محمد تقی‌زاده

در سینما و نمایش خانگی ایران، تصویر کردن رمان‌های محبوب و جاافتاده‌، همیشه مثل راه رفتن روی لبه تیغ بوده است. حالا نرگس آبیار، کارگردان نام‌آشنای سینما، با جسارت این خطر را پذیرفته و دو شاهکار ادبیِ سووشون سیمین دانشور و بامداد خمار فتانه حاج‌سیدجوادی را به سریال تبدیل کرده است. دو تجربه‌ی عظیم با بودجه‌های کلان که واکنش‌های تند و متفاوتی را برانگیختند. اما درس اصلی این دو پروژه برای سینما و سریال‌سازی ایران چیست؟ چرا یکی بیشتر مورد انتقاد قرار گرفت و دیگری تحسین نسبی برانگیخت؟ این گزارش، واکاوی این دو رویداد مهم در تلویزیون خانگی است.

 بخش اول: سووشون؛ رویای شکسته‌ی یک اقتباس وفادار

انتخاب سووشون برای ساخت یک مجموعه تلویزیونی، از همان ابتدا خبرساز شد. این رمان سیمین دانشور، نه فقط یک داستان، که بخشی از حافظه‌ی جمعی و هویت ادبی چند نسل از ایرانیان بود. داستان زری و یوسف در شیراز دوران جنگ جهانی دوم، سرشار از نمادها، استعاره‌های سیاسی و اجتماعی و شخصیت‌پردازی‌های عمیق است .سریال سووشون اما، در دام وفاداری مطلق افتاد. نرگس آبیار و تیم نویسنده کوشیدند تا حد امکان خط به خط رمان را به تصویر بکشند. صحنه‌ها، گفتگوها و حتی سکانس‌ها، با دقت از کتاب استخراج شده بودند. این احترام به متن اصلی، هرچند قابل تقدیر، در نهایت به بزرگ‌ترین ضعف سریال تبدیل شد.

در ادبیات، بسیاری از مفاهیم از طریق تک‌گویی‌های درونی، توصیفات و استعاره‌ها منتقل می‌شوند. سینما و تلویزیون اما زبان خود را دارند. نماد دارالمجانین یا جشن انگلیسی‌ها در کتاب، لایه‌های معنایی عمیقی دارند، اما در سریال تنها به یک صحنه‌ی معمولی تقلیل یافتند. مخاطب عام که کتاب را نخوانده، ممکن است به عمق تراژدی این صحنه‌ها پی نبرد.

با وجود هزینه‌های سنگین برای بازسازی شیراز دوره‌ی رضاشاه، طراحی لباس و صحنه‌های پرجمعیت، مشکل اصلی در اجرا بود. انتخاب برخی بازیگران و لهجه‌های غیراصیل شیرازی، نتوانست آن حس و حال اصلی را ایجاد کند. بازی‌ها اغلب سطحی و نمایشی بودند و نتوانستند عمق رنج و تعارض شخصیت‌هایی مانند زری را به مخاطب منتقل کنند.

واکنش مخاطبان و کاربران شبکه‌های اجتماعی: واکنش‌ها به این سریال بسیار دوگانه بود. طرفداران پروپاقرص کتاب، معمولاً از تغییرات احتمالی هراس دارند و این وفاداری را ستودند. اما مخاطب عام و حتی بسیاری از ادیبان، سریال را کسل‌کننده، شنیع و فاقد ریتم دراماتیک خواندند. به نظر می‌رسد سریال نتوانست تعادل مناسبی بین خواسته‌ی قشر کتاب‌خوان و جذب مخاطب عام ایجاد کند.

