران دریافتند آنها با استفاده از دودزایی معروف به استتار سعی دارند راهی برای فرار پیدا کنند.

بازداشت فراری‌ها

با وجود این ترفندهای سازمان یافته فراری‌ها پس از 20 کیلومتر تعقیب و گریز پلیسی و شلیک‌های هوایی ماموران با از دست دادن کنترل فرمان به سمت شانه خاکی جاده منحرف شدند و با برخورد به گاردریل پژوی آنها متوقف شد. ماموران با توجه به زخمی شدن زن و مرد جوان و درحالیکه کودک گریه می کرد آنها را به بیمارستان انتقال دادند و پسربچه با دستور بازپرس تا پیدا شدن خانواده پدر و مادرش در اختیار بهزیستی قرار داده شد.

بسته‌های هروئین

همزمان با این اقدامات بازرسی خودروی قاچاقچیان آغاز شد و خیلی زود ماموران با بسته‌های هروئینی که در بدنه و صندلی‌های این خودرو به طرز ماهرانه ای جاسازی شده بود مواجه شدند.

راز عجیب

بعد از بهبودی نسبی مرد افیونی به نام محمود و 40 ساله و زن جوان که الناز بوده و 20 سال داشت ماموران پی به تفاوت سنی آن دو بردند و در بررسی‌هایشان دریافتند الناز و محمود زن و شوهر نیستند و تنها در یک باند قاچاقچیان مواد مخدر عضویت دارند و کودک همراهشان نیز یک بچه کرایه ای بوده و خانواده اش با باند افیونی همکاری دارند.

شناسایی کودک

در حالیکه هیچ اثری از دیگر اعضای باند نبود و آنها با اطلاع از دستگیری الناز و محمود شهر را ترک کرده و به مخفیگاه‌هایشان در مرز پناه برده بودند ماموران توانستند خانواده پسربچه بی گناه به نام قادر را شناسایی کنند.

تجسس‌ها نشان داد این خانواده جزو حاشیه نشین‌های بی خانمان هستند که هیچ اطلاعی از فعالیت افیونی باند نداشته و تصور می کردند آنها بچه را کرایه کرده اند تا با آن گدایی کنند. مادر قادر به پلیس گفت که بخاطر بیماری شوهرش آنها در فقر زندگی می کنند و وقتی پیشنهاد حقوق در ازای کودک را شنیده اند بچه را به امانت در اختیار این باند گذاشته اند تا مقداری پول به دست آورند و از 6 ماه پیش ماهیانه پولی به آنها داده می شد که می توانستند اموراتشان را بگذرانند.

اعتراف

مرد قاچاقچی که باور نداشت نقشه‌شان لو رفته باشد در بازجویی‌های پلیس گفت: من فقط راننده بودم اعضای اصلی باند هیچگاه خودشان به جا به جایی مواد دست نمی زدند ما خرده پاهای باند بودیم که بخاطر پول کمی این کار را پذیرفته بودیم و اگر نیاز به پول نیود یا من کار مناسبی داشتم هیچگاه تن به این کار نمی دادم.

محمود ادامه داد:من در گذشته راننده اتوبوس بودم که با این باند آشنا شدم آنها می دانستند دست فرمان خوبی دارم ابتدا نپذیرفتم همکاری کنم آنها می خواستند در اتوبوس مسافربری من چنین کاری را انجام دهم اما صاحبکارم مردی متدین بود و من قلبم راضی نشد او را به دردسر بیندازم تا اینکه او به رحت خدا رفت و وراث اتوبوس را فروختند من 2 ماهی بیکار شدم و همین بی پولی و نیاز باعث شد خودم به این باند پیشنهاد کار بدهم و این بار با چنین نقشه ای دست به کار شدیم و من حدود 10 بار تاکنون مواد به شهرهای مختلف و تهران انتقال داده ام و الناز هم در همه این 10 بار همراهی ام می کرد و البته بچه‌های مختلفی را همراهمان می بردیم.

وی ادامه داد: همیشه عذاب وجدان داشتم خودم تاکنون لب به سیگار هم نزده ام و پسرنوجوانی دارم که همیشه نگرانش هستم بارها خواستم از این کار دست بکشم اما نشد چون خیلی نیاز داشتم و بیکار بودم. محمود درباره اینکه تاکنون درگیری با پلیس داشته است گفت: این نخستین بار بود همیشه راحت سفر می کردیم اگر ایست و بازرسی هم بود ماموران به تصور اینکه ما یک خانواده هستیم زیاد سخت نمی گرفتند. الناز هم که پایش شکسته بود در بازجویی‌ها به ماموران گفت: من اصلا تصور نمی کردم روزی حتی مواد مخدر از نزدیک ببینم چه برسد به اینکه معتاد شود و بدتر قاچاقچی مواد مخدر هم شوم. 

