مجسمه شاپور اولِ میدان انقلاب، در برابر این همه هیاهو و هزینه بیحاصل سر تعظیم فرود آورد
نمایش «عظمت ملت ایران» در پارکینگ موتوری شهرداری!
سعیده علیپور
جنگ ۱۲روزه، مثل هر بحران دیگری، مسئولان کشور را برای مدتی کوتاه به زبانی تازه رساند؛ زبانی که نامش را گذاشتند «ایراندوستی».
از سرباز هخامنشی گفتند، از ایران کهن تصویر ساختند و حتی نمادهایی را از انبار تاریخ بیرون کشیدند که سالها یا تخطئه یا عمدا به حاشیه رانده شده بود. این تغییر لحن، اما نه از سر بازنگری فکری، که بیشتر شبیه واکنشی اضطراری به وضعیت جنگی بود. مجسمه شاپور اول در میدان انقلاب، شاید فشردهترین روایت از این ایراندوستی موقت باشد؛ نمادی پرهزینه و پرهیاهو که کمتر از چند هفته، بیسروصدا جمع شد و سر از پارکینگ موتورهای توقیفی خیابان آزادی درآورد!
پس از پایان جنگ ۱۲روزه و در فضایی که جامعه ایران زیر فشار ناامنی، بحران اقتصادی و فرسایش اعتماد عمومی قرار داشت، نیاز به همبستگی اجتماعی به یکی از کلیدواژههای رسمی بدل شد. بخشی از حاکمیت، بهویژه در سطح مدیریت شهری و رسانههای وابسته، تلاش کرد از گفتمان ملیگرایانه برای پر کردن شکافهای اجتماعی استفاده کند. اشاره به تاریخ پیشااسلامی، که در سالهای گذشته عموما یا حذف شده یا با برچسب انحرافی طرد شده بود، دوباره به ادبیات رسمی راه یافت. تصاویر سربازان هخامنشی، واژه «ایران» با بار تاریخیاش و حتی یادآوری شاهان ساسانی، ناگهان از خط قرمزها عبور کرد.
انتخابی حسابشده
یا لغزشی کنترلنشده؟
شاپور اول، دومین شاه ساسانی، در تاریخ ایران جایگاهی ویژه دارد؛ پادشاهی که همزمان نماد قدرت سیاسی، انسجام سرزمینی و تقابل موفق با امپراتوری روم بهشمار میرود. انتخاب او برای نصب مجسمه در میدان انقلاب، انتخابی تصادفی نبود. شاپور نه کوروش است که بار معنایی گستردهتری در حافظه جمعی دارد و نه چهرهای حاشیهای. او نمادی از ایران مقتدر پیشااسلامی است، بیآنکه مستقیما به روایتهای معاصر اپوزیسیونی گره خورده باشد. همین ویژگی، احتمالا شاپور را به گزینهای «کمخطرتر» در نگاه تصمیمگیران شهری تبدیل کرد.
روز ۱۷ آبان، شهرداری تهران در مراسمی پرهزینه، بیسابقه و پرزرقوبرق شامل نورافشانی، اجرای ارکستر سمفونیک، حضور خوانندگان شناختهشده و اجراهای نمایشی، از این مجسمه رونمایی کرد. مراسمی که بیش از آنکه یادآور یک پروژه فرهنگی پایدار باشد، شباهت زیادی به یک شوی تبلیغاتی داشت.
مدیریت شهری در همان شب اعلام کرد هدف از نصب این اثر آن است که «دیپلماتها و مقامات خارجی با نخستین قدم در ایران، با تاریخ و عظمت ملت ایران آشنا شوند». حرفهایی که از زبان مسئولان در بیش از چهار دهه گذشته بعید به نظر میرسید. مخصوصا مدیریت شهری فعلی تهران با محوریت علیرضا زاکانی که نه تنها به چنین گفتمانی علاقهای نداشته بلکه همواره در جهت مخالف آن حرکت کرده است.
مجسمه، بر اساس اطلاعات منتشرشده، توسط یکی از مجسمهسازان شناختهشده کشور و با نظارت سازمان زیباسازی شهرداری تهران ساخته شد. ارتفاع آن حدود ۴ متر، جنس آن ترکیبی از برنز و آلیاژهای مقاوم در برابر شرایط جوی و پایهاش از سنگ گرانیت بود. طراحی، تلاش داشت شاپور را نه بهشکل یک شاه اسطورهای، بلکه بهعنوان فرمانروایی مقتدر و زمینی نمایش دهد؛ شمشیر در دست، نگاه رو به جلو و بدنی که یادآور نقشبرجستههای ساسانی در نقش رستم بود. همین جزئیات، از ابتدا حساسیت برخی جریانهای ایدئولوژیک را برانگیخت.
