محمدحسن خدایی

مرداد ماه به پایان خود نزدیک می‌شود و تئاتر تهران همچنان گرفتار حاشیه‌های ریز و درشت. از اتفاقاتی که این روزها برای اجرای مجدد نمایش «بک تو بلک» افتاده و مسئله حقوق مادی آثار هنری را بار دیگر گوشزد کرده تا دومین شب از سلسله نشست‌های تخصصی حقوق تئاتر که به ممیزی و سانسور اختصاص داشته و با حضور محمود سالاری، معاون فرهنگی وزیر ارشاد، با تنش‌ها و گفتگوهای صریح و بی‌پرده در رابطه با نسبت هنرمندان تئاتر با نهادهای نظارتی و ارزشیابی همراه شده است؛ نشان می‌دهد که نمی‌توان از حاشیه‌ها چشم پوشید. به نظر می‌آید با توزیع نامناسب منابع کمیاب قدرت، منزلت و ثروت در میان اهالی تئاتر، بیش از پیش با حاشیه‌های گریزناپذیری روبرو خواهیم شد که حاشیه را به متن تبدیل کرده و تولید آثار نمایشی را دچار بحران فزاینده خواهد کرد. برگزاری دومین نشست از سلسله مسائل ممیزی تئاتر، تاکیدی است دوباره بر حق مطالبه‌محوری صنفوف مختلف تئاتر. اینکه در یک نهاد مدنی چون خانه تئاتر به گفتگو با مدیران فرهنگی پرداخته و بر حقوق هنرمندان در تولید آثار هنری تاکید شود. آن هم با ارجاع به قانون اساسی کشور در تضمین و بسط آزادی‌های فردی و اجتماعی.

    این هفته و با توجه به ترافیک اجراها در سالن‌های دولتی و خصوصی، به چهار اجرا می‌پردازیم که این شب‌ها پذیرای مخاطبان پیگیر تئاتر بوده‌اند. اجراهایی از هنرمندان جوان.

نمایش اول-  نویسنده مرده است

بعد از اتفاقاتی که برای آرش عباسی در مقام فیلمنامه‌نویس سریال پایتخت افتاد، گویا این هنرمند ترجیح داد به ایتالیا مهاجرت کند. در غیاب آرش عباسی که این متن را قبل از این کارگردانی کرده بود، بهنام شرفی در مقام کارگردان و بازیگر اجازه یافته تا نمایشنامه «نویسنده مرده است» را در سالن استاد ناظرزاده مجموعه ایرانشهر بر صحنه آورد. نمایشی که با حضور بازیگر معروفی چون یکتا ناصر، مورد اقبال تماشاگران طبقه متوسط ایرانشهر قرار گرفته و فروش به نسبت خوبی داشته است. قصه نمایش در رابطه با بازیگر زن معروفی است که قصد ساختن فیلمی ملودرام با نویسنده‌ای گمنام دارد. نمایش روایتی از یک رابطه حرفه‌ای است که به تناوب، میان واقعی بودن یا نقش بازی کردن این زن و مرد در نوسان است. زن که یک بازیگر معروف و سلبریتی است نسبت به مرد نویسنده، در جایگاه فرادستانه قرار می‌گیرد. بنابراین جایگاه فرادستی و فرودستی، با نقش‌هایی که این دو نفر در قبال یکدیگر به اجرا می‌گذارند مدام تغییر می‌کند. نتیجه هر چه باشد پیام اخلاقی نمایش این است که بدون اعتماد نمی‌توان اثری ماندگار خلق کرد اما در جایی که جایگاه فرادستی و فرودستی همچنان بازتولید می‌شود، بدون نوعی از فریب و بازی کردن، نمی‌توان این رابطه را برهم زد و تمنای برابری داشت. به دیگر سخن، جهان نمایش، مبتنی بر اعتماد در زندگی واقعی و دروغگویی در اجرای نقش‌هاست. چراکه رابطه یک کارگردان معروف با نویسنده‌ای ناشناس، نمی‌تواند تنها مبتنی بر اعتماد باشد و برای فراتر رفتن از آن می‌بایست اندکی هم به دروغ و دغل پناه برد.

