رئال برد اما هوادارانش با سوتهایشان از خجالت ژابی و وینی درآمدند
برنابئوی عصبانی!
آریا طاری
روی تابلو، اعداد دروغ نمیگفتند؛ رئال مادرید دو-سویا صفر. در دنیای خشک آمار، این یعنی سه امتیاز، یعنی تداوم تعقیب بارسلونا، یعنی بازگشت به جاده موفقیت. اما در اتمسفر سنگین سانتیاگو برنابئو در این شب دسامبر ۲۰۲۵، چیزی وجود داشت که در هیچ جدولی ثبت نمیشد؛ بوی تند یک فروپاشی عاطفی. شنبهشب مادرید برد، اما پیروزی چنان طعم گسی داشت که حتی لبخندهای دیپلماتیک ژابی آلونسو هم نتوانست تلخی آن را پنهان کند. رئالمادرید به وضعیتی رسیده است که در آن، پیروزی دیگر شفا نمیدهد؛ پیروزی فقط مثل یک مسکن عمل میکند که درد یک زخم عمیق و عفونی را برای چند ساعت به تاخیر میاندازد.
وقتی ژابی آلونسو با آن استایل بینقص و پرستیژ نجیبزادگان اسپانیایی قدم به برنابئو گذاشت تا جانشین کارلو آنچلوتی بزرگ شود، همه از نظم حرف میزدند. ژابی آمد تا آشفتگیهای اواخر دوران کارلتو را با خطکش و پرگار تاکتیکیاش صاف کند. اما شنبهشب ثابت شد که مادرید، بیش از آنکه به هندسه نیاز داشته باشد، به شیمی نیاز دارد.
ژابی روی لبه تیغ راه میرود. او در کنار خط، مثل یک رهبر ارکستر ناامید ایستاده بود که نوازندگانش نتها را درست میزنند اما روح موسیقی را درک نمیکنند. تیم او شنبهشب مالک توپ بود، پاسهای کوتاه میداد، فضاها را میبست، اما قلب نداشت. برنابئو این را حس میکند. تماشاچی مادریدی، برده آمار نیست؛ او به دنبال آن لحظه جادویی است که خون را در رگهایش به جوش بیاورد. وقتی در نیمه اول صدای سوتهای اعتراضی بلند شد، این سوتها رو به بازیکنان نبود؛ رو به ایدهای بود که میخواهد مادرید را به یک ماشین سرد تبدیل کند. ژابی حالا میفهمد که مربیگری در رئال، یعنی مدیریت یک آتشفشان؛ اگر نتوانی فورانش را کنترل کنی، گدازههایش خودت را ذوب میکند.
اما تراژدی اصلی در دقیقه ۸۳ رقم خورد. تابلوی تعویض بالا رفت؛ شماره هفت؛ وینیسیوس جونیور. کسی که تا همین چند ماه پیش، نماد مقاومت و فریاد بلند برنابئو بود، حالا در میان طوفانی از سوتهای ممتد خودیها راهی رختکن میشد. این سوتها، صدای خرد شدن یک رابطه عاشقانه بود.
شب به پایان رسید. برنابئو خالی شد. چراغها خاموش شدند. اما سوالات بزرگی در سرمای مادرید باقی ماند. وینیسیوس در راه دوبی است، شاید برای همیشه. ژابی در دفترش به نقشههایی خیره شده که روی کاغذ درستاند اما در زمین جان نمیگیرند و هواداران؟ آنها با حسی از پوچی به خانه رفتند
وینیسیوس شنبهشب تصویری از یک ستاره تبعیدی را داشت. او که روزی با لبخندهایش رقیبان را به زانو درمیآورد، حالا در چنبره حواشی خودساخته و فشارهای خردکننده گرفتار شده است. او تعویض شد نه به خاطر اینکه بد بازی کرده بود، بلکه به خاطر اینکه دیگر وصله تن این تیم نبود. نگاههای سرد او به نیمکت و آن خروج بیدرنگ از ورزشگاه، پیامی واضح داشت؛ روح وینی دیگر در مادرید نیست.
اینکه او بلافاصله بعد از بازی، تمام خاطرات مادریدیاش را در فضای مجازی بایگانی میکند و به آغوش هویت برزیلیاش پناه میبرد (تغییر عکس پروفایل در شبکههای اجتماعی با پیراهن رئال به پیراهن تیم ملی برزیل)، نشان از یک تنهایی عمیق دارد. وینیسیوس در مادرید احساس خیانت میکند و هواداران مادرید در او احساس انحراف. آنها ستارهای را میخواستند که برای پیراهن بجنگد، نه سلبریتیای که هر بازی را به صحنه درگیریهای شخصی تبدیل کند. وقتی او به سمت دوبی پرواز کرد، درواقع داشت از واقعیت تلخی فرار میکرد که در مادرید برایش ساخته شده بود؛ اینکه برنابئو، همانقدر که در بتسازی مهارت دارد، در بتشکنی هم بیرحم است.
