فرشاد گلزاری

قرن بیست و بیست و یکم را بحق باید یکی از پیچیده‌ترین برهه‌های تاریخ بشر دانست. بدون‌شک آیندگانِ ما، در سال‌ها و دهه‌های دیگر این سوال را مطرح می‌کنند که چرا دو قرنِ مذکور تا به این حد خشونت و بربریتِ عریان را از خود ساطع کرد؟ آنها می‌پرسند چگونه افکارِ طالبانیسم در افغانستان تا سال 2020 میلادی قربانی می‌گرفت و در عراق و سوریه جماعتی با دستارها و پرچم‌های سیاه، به راحتیِ خوردن یک لیوان آب، هزاران نفر را می‌کشتند و زنان و فرزندانشان را به اسارت و بردگی می‌بردند و حتی تجاوز جمعی علیه آنها را حق مسلم خود می‌دانستند؟

آیندگان ما سوال خواهند کرد که چگونه می‌شود در آفریقا ده‌ها کشورِ عربی و غربی برای غارت لیبی، مالی، سودان، کنیا، اوگاندا و غیره دست به دست هم بدهند و خروجی آن جز قحطی و شیوعِ طاعون و وبا چیزی نباشد؟ شاید همین چند سال آینده بسیاری از انسان‌هایی که پدر و مادرشان در اعتراضات بلاروس یا اعتراض جلیقه زردهای فرانسه و غیره نقص عضو پیدا کرده‌اند یا به دلیل پرونده‌سازی‌های مرتبط با خیزش‌های اجتماعی در کره‌شمالی و کشورهای عربی از حق کسب و کار و فعالیت‌های اجتماعی محروم شده‌اند، بپرسند که چرا این بلاها مانند صاعقه بر سر ما نازل شد؟ این «چراها» در جایی دیگر قربانی مسامحه و سیاست‌بازیِ بسیاری دیگر می‌شود.

به عنوان مثال در مورد کشتار و اعمال فشار بر قومیت ایغورهای چین، بسیاری از کشورهای اسلامی روابط و منافع خود را بر انسانیت و آزادی ترجیح دادند و همچنان با شعارهای از راه دور پکن و حمایت‌های نصفه و نیمه آنها، سرمست و سرخوش هستند. در آمریکا هم شاهد «سیاه‌کُشی» هستیم و رئیس‌جمهوری بزرگترین قدرت نظامی و اقتصادی دنیا نه تنها کوتاه نمی‌آید، بلکه فرمان ‌گسیل شدن نظامیان و پلیس را به خیابان‌ها می‌دهد. در ترکیه هم وضعیت دشوار است.

یک روز اردوغان داغ و درفش را علیه مخالفان داخلی خود و آنچه طرفداران فتح‌الله گولن می‌نامد، اعمال می‌کند و روزی دیگر از شمال سوریه تا شمال عراق را به بهانه وجود کردها زیر آتش و رگبار نظامیانش می‌گیرد. همین وضعیت را در مورد کشمیر و جدال هند و پاکستان شاهد هستیم که آرام آرام در حال تبدیل شدن به جنگ «مذاهب» است. اروپا هم از این امر مستثنی نبوده و نیست؛ درست است که خون و خونریزی‌هایی که در سوریه و عراق و آفریقا شاهد آن هستیم، در اروپا رخ نداده اما بریتانیا امروز به دنبال تاختن بر اتحادیه اروپا و اعضای آن است و همچنان بر طبل جداسازی خود از این نهادِ منطقه‌ای می‌کوبد. درست است که در قاره سبز دیگر موسولینی و هیتلر حضور ندارند اما پیروان تفکر فاشیسم و نازیسم همچنان به دنبال آن هستند تا بتوانند اعلام حضور خود در فاز گسترده را از روم تا برلین به رخ بکشند.

صلح در افغانستان به جایی رسیده که دنیا در حال مشاهدة عقب‌گردِ این کشور به حدود 20 سال پیش است و این روند به نظر منتقدان نه تنها صلح به ارمغان نمی‌آورد، بلکه باعث می‌شود ماهیت و معنای صلح مورد تمسخر قرار بگیرد!

یمن هم دیگر جغرافیایی است که طی شش سال اخیر انواع و اقسام بیماری‌ها و موشک‌ها را تجربه کرده است و حالا تمام این آشفته بازار به یک سوال ختم خواهد شد: صلح چه زمانی طنین‌انداز می‌شود؟ بدون‌شک در سی و هشتمین سالروز جهانی صلح، سوال‌های متعدد دیگری هم به ذهن هر فعال یا پژوهشگر مطالعات صلح خطور می‌کند؛ اما پاسخ‌هایی که برای آن پیدا می‌شود بیش از حد خوش‌بینانه و در برخی از مقاطع ساده‌انگارانه است.

