احسان زیورعالم

در فصل یازدهم از سفر پیدایش آمده است «در تمامی زمین، زبان و تکلم یکی بود... گفتند بیایید به جهت خود شهری و برجی را که سرش به آسمان بساید بنا کنیم و از برای خود نامی پیدا کنیم، مبادا که روی تمامی زمین پراکنده شویم... و خداوند ایشان را از آنجا بر تمامی زمین پراکنده نمود که از بنا کردن شهر بازماندند ـ از آن سبب اسمش بابل گذاشته شد؛ زیرا که خداوند تمامی زمین را در آنجا مخلوط نمود، بلکه خداوند ایشان را از آنجا بر تمامی زمین پراکنده نمود.»

عبارات فوق برای قرن‌ها استدلالی بود بر این مسأله که چرا آدمیان در سراسر زمین به زبان‌های متفاوتی سخن می‌گویند. هرچند رویکردهای زبانشناسی در قرن بیستم، از استدلال‌های تازه‌ در بابچگونگی شکل‌گیری زبان می‌گفت؛ اما تمثیل برج بابل مصداقی بود بر تنوع زبانی مردم. نوشتارهای فلسفی نیز از این تمثیل جذاب بی‌بهره نماندند و این وضعیت اسطوره‌ای بدل به موقعیت‌های متعدد روایی می‌شود. در ادبیات برج بابل به استعاره‌ای قدرتمند بدل می‌شود، به هر حال فصل مشترک هر دو زبان است. زبانی که در قرن بیستم به دغدغه جدی انسان بدل می‌شود. زبان از شکل کلامی و شفاهی خودش خارج می‌َشود و در ساحت بدن، لباس و خوراک نیز متبلور می‌شود. گویی این برج بابل مدام رنگ و لعاب عوض می‌کند.

نقش پررنگ برج بابل در فهم بشر از زبان، در آثار هنری نیز نمودار می‌شود، از نقاشی پرجزییات بروگل تا روایت جذاب بورخس. نمونه وطنی ماجرا هم می‌شود «اسموکینگ روم»، نمایشی در باب پراکندگی زبانی و تأثیراتش. نمایشی که در پی فهم ما از مقوله زبان است؛ اما از منظر مؤلفانش. همه چیز در یک قفس سپری می‌شود که قرار است نمادی بر اتاق سیگار فرودگاه استانبول باشد. آدم‌های مختلف از گوشه کنار عالم خاکی در فرودگاه استانبول – نمادی متروپولیس جهانی – برای کشیدن سیگار وارد و خارج می‌شود بدون آنکه چندان به یکدیگر ارتباطی داشته باشند. گویی در پی فروپاشی برج، دیگر هیچ ملاکی برای گرد هم آمدن فرزندان آدم و حوا وجود ندارد. پیش هم بودن هم برخواسته از شانس و اقبال است، یعنی بر پایه تصادف و احتمال رخ می‌دهد. نمایش سعید زارعی هم به نظر مروج چنین فکری است. آدم‌های مختلف هر یک به زبان ملیت خویش وارد اتاق سیگار می‌شوند، سیگاری روشن می‌کنند، به زبانی که ما نمی‌فهمیم حرف می‌زنند، بخشی از مکالماتشان – آن‌گونه که سیستم مدنظرش است – ترجمه و در اختیار ما قرار داده می‌شود تا قضاوتشان کنیم و در نهایت روایت در عرض چند دقیقه به پایان می‌رسد، بدون آنکه روایت گروهی با گروهی دیگر تداخل پیدا کند.