براساس برآوردهای غیررسمی که از سوی برخی اعضای شورای شهر و رسانههای تخصصی هنر شهری مطرح شد، هزینه طراحی، ساخت، حمل و نصب این مجسمه رقمی بین ۱۵ تا ۲۰ میلیارد تومان بوده است. این عدد، در شهری که با بحران فرسودگی ناوگان حملونقل عمومی، کمبود سرانه فضای سبز و ناتوانی در تأمین خدمات اولیه در مناطق جنوبی مواجه است، خودبهخود بحثبرانگیز بود. اما مسئله فقط رقم نبود؛ مسئله این بود که این هزینه، برای نمادی صرف شد که از ابتدا ضمانتی برای ماندگاریاش وجود نداشت.
منتقدان میگفتند اگر شهرداری واقعا به بازخوانی هویت ایرانی باور دارد، چرا این هزینه صرف مرمت آثار تاریخی، حمایت از موزهها یا حتی آموزش عمومی تاریخ ایران نمیشود. در مقابل، مدافعان پروژه، آن را بخشی از «دیپلماسی فرهنگ شهری» میدانستند. این دفاعیه، اما با جمعآوری شتابزده مجسمه، عملا فرو ریخت.
نمایش «عظمت ملت ایران»
در پارکینگ موتوری!
نحوه نصب و جمعآوری مجسمه شاپور اول، فقط یک تصمیم سلیقهای یا عقبنشینی فرهنگی نبود؛ نشانهای روشن از غلبه منطق نمایش بر قانون و فرآیندهای رسمی در مدیریت شهری بود. مراسم رونمایی از مجسمه، با نورپردازی، موسیقی زنده و روایتهای پرطمطراق درباره «عظمت ملت ایران» برگزار شد، اما همان زمان هم مشخص بود که پروژه، مسیرهای حقوقی و کارشناسی لازم را طی نکرده است. بر اساس گزارشهای منتشرشده، مجوز شورای تخصصی مجسمهسازی و تأیید نهایی مراجع ذیربط، یا اخذ نشده بود یا دستکم بهطور کامل طی نشده بود.
به بیان سادهتر، مجسمهای که قرار بود نماد اقتدار تاریخی ایران باشد، از همان ابتدا روی زمین سستی ایستاده بود.
همین خلأ قانونی، بعدتر به بهانهای برای جمعآوری سریع مجسمه تبدیل شد. ابتدا صحبت از «جابهجایی موقت» و انتقال به مکانی دیگر مطرح شد؛ حتی نام فرودگاه مهرآباد هم به میان آمد. اما سرانجام، شاپور اول نه به فضای عمومی تازهای رفت و نه به موزه، بلکه به پارکینگ موتورهای توقیفی شهرداری در منطقه ۹ منتقل شد. این جابهجایی، بیش از هر توضیح رسمی، نشان داد که پروژه از آغاز، نه بر اساس یک سیاست فرهنگی پایدار، بلکه بر مدار نمایش رسانهای و مصرف کوتاهمدت طراحی شده بود.
این الگو، در مدیریت شهری دوره زاکانی بیسابقه نیست. تصمیمهای پرسر و صدا، بدون پشتوانه کارشناسی و حقوقی، که تا زمانی که کارکرد تبلیغاتی دارند حفظ میشوند و بهمحض ایجاد هزینه سیاسی یا ایدئولوژیک، کنار گذاشته میشوند. مجسمه شاپور اول، در این معنا، قربانی یک خطای اجرایی ساده نشد؛ قربانی ساختاری شد که در آن قانون، هنر شهری و حافظه تاریخی، همگی تابع ضرورتهای مقطعی قدرتاند.
سیاست آشنای حذف
چند هفته پس از نصب، مجسمه شاپور اول بدون اطلاعرسانی رسمی جمعآوری شد. نه نشست خبری برگزار شد، نه توضیحی در رسانههای شهرداری منتشر شد. سکوت، این بار هم به ابزار مدیریت بحران بدل شد. بعدها مشخص شد که مجسمه به پارکینگ موتورهای توقیفی در خیابان آزادی منتقل شده است؛ مکانی که بیش از هر چیز، یادآور حذف و بیاعتنایی است.