   بهنام شرفی در مقام بازیگر به خوبی توانسته ایفاگر نقش یک نویسنده گمنام، اما به لحاظ رفتاری پیچیده را بازی کند؛ اما نقش‌آفرینی یکتا ناصر، کم‌فروغ و مکانیکی است. کافی است بازی معصومه رحمانی در نمایش آناکارنینا را به یاد آوریم که در مقابل بهنام شرفی، با چه مهارتی می‌درخشید.

نمایش دوم-  اسکرین شات

این چهارمین اجراست که اهالی تئاتر از فیلم Perfect Strangers بر صحنه آورده‌اند. نمایش اسکرین شات به نویسندگی سامان شمس و کارگردانی امیر عباسی، تقریباً همان الگویی را رعایت می‌کند که اجراهای قبلی از این فیلم اقتباس کرده بودند. یک دورهمی شبانه، یک بازی دسته‌جمعی در افشای همگانی تماس‌ها و پیامک‌ها و آشکار شدن رازهای پنهان زوج‌های گرفتار بحران اخلاقی مردمان طبقه متوسط. نمایش اسکرین شات با استقبال خوب مخاطبان در پردیس شهرزاد مواجه شده است. تماشای این اجرا با زوج‌های جوانی که در سالن حاضر هستند اغلب با شنیدن پچپچه‌هایی همراه می‌شود در قبال وفاداری و احتمال خیانت. به لحاظ جامعه‌شناختی، تحلیل این قبیل اجراها نشان می‌دهد که چرا مورد استقبال مخاطبان قرار می‌گیرند. بازنمایی بحران اخلاقی مردمان طبقه متوسط تهران، نشان می‌دهد که اعتماد افراد نسبت به وفاداری دیگران، کاهش یافته و نوعی بی‌اعتمادی عاطفی میان آنان در حال گسترش است.

   به لحاظ اجرایی نمایش اسکرین شات طراحی صحنه مناسبی ندارد و در فقدان فضای لازم؛ برای مثال داخل اتاق با محوطه بالکن را نمی‌توان به خوبی از یکدیگر مجزا کرد. با تمام این مسائل، حضور بازیگران کمابیش بی‌تکلف است و در هماهنگی با یکدیگر. اما در نهایت این اجرا، مازاد چندانی نسبت به اجراهای مشابه خود در این زمینه ندارد. «همان همیشگی» با فراز و فرودهای کمتر و بازنمایی نه چندان رادیکال از بحران اخلاقیات طبقات متوسط شهری.

نمایش سوم-   

داری اونجا چی‌کار می‌کنی؟

آریو راغب کیانی بعد از تجربه متوسطی که از اجرای نمایش «چمدان» در تماشاخانه اهورا داشت، این‌بار به سراغ نمایشنامه‌ای از «شل سیلوراستاین» رفته که بهرنگ رجبی آن را ترجمه و در نشر چشمه تحت عنوان «تمام نخ» چاپ کرده است. اجرا مبتنی بر شش اپیزود جدا اما در نهایت مرتبط با یکدیگر است. در اپیزود اول و آخر، آریو راغب کیانی، گویا خود دست به تالیف زده و فضایی ذهنی و کمابیش هراس‌آور خلق کرده که شاعرانه و تفسیرپذیر می‌نماید. اما در اپیزودهای دوم تا پنجم، به متن سیلوراستاین تاحدود زیادی وفادار مانده و تنها نام مرد را یکسان گرفته است.

به دیگر سخن با مردی میانسال روبرو هستیم که در چهار اپیزود، با زنان اصطکاک دارد و در قبال رفتار آنان، دچار تالم شده و در نهایت دست به جنایت می‌زند. در این اجرا از آن فضای فانتزی و کودکانه سیلوراستاینی خبر چندانی مشاهده نمی‌شود و کارگردان تلاش کرده در اول و آخر نمایش، با خوانشی روانکاوانه و گفتار شاعرانه، توضیح دهد که چرا این مرد دست به خشونت می‌زند. این تفسیرپذیری، به اجرا ضربه زده و آن را به بیراهه برده است. درواقع باقی ماندن در منطق سیلوراستاینی، می‌توانست به انسجام بیشتری میدان دهد و از آن فضای ابتدایی جذاب اما بی‌ربط به اجرا رها شود. مسئله اینجاست که سیاست اجرایی کارگردان، در این دوپاره شدن فضاها، دچار دست‌انداز شده و توان خلق جهانی که وعده داده را نمی‌یابد.

