محمدحسن خدایی

زمانی گئورگ لوکاچ با حمله به اکسپرسیونیسم این نکته را گوشزد کرده بود که تاثیرات سوبژکتیوِ تکه‌تکه شده به لحاظ تئوریک بی‌بنیاد است و این گرایش هنری، ماهیت واقعی کل اجتماع را نادرست جلوه می‌دهد و به نوعی گمراه کننده است. گو این‌که نباید از یاد برد چگونه گوبلز به سال ۱۹۳۳ با گفتن عبارتی چون «چیزی اکسپرسیونیستی کل زمانه را در برگرفته است.» تلاش کرد رابطه فاشیسم هیتلری با روح زمانه‌‌ای‌ هراس‌زده‌ را توضیح دهد که در افق دولت‌های اروپایی در حال پدیدار شدن بود. به هر حال اکسپرسیونیسم را می‌توان واکنشی رادیکال به محدودیت‌های بازنمایی ناتورالیستی واقعیت دانست. اکسپرسیونیسم با شکلی از انتزاع‌گرایی و فشردگی تصاویر نمادین به‌همراه لحنی پرشور و پرطمطراق، میل آن دارد که از واقعیت اجتماعی و زندگی روزمره توده‌ها عبور کرده و وضعیت هولناک انسان را در آستانه جنگ‌های جهانی با فرمی تکین بازتاب دهد. گویی هنر در ابتدای قرن بیستم به بن‌بست رسیده بود و به قول «آر. اس. فِرِنس» در کتاب اکسپرسیونیسم «به شیداییِ تازه‌ای نیاز بود، درد شورانگیز تازه‌ای، بیان یک رویا فارغ از محاکات، دغدغه‌ زندگی انسان، دغدغه انسانی که داشت، به نحوی بی‌امان‌تر و جانکاه‌تر از آنی که ناتورالیست‌ها در توصیف شرایط اجتماعی می‌گفتند، در چنگ دستگاه‌های بی‌رحم و شهرهای ستمگر له می‌شد.» از این منظر می‌توان هنر اکسپرسیونیستی را واکنشی ذهنی و اغراق‌شده به بحران فزاینده انسان مدرن در دوران سرمایه‌داری و برآمدن جنگ‌های عالم‌گیر دانست.   

حال با این مقدمه می‌توان به رویکرد اکسپرسیونیستی نمایش «اسب قاتلین» پرداخت و در باب موفقیت یا شکست این اجرا در قبال روایت دراماتیکی که تدارک دیده به مداقه نشست. سید محمدهادی هاشم‌زاده در جایگاه کارگردان پیش از این در نمایش «یک هفته راه رفتن در بهشت» با نمایشنامه‌نویسی چون رضا گشتاسب همکاری کرده و نشان داده بود به فضاهای وهم‌آلود و هراس‌آور در یک اقلیم محلی ایران گرایش دارد. نمایش اسب قاتلین بر همان مدار اکسپرسیونیستی نمایش قبلی می‌چرخد با این تفاوت که از جغرافیای ایران فاصله گرفته و به یکی از کشورهای آمریکای لاتین می‌پردازد. تاریخ‌مندی نمایش مربوط است به چند قرن پیش و دوران ارباب-رعیتی و مناسبات در حال اضمحلال فئودالیسم. در متون تاریخ اقتصادی جهان، سرمایه‌داری برای گسترش قلمرهای خویش و یافتن مواد اولیه و بازارهای تازه، می‌بایست علیه اشرافیت یا همان آریستوکراسی مستقر اقدام کند و نظمی نو در اقتصاد و سیاست بنیان نهد. اشرافیت محتضر با این هجوم گسترده نمی‌توانست تنها به کمک نیروی نظامی و قوانین سخت‌گیرانه‌ای که وضع شده بود به حیات خویش ادامه دهد. در نتیجه با جهانی متلاطم، بی‌ثبات و در آستانه فروپاشی روبرو شد که فیگور تابناک‌ش یک مرد بورژوا بود که چندان شباهتی با زمین‌داران اشرافی نداشت. نمایش اسب قاتلین تلاش دارد با رویکردی اکسپرسیونیستی، این زمانه مملو از شورش‌های بی‌پایان و فروریختن باورهای کهنه را در یک اقلیم نه چندان واضح از نظر تاریخی و جغرافیایی بر صحنه آورد. این وضعیت کابوس‌وار به میانجی زیباشناسی اکسپرسیونیستی قرار است تعین مادی یافته و برآمدن نیروهای جدید سیاسی و اقتصادی را بشارت ‌دهد. پس جای تعجب نخواهد بود که اجرا علیه محاکات ارسطویی باشد و مرز میان واقعیت و کابوس را بازنمایی‌ناپذیر جلوه دهد. از این منظر با بدن‌هایی اغراق‌شده مواجه هستیم که به راحتی نمی‌توان مرده یا زنده بودن‌شان را ادراک کرد. آنان مدام بر مرز این دو جهان ایستاده و پافشاری می‌کنند اما به نتیجه‌ای دلخواه نمی‌رسند. این عدم اطمینان به اخلاقیات انسانی هم سرایت کرده و گویی نیهلیسم و بحران ارزش‌ها در حال تسخیر عرصه‌های متنوع حیات بشری است.  

