آریا طاری

نوشتن از تراکتور، نوشتن از یک تیم نیست؛ نوشتن از نبض تپنده یک جغرافیاست. اما آنچه این روزها بر این ریشه قدیمی می‌گذرد، فراتر از فوتبال، شبیه به یک تراژدی است که کارگردانش آگاهانه یا ناآگاهانه، تیشه به ریشه اصالت برداشته است. این یادداشت، روایتی است از ظهور یک منجی که حالا در قامت یک ویرانگر ظاهر شده است؛ روایتی از شب‌های پرالتهاب، اشک‌های سوال‌برانگیز و بازی خطرناکی که نامش را حق‌خواهی گذاشته‌اند اما بوی تفرقه می‌دهد. 

داستان از روزی شروع شد که یک نام، سکوت خبری تبریز را شکست؛ محمدرضا زنوزی. او آمد تا رویای دیرینه پرشورها را تعبیر کند. در روزگاری که فوتبال ایران در چنبره مدیریت‌های دولتی و بی‌پولی دست‌ و پا می‌زد، او با چمدان‌هایی از ثروت و وعده‌هایی از جنس کهکشان آمد. تبریز تشنه، او را در آغوش کشید. او نه فقط یک مالک، که قرار بود امیرکبیر فوتبال آذربایجان باشد. استادیوم یادگار امام، به افتخار او یک‌صدا می‌تپید. 

او ستاره‌ها را آورد؛ از کاپیتان‌های تیم ملی تا مربیان سرشناس اروپایی. اما در پس این زرق و برق، بذری کاشته شد که ثمره‌اش امروز، تلخ‌ترین میوه تاریخ این باشگاه است؛ بذر طلبکاری بی‌پایان. زنوزی از همان ابتدا آموخت که اگر نتیجه نگرفتیم، مقصر نه تاکتیک است، نه بازیکن و نه مدیریت؛ مقصر تهران است، مقصر فدراسیون است، مقصر مهندسی مسابقات است. 

کم‌کم زبان زنوزی تندتر شد. او به خوبی رگ خواب هوادار را پیدا کرده بود؛ قومیت. او فهمید که برای پوشاندن لغزش‌های مدیریتی‌اش، هیچ راهی امن‌تر از پناه گرفتن پشت نام مقدس آذربایجان نیست. هر سوت اشتباه داور، نه یک خطای انسانی، بلکه یک توطئه ملی علیه ترک‌زبان‌ها تعبیر شد. 

او دیواری دور تراکتور کشید. دیواری که یک طرفش هوادارانی بودند که صادقانه تیم‌شان را می‌پرستیدند و طرف دیگرش، مالک بانفوذی که به آنها القا می‌کرد همه با شما دشمن‌اند. این استراتژی، تراکتور را از یک قطب فوتبال به یک جزیره منزوی تبدیل کرد. تیمی که باید نماد اتحاد و شکوه ایران می‌بود، در بیانیه‌های شبانه مالک، به ابزاری برای تقابل تبدیل شد.

به سال گذشته برگردیم. سالی که تراکتور بر قله ایستاد. جامی که بعد از سال‌ها انتظار به تبریز رفت. منطق می‌گوید وقتی تیمی قهرمان می‌شود، یعنی ساختار فوتبال آن کشور، حداقل در آن سال، سالم بوده است. اما پارادوکس بزرگ زنوزی همین‌جاست. او در شبی که چشمانش از خشم سرخ شده بود، مدعی شد فوتبال ایران سال‌هاست مهندسی می‌شود. 

آقای مالک! اگر این ساختمان مهندسی شده است، پس خشتی که شما سال پیش بر قله‌اش گذاشتید هم بخشی از همین نقشه بود؟ چطور وقتی جام را می‌بوسیدید، فدراسیون عادل بود، اما حالا که در زمین مساوی می‌کنید، همان آدم‌ها می‌شوند مهندس فساد؟ این همان نقطه‌ای است که حق‌خواهی رنگ می‌بازد و پوپولیسم عریان خودنمایی می‌کند. 

او از رای‌های انضباطی می‌نالد، در حالی که همین فوتبال، ماه‌ها پرونده جنجالی علیرضا بیرانوند را در راهروهای فدراسیون معلق نگه داشت تا او بتواند برای تراکتور بازی کند. آن روزها که قانون به نفع سرمایه زنوزی کِش می‌آمد، چرا صدایی از ظلم شنیده نمی‌شد؟

پنجم دی ۱۴۰۴؛ شبی که در تاریخ رسانه‌های ورزشی ثبت خواهد شد. زنوزی در برنامه شب‌های فوتبالی حاضر شد. اما این‌بار نه برای تحلیل فوتبال، بلکه برای برپایی یک شو احساسی. او بغض کرد، اشک ریخت و از مظلومیت شجاع خلیل‌زاده و هوادارانش گفت. اما لابلای آن جملات لرزان، سمی تزریق می‌شد که به مراتب خطرناک‌تر از ناداوری بود؛ بنزین ریختن روی گسل‌های قومیتی. او از توهین‌هایی گفت که دل هر ایرانی منصفی را به درد می‌آورد، اما به جای آنکه از مجرای قانونی و اخلاقی وارد شود، آن را به یک جنگ تمام‌عیار تبدیل کرد. او نام پرسپولیس را به پیروزی تغییر داد تا هواداران رقیب را تحقیر کند، او وزیر سابق را به طراحی توطئه در رستوران متهم کرد و در نهایت، به تمام فوتبال ایران اتهام فساد سیستماتیک را زد. 