وی افزود:‌از دو سال پیش و از طریق دوست صمیمی شوهرم مرحومم وارد این باند شدم روزهای نخست کارم بسته بندی هروئین و تریاک بود در یک ساختمان قدیمی من و چند زن دیگر این کار را می کردیم مرتب جایمان را عوض می کردند و عادت داشتیم شب‌ها تماس بگیرند و آدرس تازه ای بدهند حقوقش کم بود تا اینکه یک روز آمدند و از زنان خواستند در کار جا به جایی مواد داوطلب شوند و حقوق مناسبی را هم پیشنهاد دادند من سریع پذیرفتم و از آن به بعد در جا به جایی مواد حضور داشتم. 

الناز گفت: همیشه عذاب وجدان داشتم اما اعتیادم به مواد و اینکه مادر یک بچه بیمار بودم باعث شده بود به کارم ادامه بدهم همیشه می ترسیدم اما چاره ای نبود به ما آموزش داده بودند در صورت تعقیب و گریز پلیسی سعی کنیم با استفاده از میخ‌های سه پر که خودشان درست کرده بودند و دود استتار که ماشین‌ها به آن مجهز بودند فرار کنیم.

مجازات زندان

پرونده این قاچاق افیونی بعد از رسیدگی در دادگاه انقلاب و در حالیکه محمود و الناز از خود دفاع کرده بودند به مرحله صدور حکم رسید و محمود با توجه به اثبات راننده بودنش و بخاطر همکاری با پلیس و دستگاه قضایی به 13 سال زندان محکوم شد و الناز نیز از سوی دادگاه گناهکار شناخته شد و به 8 سال زندان محکوم شد.

این زن و مرد افیونی بعد از ابلاغ حکم به آن اعتراض کردند که در دادگاه تجدید نظر بررسی شد و اعتراضشان مورد پذیرش قرار نگرفت.

گفت و گو با الناز

از 3 سال پیش در زندان است اعتیادش را ترک کرده و تنها نگرانی‌اش پسرک بیماری است که هزینه درمان زیادی دارد اما نا امید نیست و با خنده از شرین‌کاری‌های کوچولویش می گوید:

   خیلی جوان هستی؟!

23 ساله ام اما چهره‌ام شکسته خیلی داغون شدم.

   اما به نظر نمی آید!

اگر 3 سال پیش من را می دیدید چنین نظری نداشتید اعتیاد ویرانم کرده بود الان که ترک کرده ام به روز قبل از ازدواجم نزدیک شده ام اما باز شکسته ام.

    از خودت بگو؟!

دختر یکی یکدانه خانه مان بود پدرم وقتی 15 سال داشتم در تصادف کشته شد و من و مادرم تنها ماندیم خب مادرم جوان بود و خواستگار داشت اما چون من بودم نمی توانست ازدواج کند او و خاله‌هایم با زبان بی زبانی خواستند من هم زود ازدواج کنم ابتدا مخالف بودم به خاطر عشق به پدرم می خواستم وارد دانشگاه شوم اما شرایط درست پیش نمی رفت و اینی شد که دیدید.

  پس به اصرار مادر ازدواج کردی!

اصرار نبود اما فشار روانی وجود داشت کنایه‌ها و نیش زبان‌ها خصوصا خاله‌هایم و بویژه خاله مریم که می خواست مادرم با برادرشوهرش ازدواج کند.

  چند تا خواستگار داشتی؟!

از زمان پدرم خواستگار بود اما بابا محمد مخالف بود و می گفت من باید دکتر شوم خیلی دوستش داشتم مهربان بود برخلاف همه در فامیل که حسرت پسر داشتند بابا محمد عاشق من بود اما وقتی رفت و تنها شدیم دیگر هیچ حامی ای نداشتم مادرم هم تحت تاثیر خاله‌هام دوست داشت من ازدواج کنم تا اینکه رستم به خواستگاری‌ام آمد.

 رستم را می شناختی؟!