  به لحاظ صحنه‌آرایی، با یک فضای چندپاره روبرو هستیم. صحنه به مثابه یک کلیت، انسجام خود را از دست داده و به تکه‌هایی مجزا بدل شده است. ریتم بسیار تند اجرا اجازه نمی‌دهد هیچ‌کدام از صحنه‌ها، ساختاری متعارف یافته و آغاز، میانه و پایانی به قاعده داشته باشد. اجرا همچون اسب کهر مسابقه، چهارنعل می‌تازد و لاجرم در این ماراتن نفس‌گیر از نفس می‌افتد. از منظر شخصیت‌شناسی فیگورهایی چون درشکه‌سوار، کشیش، رعیت و ارباب، بیش از آن‌که کاراکتر باشند، به نظر می‌آید تیپ‌های اجتماعی دوران فئودالیسم هستند. حتی اگر رعیتی چون «کَش» و همسرش «لورا» دست به توطئه‌ای مکبث‌وار زده و ارباب خویش را از پای درآورند بازهم نمی‌توان آنان را شخصیت‌هایی پیچیده یک درام فرض گرفت که از دل فراز و فرود دراماتیک نمایشنامه، ساخته شده و دست به کنش می‌زنند. اسب قاتلین همچون یک تابلوی اکسپرسیونیستی است که بی‌وقفه قسمتی از پیکره خویش را آشکار و بلافاصله پنهان می‌کند. در این شتاب‌گرایی جنون‌وار، مخاطبان برای ورود به جهان اجرا و امکان سکونت و گفتگو با عناصر قوام‌بخش آن، کار سختی در پیش دارند و می‌بایست واجد مهارت شناختی بالایی باشند. به هر حال اجرا بسیار تهاجمی عمل می‌کند و همچون یک ماشین جنگی، به‌شکل مدام به سمت تماشاگران چیزهایی را شلیک کرده و آنان را به عنوان تماشاگر منفعل طبقه متوسطی، خلع سلاح می‌کند. خبری از سکوت و مراقبه نیست و همه چیز در شتابی فزاینده بر صحنه احضار شده و مشغول تخریب می‌شود. البته این را می‌توان یک استراتژی اجرایی دانست که به‌نظر می‌آید تا حدودی کار می‌کند و جهان مورد نظر کارگردان و گروه اجرایی را برمی‌سازد. اما این انرژی بالا آن‌زمان رادیکال و رهایی‌بخش خواهد بود که با سکوت و طمانینه، حد خورده و مهار شود و یک فضای دیالکتیکی مابین سکون و کنش بسازد.

   به لحاظ جامعه‌شناختی این شیوه اجرایی که از اقلیم مرکزی ایران می‌آید و علیه بازنمایی رئالیستی واقعیت موضع می‌گیرد نشانه‌ای است از رابطه هنرمندان آن خطه با شکل مواجهه‌ای که با مسائل مختلف دارند. به دیگر سخن وقتی سید محمدهادی هاشم‌زاده در جایگاه کارگردانی، در دو نمایش با دو جغرافیای مختلف، یکی در ایران و دیگری در آمریکای لاتین، یک شکل اجرایی را بکار می‌گیرد و تلاش دارد فضایی پررمز و راز و خوفناک از انسان‌هایی که روایت می‌کند بر صحنه آورد می‌توان این را نشانه‌ای از یک رویکرد دانست که از دهه هشتاد در تئاتر آن منطقه پدیدار شده و ریشه‌هایش برمی‌گردد به فرهنگ پر از شگفتی و توضیح‌ناپذیر آن اقلیم. اسب قاتلین همان مسیری را طی می‌کند که نمایش «یک هفته راه رفتن در بهشت» رفته است. این رویکرد اجرایی به هر حال استلزاماتی دارد و برای مخاطبان طبقه متوسطی سالن ایرانشهر می‌تواند به مانند یک تیغ دو لبه عمل کند. نمایش بی‌واسطه خشونت، نمادگرایی افراطی، ژست‌های اغراق‌شده، کمینه‌گرایی و صد البته بازی‌های تثبیت‌شده و بازنمایانه محصول این شیوه اجرایی است که در این سال‌ها شاهد بوده‌ایم. به نظر می‌آید اسب قاتلین روایت ساده‌ای دارد از شورش رعیت‌ها علیه اربابان. اما کارگردان ترجیح داده با رویکردی اغراق‌آمیز، این سادگی را به یک پیچیدگی حداکثری بدل کند و مخاطبان را با زیباشناسی مخصوص خود تحت تاثیر قرار دهد. نتیجه کار البته خلق صحنه‌هایی تماشایی است که می‌توان از آن لذت برد اما نسبت به بیش از اندازه بودنش معترف بود. 

   در نهایت نمایش اسب قاتلین را می‌توان یک اجرای جسورانه از بچه‌های شیراز دانست که نمی‌خواهد شبیه اغلب تئاترهای بدنه باشد اما برای ایجاد تفارق و تفاوت به بیش از این‌ها احتیاج است. کمی چاشنی سکوت و این وسوسه را کنار گذاشتن که می‌باید با اغراق کردن حداکثری به سرحدات یک اجرا نقب زد.