 بخش دوم: بامداد خمار؛ موفقیتی نسبی در بازسازی تاریخ

اقتباس از رمان پرفروش بامداد خمار اما، سرنوشت متفاوتی داشت. هرچند این سریال نیز راه وفاداری به متن اصلی را در پیش گرفت، اما به دلایلی ساختاری، با استقبال نسبی‌تری روبرو شد .بامداد خمار بیش از آنکه یک رمان نمادین و پیچیده باشد، یک درام تاریخی-عاشقانه با روایتی خطی و پرکشش است. داستان عشق محبوبه و حاجعلی در بستر تاریخی دوره‌ی قاجار و مشروطه، ذاتاً تصویری‌تر است. کشمکش‌های عاطفی، تعلیق داستانی و توصیف جزئیات زندگی در آن دوران، انتقال به تصویر را آسان‌تر می‌کند.

بی‌گمان نقطه قوت مسلم سریال بامداد خمار، موفقیت خیره‌کننده‌ی آن در بازسازی تاریخ است. طراحی لباس، دکوراسیون داخلی خانه‌های اشرافی قاجاری، بازار قدیم قزوین، آرایش و پوشش بانوان، و حتی آداب معاشرت و غذاها با دقت و ظرافت قابل تحسینی اجرا شده‌اند. این سریال، بیننده را به دل تاریخ می‌برد و از این منظر، یک تجربه‌ی دیداری و آموزشی ارزشمند است.

با این حال، این سریال نیز از برخی ضعف‌های سووشون رهایی نیافت. روایت کند در برخی قسمت‌ها، فیلمبرداری مبتدیانه با استفاده افراطی از نزدیک‌نمایی‌های بی‌حساب و دوربین لرزان، و ضعف در بازیگری برخی نقش‌های فرعی، از کیفیت کار کاست. شروع سریال با صحنه‌ی کابوس محبوبه نیز، برای بیننده‌ای که با پیش‌زمینه داستان آشنا نیست، می‌تواند گمراه‌کننده و غیرجذاب باشد.

واکنش عمومی: عموم مخاطبان و منتقدان، فضاسازی و توجه به جزئیات تاریخی این سریال را ستودند. اگرچه ایرادات فنی و روایی مورد نقد قرار گرفت، اما به طور کلی سریال توانست مخاطب عام را جذب کند و بحث‌های زیادی را در فضای مجازی درباره‌ی تاریخ قاجار و موقعیت زنان برانگیزد.

 بخش سوم: تحلیل تطبیقی؛ چرا یک روش، دو نتیجه‌ی متفاوت داد؟

مقایسه‌ی سرنوشت این دو اقتباس بزرگ، چند درس کلیدی برای تمام دست‌اندرکاران سینما و تلویزیون ایران دارد: اول اینکه وفاداری یک شمشیر دو لبه است: همانطور که دیدیم، وفاداری مطلق به متن، هم می‌تواند نقطه ضعف باشد (سووشون) و هم نقطه قوت (بامداد خمار). تفاوت در ماهیت خود متن است. رمان‌های نمادین و پیچیده نیاز به بازآفرینی و ترجمه‌ی سینمایی دارند، نه تکثیر تصویری.

دوم، اولویت با روایت تصویری است: مخاطب تلویزیون و سینما، برای دیدن یک داستان می‌آید، نه شنیدن یک کتاب صوتی مصور. هر اقتباس موفقی باید قبل از هر چیز یک اثر دراماتیک جذاب باشد، حتی اگر مجبور شود بخشی از متن اصلی را کنار بگذارد یا تغییر دهد.

سوم.  انتخاب بازیگر و توجه به جزئیات فرهنگی، نیمی از راه است: در هر دو سریال، نقش بازیگر و لهجه بسیار پررنگ بود. در سووشون این ضعف، باورپذیری را از بین برد. در بامداد خمار، دقت در جزئیات تاریخی، باورپذیری را افزایش داد.

چهارم. مخاطب امروز، حوصله‌ی روایت‌های کند را ندارد: هر دو سریال به طولانی‌بودن و کندی ریتم متهم شدند. در عصر سریال‌های سریع‌پوست و پرکشش بین‌المللی، تولیدات داخلی نیز باید به ریتم و مدیریت حوصله‌ی مخاطب توجه بیشتری کنند.