اصلا او را نمی شناختم من کاری با پسرها نداشتم شوهرخاله ام دوستی داشت که برای پسرش دنبال عروس بود همین شد به خواستگاری ام آمد.

 چه شغلی داشت؟!

مغازه مکانیکی داشت اما درآمدش خیلی خوب بود همان روز اول قول داد تا یکسال بعد که طبق رسمشان باید در خانه پدر شوهرم زندگی می کردیم برایم خانه بخرد قول داد بگذارد به دانشگاه بروم قول داد ماشین هم بخرد من گفتم شاید او آمده تا جای پدرم را بگیرد و پذیرفتم.

 مگر چند سال داشت؟!

21 ساله بود زیاد سنی نداشت اما وعده‌هایش پدرانه بود گفتم شاید بتوانم با تکیه بر او به آرزوهای خودم و پدرم برسم و مادرم هم شوهر کند خیلی جوان بود و برایش تنهایی درست نبود.

 اشتباه تصور کردی؟

اشتباه اشتباه نبود رستم واقعا همانی بود که می گفت البته همان شب اول پی به ایراد بزرگ او بردم اما دیر شده بود.

 چه ایرادی؟

شب جشن وقتی من و رستم تنها شدیم او با بافور تریاک داخل اتاقمان شد شوکه شدم اصلا نمی دانستم سگار می کشد همیشه هم سرحال بود میکانیک هم بود وفیزیک مناسبی داشت آمدم اعتراض کنم گفت رسم طایفه ای شان است که باید همیشه تریاک بکشند و قول داد ضرری ندارد چرا که همیشه تریاک دارند و رفتنی به سمت هروئین یعنی طرد شدن از طایفه و نکشیدن تریاک هم یعنی بی احترامی به طایفه! او از من خواست تریاک بکشم ابتدا نپذیرفتم گفتم به من ضرر دارد حالم به هم می خورد او با چرب زبانی راضی ام کرد تریاک بکشم و گفت اگر این کار را نکنم از چشم پدر و مادرش می افتم.

  و معتادشدی؟!

بله.اما رستم خیلی مهربان بود تا وقتی‌که پسرم به دنیا آمد. او نارسایی ریوی دارد ابتدا ناراحت بودم اما بعد گفتم شاید این باعث شود محمدحسن تریاک نکشد و از رسم طایفه پدری در امان بماند.

   به قول‌هایش عمل کرد؟!

رستم حرف و عملش یکی بود یکسال گذشت و با به دینبا آمدن بچه مان قرار شد به خانه خودمان برویم وضع مالی مان خوب بود و رستم خواست خانه ای بخرد اما یکبار که به سفر رفته بود خبر رسید که او در تعقیب و گریز پلیسی کشته شده است و تازه فهمیدم میکانیکی سرپوشی برای کارهایش بود او دزد لوازم ماشین بود.

 تنها ماندید؟!

خیلی تنها ماندم و خیلی زود از خانواده رستم رانده شدم آنها فقط نوه شان را می خواستند و من با فروش طلاها و با مقدار پولی که رستم نزدم گذاشته بود تا خانه ای بخریم یک خانه کوچک خریدم اما شغلی نبود و اعتیادم مخارج زیادی داشت روزهای اول کارگری می کردم تا اینکه یکی از دوستان رستم که به او نزدیک تر بود از زندان آزاد شد و من را پیدا کرد انگا شوهرم در حق او خیلی خوبی کرده بود و مرتضی پیشنهاد داد با یک باند موادمخدر همکاری کنم ابتدا مردد بودم اما پذیرفتم چون هزینه درمان محمدحسن هم بود و شدم یک قاچاقچی مواد مخدر.

 و حالا؟

3 سال است در زندان هستم محمد حسن نزد مادرم است شوهر مادرم مرد خوبی از آب درآمده و من در زندان کار می کنم خانه مان را هم اجاره داده ایم و شرایط خوب است تا آزاد شوم و فکری به حال زندگی مان کنم.

 چه فکری؟

الان همزمان با درس خواندن در خیاطی مهارت خاصی پیدا کرده ام توبه کرده ام و همه در زندان از من راضی هستند آزاد شوم حتما به یک تولیدی لباس معرفی می شوم نگران خانه نیستم چون دارم بعد با پسرم زندگی می کنم.

 اگر دستگیر نمی شدی چه می‌شد؟!

قسمت بود دستگیر شوم شاید اگر زندان نبودم در باتلاق فرو می رفتم.