مثال عینی که برای این موضوع می‌توان زد، مذاکراتی است که امروز در دوحه تحت‌عنوان «مذاکرات بین‌الافغان» جریان دارد. گفت‌وگوهایی که در هتل شرایتون برگزار شده و پس از 40 سال طالبان و حکومت ضعیف شدة افغانستان به دنبال راهکار نهایی برای برقراری آتش‌بس و صلح یکپارچه هستند. شاید خنده‌دار باشد اما این نشست قرار است مجدداً باعث برپایی «امارت اسلامی» یا همان حکومتی شود که طالبان قبل از لشگرکشی آمریکا در سال 2001 به افغانستان در رأس آن قرار داشت.

به عبارتی گویاتر صلح در افغانستان به جایی رسیده که دنیا در حال مشاهدة عقب‌گرد این کشور به حدود 20 سال پیش است! این روند به نظر برخی‌ از منتقدان نه تنها صلح به ارمغان نمی‌آورد، بلکه باعث می‌شود ماهیت و معنای صلح مورد تمسخر قرار بگیرد. در یمن، لیبی، سوریه و جدیداً مالی هم این روند مشاهده می‌شود و به این سوال می‌رسیم که مانع اصلیِ صلح چیست؟

خط بطلان تمامیت‌خواهی  بر چهره صلح  

زنگ صلح بر اساس سنتی که از سال 1982 (روز نامگذاری صلح) تاکنون در جریان است، هر ساله در 21 سپتامبر به صدا درمی‌آید و تمام دنیا این روز را به اصطلاح پاس می‌دارند. این آداب و رسوم که هر سال باید آن را شاهد باشیم به ما یادآوری می‌کند که دنیا همچنان تشنه «صلحِ مطلق جهانی» است، ولی واقعیت این است که منازعات (Conflicts) همچنان ادامه دارند و دستیابی به صلح را با شک و تردید روبرو می‌کند.

دلایل زیادی برای به بن‌بست رسیدن صلح در بسیاری از پرونده‌ها وجود دارد، اما عمده دلیلی که می‌توان برای آن برشمرد، تمامیت‌خواهی یا همان «توتالیتاریسم» است. ذاتِ سیاست بر پایه قدرت است و این مولفه به راحتی آزادی و صلح را ذبح می‌کند. مثلاً در روسیه شخصی مانند الکسی ناوالنی، به عنوان منتقد اصل پوتین و کرملین لب به سخن می‌گشاید و چندی بعد به راحتی با ماده‌ای به نام نوویچوک مسموم می‌شود و تا پای مرگ می‌رود. این اقدام اگرچه از سوی بسیاری از دشمنان مسکو بیش از حد پررنگ می‌شود، اما نمی‌تواند نفس عمل را کتمان کند. همین عمل به خوبی می‌تواند نشان دهد که در حوزه سیاست داخلی هم صلح به راحتی نقض می‌شود. این همان صلحِ چندصدایی در داخل خاک یک کشور است اما در مقیاس بزرگتر هم صلح به گونه‌های دیگر نقض می‌شود.

پرونده‌ای که این روزها تمرکز دنیا به آن معطوف شده، مساله صلح اعراب خلیج‌فارس با اسرائیل است. صلحی که قرار است به دستاورد انتخاباتی ترامپ و سپس کارنامة طلاییِ نتانیاهو تبدیل شود ولی به نظر می‌رسد که در آینده نزدیک می‌تواند به «آنتی صلح» تبدیل شود. صلح اعراب با تل‌آویو در حالی انجام می‌شود که اجراکنندگان و عناصر آن هنوز با زبان تمامیت‌خواهی در حال سخن گفتن هستند. به این معنا که آنها طرح دو کشوری را قبول ندارند و اینجاست که هر زمان ممکن است رادیکالیزه شدن را شاهد باشیم که در نهایت نقضِ صلح را به همراه خواهد داشت.

عمده دلیلی که می‌توان برای عدم محقق شدن صلح برشمرد، تمامیت‌خواهی یا همان «توتالیتاریسم» است، اما مشکل این است که ذاتِ سیاست بر پایه قدرت است و این مولفه به راحتی آزادی و صلح را ذبح می‌کند

بر این اساس به نظر می‌رسد که جامعه ملل و کشورهای عضو آن باید به این سمت بروند که صلح را به شهروندان خود تدریس و تزریق کنند. در دنیای امروز که قیمت هر انسان از یک گلوله کمتر شده است، نمی‌توان پشت تریبون ایستاد و صلح را فریاد زد. حتی نمی‌توان در توئیتر صلح را تبلیغ کرد؛ چراکه باید صلح را عملی کرد نه اینکه آن را نمایش داد. بنابراین با وجود تمامیت‌خواهی، خوشبینانه است که بگوییم به زودی منازعات بین‌المللی به صلح ختم می‌شود.