 بخش چهارم: نظر کارشناسان و آینده‌ی اقتباس در ایران

برای درک بهتر این پدیده، نگاه کارشناسان حوزه سینما و ادبیات می‌تواند راهگشا باشد. دکتر حمیدرضا شعیری، استاد نقد ادبی و سینما، در این باره می‌گوید: «اقتباس، ترجمه‌ی یک مدیوم به مدیوم دیگر است. شما نمی‌توانید یک شعر حافظ را کلمه به کلمه به انگلیسی ترجمه کنید و انتظار معجزه داشته باشید. باید به روح اثر وفادار بود، نه به حروف آن. سریال سووشون مرتکب این اشتباه شد که می‌خواست همه‌ی کلمات دانشور را تصویر کند، نه دنیای او را.»

از طرفی، یک منتقد سینما در روزنامه شرق در یادداشتی نوشت: «بامداد خمار نشان داد که ایرانی‌ها چقدر عاشق تاریخ تصویری و جزئیات هستند. این سریال از ضعف رمان خود (خطی بودن) یک نقطه قوت ساخت. اما نکته اینجاست که آیا ما همیشه باید به سراغ رمان‌های خطی برویم؟ چه کسی جسارت اقتباس خلاقانه از آثار پیچیده‌ای مثل همسایه‌ها یا ملکوت را دارد؟»

آینده‌ی اقتباس در ایران 

این دو تجربه‌ی بزرگ، با تمام هزینه‌ها و حاشیه‌هایشان، چند راه روشن پیش پای فیلمسازان و تهیه‌کنندگان ایرانی گذاشته‌اند: لزوم داشتن یک ایدۀ کارگردانی قوی: پیش از شروع، باید پرسید: من به عنوان کارگردان، چه حرف تازه‌ای برای گفتن دارم؟ نه اینکه صرفاً روایت کتاب را عیناً پیاده کنم.

تیم فیلمنامه‌نویسی تخصصی اقتباس: نیاز به نویسندگانی داریم که هم ادبیات را عمیقاً بفهمند، هم زبان سینما را بلد باشند و هم جسارت تغییر داشته باشند.

تعادل بین خواسته‌ی نخبگان و عامه‌ی مردم: یک اقتباس موفق باید بتواند رضایت نسبی هر دو گروه را جلب کند. این امر با مشورت با صاحبنظران و همچنین تست مخاطب در مراحل اولیه ممکن است.

فراتر از رمان‌های شاخص رفتن: شاید وقت آن رسیده که به جای تمرکز همیشگی روی چند کتاب خاص، به کشف رمان‌های ناشناخته‌تر با قابلیت‌های تصویری بالا بپردازیم.

اقتباس موفق، مانند پلی است بین غنای ادبیات و قدرت تأثیر تصویر. تجربه‌ی سووشون و بامداد خمار نشان داد که صنعت فیلمسازی ایران، اگرچه از نظر فنی و تولیدی پیشرفت چشمگیری داشته، اما در تئوری و عمل اقتباس هنوز در نیمه‌ی راه است. ما یاد گرفته‌ایم که تاریخ را با دقت بازسازی کنیم، اما هنوز به طور کامل نیاموخته‌ایم که اندیشه و نماد را چگونه به زبان سینما ترجمه کنیم.

این راه، با آزمون و خطا ادامه خواهد یافت. شکست‌ها و موفقیت‌های نسبی آثاری مثل این دو سریال، چراغ راه آینده خواهند بود. امید است نسل جدید فیلمسازان ایرانی، با درس گرفتن از این تجربیات، جسارت بیشتری برای خلق و نه فقط تقلید داشته باشند و آثاری خلق کنند که هم عزت ادبیات ایران را حفظ کند، هم مخاطب جهانی را به تماشا بنشاند. ره این راه دراز است، اما نخستین گام‌ها، هرچند لرزان، برداشته  شده است.