آرزو احمدزاده (راهنمای طبیعت‌گر‌دی)

اهل طبیعت که باشی دلت برای گوشه گوشه‌اش پر می‌کشد و دوست داری وجب به وجبش را بگردی. از کوه و دشت و کویر گرفته، تا آبشار و دریاچه و مرداب‌ها، از پیاده‌روی طولانی و لذت بردن از سکوت دشت و شنیدن صدای باد لا‌به‌لای بابونه‌ها گرفته تا تجربه یک موتورسواری هیجان‌انگیز در جاده‌های پرپیچ‌وخم کوهستانی و لمس آدرنالین. اما این‌بار ما به دنبال کشف قسمت دست‌نیافتنی‌تر از طبیعت بودیم و تجربه یک هیجان نو. هیجان پایین آمدن از آبشار و قدم زدن در تنگه‌‌ای که دیواره‌های بلندش حس اهالی لی‌لی‌پوت به انسان می‌دهد. حتی تصور فرود آمدن از آبشاری که به اندازه یک ساختمان 10 طبقه بلند است دلهره‌ای در دل ایجاد می‌کند که تو را از رفتن منع می‌کند اما از آن طرف، قدم گذاشتن به دل هیجان به همراهی تیمی حرفه‌ای دلگرمت می‌کند به رفتن. ما نیز بر ترس خود غلبه کرده، دل را به دریا زدیم و جان خود به دست توانمند حرفه‌ای‌های تیم شیرو سپردیم و به سمت الموت قزوین ره‌سپار شدیم تا یک پیماش دلچسب را تجربه کنیم.

اقامتگاهی که هماهنگ شد‌ بود در روستای شترخان قرار داشت که از توابع معلم کلایه است، باید از جاده الموت که مسیر معمول دسترسی به معلم کلایه است می‌رفتیم، اما مسیر دیگری را انتخاب کردیم که از کنار شهرک صنعتی کاسپین می‌گذشت. این همان جاده در دست احداث قزوین- الموت است که با اینکه چند کیلومتری از مسیر، خاکی و شوسه است اما مسیرمان را حدود دو ساعت نزدیکتر می‌کرد. زودتر از انتظارمان به اقامتگاه رسیدیم و زمان بیشتری برای استراحت داشتیم. حیاط اقامتگاه پر از درختان گیلاس بود که شکوفه کرده بودند و ما غرق شکوفه‌های گیلاس شده بودیم. دوستان یک به یک به جمع‌مان اضافه می‌شدند و تیم در حال تکمیل شدن بود. شب کوله‌ها آماده شد و ابزارهای فنی توسط کادر فنی چک شد، صبح زود بعد از صرف یک صبحانه سریع کوله‌ها را در نیسان چیدیم و سوار بر نیسان آبی به سمت روستای توان که چند کیلومتری بعد از قلعه حسن صباح واقع شده‌است رفتیم. دو سمت جاده پر بود از درختان گیلاس پرشکوفه بود و این تصویر، زیبایی مسیر را دوچندان می‌کرد. به روستا رسیدیم و کوله‌ها را بر دوش انداختیم و به سمت هیجان روانه شدیم. فرود اول کوتاه بود اما پر از اضطراب. اینجا باید سراپا گوش باشی و فرمانبر، حرف گوش ندادن و خودسری شاید به قیمت جانت، و یا در بهترین حالت به قیمت به سختی انداختن یک تیم تمام شود. در تیم ما هم یک عضو اینچنینی بود. هرچند که کادر فنی آنقدر حرفه‌ای بودند که کند شدن حرکتمان را پوشش می‌دادند، اما استرس کار خودش را می‌کند، کافیست قالب تهی کنی تا انرژی‌ات تحلیل رود، اینجاست که تجربه و علم کارآمدترین فاکتور در طبیعتگردی ماجراجویانه می‌شود. کوله  دوستمان تقسیم بار شد تا سبک‌بارتر مسیر را ادامه دهد. و این حس همکاری و همیاری بسیار غرورآفرین بود تا اعضای تیم سالم برنامه را به پایان برسانند. از آبشارها یک به یک عبور کردیم، هیجان را با تمام وجود لمس کردیم، آب بر سرمان ریخت، سردمان شد اما دلمان به کنار هم بودن گرم بود و زیبایی و سکوت دره، مسیر حرکتمان را دلچسب‌تر می‌کرد. بالاخره به دشت رسیدیم و این دره طولانی که به روده اژدها می‌ماند، با تمام استرس‌ها و هیجاناتش تمام شد. کمتر جایی می‌شود همکاری و اضطراب را کنار هم دید، کمتر جایی می‌شود ترسید و خندید: مگر در دره‌های دست‌نیافتنی‌ طبیعت. طبیعت شوخی ندارد، باید با تمام توان بر آن پای گذاشت.