پس از انتقال شاپور اول به پارکینگ موتوری شهرداری منطقه 9، زمزمههایی درباره نصب مجسمهای از ابراهیم رئیسی در همان محل مطرح شد. اگرچه این موضوع هنوز بهطور رسمی تأیید نشده، اما سابقه مدیریت شهری در بزرگداشت چهرههای سیاسی همسو، این گمانه را تقویت میکند
این شیوه برخورد، مسبوق به سابقه است. حاکمیت در مواجهه با نمادهای مسئلهدار، اغلب به حذف خاموش متوسل میشود؛ حذف بدون توضیح، تا هزینه سیاسی به حداقل برسد. اما همین سکوت، در نهایت به روایتهای غیررسمی و بیاعتمادی عمومی دامن میزند. درباره شاپور اول نیز، روایتهای متعددی شکل گرفت؛ از فشار نهادهای خاص گرفته تا نارضایتی جریانهای مذهبی تندرو.
میدان انقلاب؛
میدان هویتهای متناقض
میدان انقلاب، از ابتدای شکلگیریاش، صحنه تقابل روایتهای مختلف هویتی بوده است. از یکسو، نماد انقلاب اسلامی و از سوی دیگر، گرهخورده با دانشگاه، روشنفکری و تاریخ معاصر. نصب مجسمه شاپور در این میدان، تلاشی بود برای تزریق یک روایت تازه به فضایی که بهشدت سیاسی و ایدئولوژیک است. اما همین انتخاب مکان، حساسیتها را دوچندان کرد. برای بخشی از حاکمیت، حضور یک شاه ساسانی در میدان انقلاب، خط قرمزی بود که تحملش فقط در شرایط اضطراری ممکن شد.
پس از جمعآوری مجسمه، زمزمههایی درباره نصب مجسمهای از ابراهیم رئیسی در همان محل مطرح شد. اگرچه این موضوع هرگز بهطور رسمی تأیید نشد، اما سابقه مدیریت شهری در بزرگداشت چهرههای سیاسی همسو، این گمانه را تقویت کرد.
مواجهه پرتنش با ایران باستان
از نخستین سالهای پس از انقلاب ۵۷، برخورد جمهوری اسلامی با نمادهای ایران پیشااسلامی، برخوردی دوگانه و اغلب سلبی بوده است. بسیاری از مجسمهها تخریب یا جمعآوری شدند، نام خیابانها تغییر کرد و در نظام آموزشی، تاریخ باستانی به حاشیه رانده شد. این سیاست، بخشی از پروژهای بود که میکوشید هویت ایرانی را در چارچوب ایدئولوژی شیعیِ بازتعریفشده بازسازی کند.
کمتر از چند هفته پس از نصب، مجسمه شاپور اول بدون اطلاعرسانی رسمی جمعآوری شد. نه نشست خبری برگزار شد، نه توضیحی در رسانههای شهرداری منتشر شد. سکوت، این بار هم به ابزار مدیریت بحران بدل شد
با این حال، این پروژه هرگز بهطور کامل موفق نشد. حافظه تاریخی جامعه، مقاومتر از آن بود که بهسادگی پاک شود. به همین دلیل، حاکمیت ناچار شد در مقاطع مختلف، نوعی مصالحه موقت با ایران باستان برقرار کند؛ مصالحهای که همیشه شکننده و مشروط
بوده است.
در دوره علیرضا زاکانی، شهرداری تهران بیش از پیش به بازوی فرهنگی-ایدئولوژیک بدل و پروژههای نمادین مذهبی، بازنمایی چهرههای همسو با گفتمان رسمی و حذف یا کمرنگ کردن نشانههای هویت ملی غیرمذهبی، در این دوره پررنگتر شده است. ماجرای مجسمه شاپور اول، در این چارچوب، نه نشانه تغییر، که استثنایی کوتاهمدت بود که خیلی زود اصلاح شد.
این سیاستها در شرایطی اعمال میشود که سایه جنگ و ناامنی همچنان بر سر کشور سنگینی میکند. در چنین وضعیتی، حذف نمادهای تاریخی نهتنها کمکی به انسجام اجتماعی نمیکند، بلکه شکافهای موجود را تعمیق میکند.
دیدگاه تان را بنویسید