در این میان، رکوردشکنیهای کیلیان امباپه هم شبیه به چراغهای نئونی است که در یک خانه متروکه روشن شده باشند. او گل میزند، رکورد رونالدو را جابهجا میکند، اما آیا کسی برای او از ته دل فریاد میزند؟ امباپه در مادرید به یک کارمند عالیرتبه تبدیل شده است؛ کسی که وظیفهاش را به بهترین شکل انجام میدهد، اما پیوندی با ریشهها ندارد.
بلینگام هم دیگر آن پسر شادمانِ فصل پیش نیست. در چهره جود، نوعی خستگی مزمن دیده میشود. او که قرار بود رهبر نسل جدید باشد، حالا در تاکتیکهای سختگیرانه ژابی گم شده است. تیم آلونسو شنبهشب برد، اما این برد هیچ داستانی نداشت. هیچ بازگشت حماسی، هیچ فریاد پیروزیِ واقعی. فقط دو گل و سوت پایان و رختکنی که سکوتش سنگینتر از همیشه بود.
ژابی آلونسو شنبهشب در کنفرانس خبری از کنترل بازی حرف زد. اما او بهتر از هر کسی میداند که در رئالمادرید، هیچکس با کنترل بازی به رستگاری نمیرسد. اینجا سرزمین جنون است. آلونسو با دانشی که از بوندسلیگا آورده، میخواهد رئال را منطقی کند، اما رئالمادرید با منطق قهر است.
مشکل ژابی این است که او تیمی را تحویل گرفته که از لحاظ عاطفی تخلیه شده است. جدایی از سایه سنگین و پدرانه آنچلوتی و افتادن به دام یک سیستم خشک و وظیفهمحور، بازیکنان را به رباتهایی تبدیل کرده که فقط منتظر پایان بازی هستند. ژابی حالا با واقعیتی روبهرو است که شاید در لورکوزن هرگز تجربه نکرده بود؛ اینکه در مادرید، گاهی پیروز شدن، شروع یک بحران جدید است. او شنبهشب برد، اما جایگاهش لرزانتر از همیشه به نظر میرسد، چون او نتوانست شادی را به برنابئو برگرداند.
شب به پایان رسید. برنابئو خالی شد. چراغها خاموش شدند. اما سوالات بزرگی در سرمای مادرید باقی ماند. وینیسیوس در راه دوبی است، شاید برای همیشه. ژابی در دفترش به نقشههایی خیره شده که روی کاغذ درستاند اما در زمین جان نمیگیرند و هواداران؟ آنها با حسی از پوچی به خانه رفتند.
رئالمادرید شنبهشب ثابت کرد که بزرگترین دشمنش نه سویا بود و نه بارسلونا؛ بلکه تکرار بدون لذت است. مادرید به آرامش نمیرسد، چون پیروزیهایش دیگر بوی فتح نمیدهند، بوی انجام وظیفه میدهند. در مادریدی که ستارهاش عکسهایش را پاک میکند و هوادارانش قهرمانشان را هو میکنند، هیچ جامی نمیتواند جای خالی احترام و عشق را پر کند.
مشکل ژابی این است که او تیمی را تحویل گرفته که از لحاظ عاطفی تخلیه شده است. جدایی از سایه سنگین و پدرانه آنچلوتی و افتادن به دام یک سیستم خشک و وظیفهمحور، بازیکنان را به رباتهایی تبدیل کرده که فقط منتظر پایان بازی هستند
شاید این پیروزی، تلخترین دو بر صفر تاریخ مدرن باشگاه بود. شبی که مادرید برد، اما خودش را در میان سوتها و قهرها گم کرد. ژابی آلونسو شاید نابغه باشد، اما او هنوز نمیداند که در این باشگاه، برای زنده ماندن، باید فراتر از یک مربی بود؛ باید یک کیمیاگر بود که بتواند مس این رابطههای زنگزده را به طلای همدلی تبدیل کند. فعلا، مادرید قصری است زیبا، اما یخی؛ که در آن حتی با برد هم کسی گرم نمیشود.
دیدگاه تان را بنویسید