در نهایت سعید زارعی با سیستم درگیر می‌شود و خودش را تک و تنها در چارچوب اسارت‌گونه اتاق می‌یابد و می‌گوید در برابر رویدادهای امروز گویی نمی‌شود کاری کرد و پس بهتر است دیگر نمایشی هم اجرا نشود. بازمانده بابلی نمایش، مستأصل از روایت یک داستان به سبب فقدان زبان مشترک، تصویری از بلبشو زبانی می‌آفریند که شاید برای ما مفهوم باشد؛ اما حاوی مسائلی است که رویکرد مؤلفان این نمایش را زیر سؤال می‌برد. اولین نکته آن است که تصور سعید زارعی از جهان امروز، تصوری اسطوره‌ای است. نمایشش را به جهان گذشتگان گره می‌زند که در آن فقدان فهم زبانی عامل پراکندگی می‌شود؛ اما در جهان مدرن امروز چنین موضوعی خدشه‌دار می‌شود. برای مثال قابلیت conversation اپلیکیشن translation شرکت گوگل به شما اجازه می‌دهد بدون دانستن زبان مخاطب خود، حرف‌های او را درک کنید. این اپلیکیشن در سال‌های گذشته پیشرفت چشمیگری داشته و به ابزار پرکاربردی در جهان بدل شده است. حالا کافی است شما در حین تماشای نمایش از این ابزار استفاده کنید تا دریابید واقعیت واژگان بیرون جهیده از دهان بازیگران چیست تا دیگر مرز زبانی برآمده از اسطوره مانع شما نشود. این تازه یک وجه ماجراست. در نمایش یکی از بازیگران با لهجه یزدی اقدام به صحبت می‌کند و حتی از اینکه به زبانی دیگری سخن بگوید منع می‌شود. شمایل پسر یزدی و رفتارهایش چنان توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند که می‌توان دست به قیاس رفتاری زد. تماشاگری که در مواجهه با زبان‌های دیگر تمرکز می‌کند، با شنیدن لهجه یزدی می‌خندد. حتی به نظر او به کلیشه‌های رایج در ایران هم نزدیک می‌شود، اینکه هر چیز لهجه‌داری می‌تواند خنده‌دار باشد، بدون آنکه بداند آنچه در پایتخت نیز تکلم می‌شود یک لهجه به حساب می‌آید. البته می‌توان استدلال کرد این یک نقطه‌گذاری در اجراست برای رسیدن به یک قیاس؛ اما نمی‌توان آن را قطعی دانست، کما اینکه اتمسفر تماشاگران هم حاکی از این فقدان درک است. در نمایش پسر جوانی است که در نهایت در قامت آنتاگونیست در برابر سعید زارعی می‌ایستد و به او می‌فهماند در جهانی که او ساخته، سعید توانایی و قابلیت مقابله ندارد. ما نمی‌دانیم این شخصیت مرموز کیست که به چند زبان زنده هم تکلم می‌کند. هر چند براساس نشانگان به‌سختی می‌توان فهمید این ناطق کوچک رسانه است. به عبارتی گویی این فضای پسابرج بابلی محصول رسانه است، رسانه‌ای که از قضا خودش به یک زبان سخن می‌گوید، زبانی که در بسترهای رسانه‌ای مشترک است. اما در همین گیرودار این پرسش مطرح می‌شود رابطه رسانه و مواجهه برحسب تصادف آدم‌ها چیست؟ آیا بدون رسانه آدم‌ها مواجهه متفاوتی می‌داشتند؟ پاسخی وجود ندارد؛ اما نمایش چنین تداعی می‌کند که رسانه می‌تواند همه را علیه سعید زارعی بشوراند، شخصیتی که نامش در فهرست بازیگران نیست و جایی در «اسموکینگ روم» ندارد. حالا سعید زارعی در اینجا کیست؟ کارگردان نمایش است یا عشق بازیگری که به سبب نبود اسمش در فهرست به پشت‌صحنه منتقل می‌َشود؟ در نهایت چرا باید گروه بازیگری از زارعی تبعیت کند؟ او واجد چه قدرتی است؟ او چه نقشی دارد؟

نمایش حداقل برای من پاسخی ندارد، هرچند بروشور و اعلانات نمایش حاوی اطلاعاتی است. به هر حال سعید زارعی کارگردان کلیت این نمایش است و حالا تمایل دارد در این نمایش هم بازیگر مرکزی باشد. پس او خدایی است که نمی‌تواند از نظرها مخفی باشد. او هم مثل خدای داستان برج بابل سری به زمین می‌زند و بعد تصمیم می‌گیرد زبان آدمیان را برآشفته کند. زارعی هم همین کار را می‌کند. کلیت نمایش را برهم‌ می‌زند، زبان‌ها را مخدوش می‌کند و در پایان می‌گوید نمایش را دیگر نمی‌شود ادامه داد؛ اما این خدایی هم مخدوش می‌شود. فردا دوباره نمایش اجرا می‌شود و دقیقاً نعل به نعل همان چیزی که شب قبلش دیده‌ایم. باز دوباره برج ساخته می‌شود و بار دیگر آدمیان پراکنده می‌شوند و بار دیگر سعید می‌گوید باید همین جا نمایش را تمام کنیم. این حرف زمانی مشروعیت می‌یافت که واقعاً نمایش تمام می‌شد. حالا شاید ما در مقام مخاطب بابلیانی بودیم پراکنده شده که نمی‌توانیم با هم حرف بزنیم؛ چرا که نمایش گنگمان کرده است.

سعید زارعی تلاش می‌کند متفاوت باشد. سعی می‌کند بحرانی کند؛ اما به زعم نگارنده بیش از آنکه بخواهد با نمایش وضعیتی را بحرانی کند، باید خودش را در مقام هنرمند بحرانی کند. باید خودش را در موقعیت بحران قرار دهد. همان مشکلی که در نمایش «درنیامده» هم دچارش می‌شود. تصویر نهایی خوشحالیش در جام جهانی و حضورش در استادیوم تصویری از یک وضعیت غیربحرانی بود، آن هم در پایان نمایشی مملو از عصبیت. پس در انفجار فرودگاه بین‌المللی استانبول هم درنهایت شرایط چیزی شبیه همان پایان است، می‌شود آرام بود و پایانی به وضعیت داد. ما را به خیر و شما را به سلامت، شبی بود که در کنار هم خوش گذراندیم. این با بیانیه پایانی نمایش «اسموکینگ روم» در تنافر است.