منطق می‌گوید وقتی تیمی قهرمان می‌شود، یعنی ساختار فوتبال آن کشور، حداقل در آن سال، سالم بوده است. اما پارادوکس بزرگ زنوزی همین‌جاست. او در شبی که چشمانش از خشم سرخ شده بود، مدعی شد فوتبال ایران سال‌هاست مهندسی می‌شود

این دیگر نقد مدیر نبود؛ این یک آشوب رسانه‌ای بود. او می‌دانست که با تحریک عواطف، هوادار خسته از تبعیض‌های واقعی اقتصادی و اجتماعی را به خیابان احساسات می‌کشاند. او از هویت هزینه کرد تا شکست فنی تیمش مقابل شمس‌آذر قزوین دیده نشود. 

وقتی کمیته اخلاق او را فراخواند، پاسخ او اوج این روایت تلخ بود؛ نمی‌روم! این جمله، تیر خلاص به مفهوم باشگاه‌داری حرفه‌ای بود. زنوزی با این رفتار نشان داد که تصور می‌کند چون پول خرج می‌کند، چون سرمایه‌گذار است و چون توده‌ای از هواداران پرشور را پشت سر خود دارد، فراتر از قانون است. او فوتبال را نه یک بازی مدنی، بلکه یک نوع حکومت ملوک‌الطوائفی می‌بیند که در آن، مالک قلعه می‌تواند به هر که خواست بتازد و به هیچ‌کس پاسخگو نباشد. 

او از رسانه‌ها ناراحت است، از فدراسیون شاکی است و از زمین و زمان گلایه دارد. اما یک‌بار از خودش نپرسیده است که چرا ستاره‌های گران‌قیمتش در زمین، آن نشاط همیشگی را ندارند؟ چرا وقتی مربی‌اش از خستگی حرف می‌زند، او باید از مهندسی بگوید؟

در این میان، تنها کسی که واقعا می‌بازد، آن پیرمرد روستایی در ورزقان یا آن جوان عاشق در خیابان‌های تبریز است. آنها که تراکتور برای‌شان زندگی است، نه ابزار قدرت. زنوزی با حرف‌هایش، این هواداران را در وضعیتی قرار داده که حس کنند تمام دنیا با آنها سر جنگ دارد. این یعنی تولید نفرت.

انداختن هواداران تیم‌های مختلف به جان هم، آن هم با کلیدواژه‌های قومیتی، بازی با آتشی است که خاموش کردنش کار یک بیانیه یا یک عذرخواهی نخواهد بود. زنوزی امروز تراکتور را به سمتی برده که موفقیتش در گرو نابود کردن رقیب و متهم کردن ساختار باشد، نه ارائه فوتبال برتر.

آقای زنوزی! شما در این شب‌های جنجالی، از آذربایجان خرج کردید تا خودتان را تطهیر کنید. اما تاریخ فوتبال ایران فراموش نخواهد کرد که چه کسی به جای کاشتن بذر دوستی در ورزشگاه‌ها، دیواری از کینه بنا کرد.

شما از همه ناراحتید؟ باشد، حق با شماست. اما یک ‌بار هم به این فکر کنید که فوتبال ایران چقدر از ادبیات شما خسته است. چقدر از این دوقطبی‌سازی‌های مسموم آسیب دیده است. تراکتور، باشگاهی با قدمت نیم‌قرن، میراث پدران آذری ماست، نه ملک شخصی کسی که هر زمان منافعش به خطر افتاد، تهدید به نابودی کل لیگ کند. بیایید نقاب‌ها را کنار بزنیم. این اشک‌ها برای فوتبال نیست؛ این‌ها اشک قدرتی است که حس می‌کند در حال فروریختن است. این بیانیه‌ها، دفاع از مظلوم نیست؛ هجومی است به قلب وحدت ملی فوتبال. 

تراکتور برای بزرگ ماندن، نیازی به این هیاهوهای کاذب ندارد. تراکتور بزرگ است چون مردمی بزرگ دارد. ای کاش مالک این تیم هم به اندازه نام آذربایجان، بزرگ‌منشانه رفتار می‌کرد. آنچه می‌بینیم، نه یک جنبش عدالت‌خواهانه، بلکه یک انتحار مدیریتی است که متاسفانه قربانی‌اش، اصالت باشگاهی است که روزی نماد وقار بود. 

داستان زنوزی و تراکتور، درس بزرگی برای فوتبال ماست؛ اینکه ثروت بدون فرهنگ ورزشی و قدرت بدون تمکین به قانون، چگونه می‌تواند محبوب‌ترین پدیده‌های اجتماعی را به لبه پرتگاه ببرد. آقای زنوزی! بنزین ریختن روی این آتش را متوقف کنید؛ پیش از آنکه این حریق، تمام خاطرات خوب هواداران را به خاکستر تبدیل کند. 

در پایان باید گفت؛ آقای زنوزی تراکتور متعلق به آذربایجان است، نه ابزار فرار مالک از پاسخگویی.