  تماشای اپیزود اول و آخر، این نکته را گوشزد می‌کند که شاید به یک نمایش دیگر نیاز است تا دغدغه‌های این کارگردان نوگرا، در اتصال دادن امر ذهنی با زندگی روزمره بالفعل شود. آریو راغب کیانی می‌تواند همچون مسیح در مقابل وسوسه‌های مختلف، از خود خویشتن‌داری نشان داده و سیاست‌های اجرایی مناسب هر نمایش را بیابد.

نمایش چهارم-  در انتظار مکبث

امیرعلی ابراهیمی، پرکار است و نیم‌نگاهی به آثاری که بر صحنه آورده، می‌تواند تاییدی باشد بر این پرکاری. نمایش «در انتظار مکبث» که این شب‌ها در «بوتیک تئاتر ایرانِ» پردیس شهرزاد بر صحنه آمده است می‌تواند نمونه‌ای قابل‌مطالعه باشد در باب تولیدات تئاتری که از اساس غلط هستند و ملال‌افزا. از همان ابتدای نمایش، کسی بر صحنه ظاهر شده و اعلام می‌کند که قرار نیست یک نمایش متعارف خلق شود و تلاش گروه اجرایی فراتر رفتن از قراردادها و کلیشه‌هاست. اما نکته اینجاست که برای فراتر رفتن از قراردادها و کلیشه‌ها، می‌باید اول از همه یک وضعیت تئاتری ساخت تا بتوان از آن عزیمت کرد و فراتر رفت. پس جای تعجب نیست که سیزده بازیگر این نمایش، در فضایی فشرده، کنار هم قرار گرفته و گزین‌گویه‌هایی بی‌انتها در باب هستی، انتظار، بشریت و اخلاقیات، بر زبان می‌آورند. آنان به همراه تماشاگرانی که اندک اندک دچار ملال می‌شوند، نمی‌دانند کجا هستند و چرا این کلمات را بر زبان می‌آورند. البته کارگردان این نمایش که فهمیده اوضاع چقدر می‌تواند بغرنج باشد در بروشور کاغذی نمایش توضیح داده «مردی که حتی اسم خود را فراموش کرده، دچار فروپاشی روانی شده و معشوقه خود را در یازده شخصیت و دو سایه می‌بیند. لحظه جدایی خود را در قالب مکالمه‌ای بین خود و تقسیم‌بندی ذهنیش از شخصیت‌ معشوقه‌اش، تحت تصویری ذهنی از منتظر مکبث‌ بودن و چرایی در انتظار «مکبث» بودن، تجربه می‌کند، زیرا که تمام آنچه که از زن به خاطر دارد به صورت جملات پاره‌پاره است و دردی که از صدمات وی به جانش مانده، جملاتی که طی رابطه از معشوقه‌اش شنیده و فراموش نکرده، همچنان در ذهن او زیست می‌کند.»

این متن ادبی، در اجرایی که مخاطبان تماشا می‌کنند از قضا، ساخته نمی‌شود و تعین نمی‌یابد. یک تصور ذهنی مغشوش در ذهن کارگردانی که نمی‌داند چه می‌خواهد و چه می‌خواهد به نمایش گذارد. دوازده بازیگر زن جوان، به همراه یک بازیگر مرد که زور می‌زند تا جنون و دیوانگی را بازنمایی کند، همچون توده‌ای بی‌شکل و بی‌جهت، دور خود می‌گردند و برای مخاطبان که اغلب از دوستان و اعضای خانواده گروه اجرایی هستند، خطابه‌هایی فلسفی قرائت می‌کنند. در این فقدان فضاسازی و تاریخ‌زدایی از مکبث و بکت، گویی قرار است مکبثی برساخته را تماشا کنیم که اتصالاتی با «در انتظار» گودوی بکت برقرار کرده است. نمایش «در انتظار مکبث» در مسیری اشتباه، اجراگران جوان و مشتاق خویش را به فضایی تهی و بی‌معنا کشانده و در نهایت به این پرسش پاسخ نمی‌دهد که سیاست انتظار که بکت به شکل درخشانی در آثار خویش صورتبندی کرده، در اینجا بدل به چه چیزی شده است. نه مکبثی وجود دارد و نه بکت و گودویی. تنها توهمات نامنسجم کارگردانی سهل‌انگار نمایان است که تمنای ناممکن ملاقات شکسپیر و بکت را وعده داده اما ناکام مانده و ملال خلق کرده.