ابراهیم فاطمی

درگیری‌ها در غزه اوج گرفته است. صلیب سرخ می‌گوید حجم رنج‌های انسانی این محدوده، خارج از تحمل است. حتی در لندن نیز، بزرگترین راهپیمایی شکل می‌گیرد و در کشورهایی که پیش از این رابطه خوبی هم با اسرائیل داشته‌اند، مثل ترکیه، مردم به مراکز دیپلماتیک اسرائیل حمله می‌کنند. تجمع‌ها در همه‌جای دنیا شدت گرفته. تقریبا همه چیز روشن است: آن‌جا و در غزه، یک قتل عام و یک نسل‌کشی در حال وقوع است؛ درست مثل سربرنیتسا، مثل عراق تحت نظر داعش و مثل... . تا این‌جای کار که مشکل خاصی وجود ندارد. هر روح آزاده‌ای، دلش از رنج به درد می‌آید و هر کاری که از دستش برمی‌آید، انجام می‌دهد. اما نکته عجیب این است که، در ایران، بدنه رسمی و حاکمیت، تلاش زیادی دارد بر اینکه مردم را ترغیب به تجمع، راهپیمایی و کارهای دیگر علیه اسرائیل کند. در شبکه‌های اجتماعی هم بحث‌های زیادی در حال دنبال شدن است. اما چرا در ایران، برعکس دیگر نقاط دنیا، همبستگی چندانی با مردم فلسطین دیده نمی‌شود؟

چرا  چنین  شد؟

همه ماجرا، در یک کلمه خلاصه می‌شود: اعتماد. اعتماد مردم ایران به حاکمیت و قدرت رسمی و هر چیز منتسب و متصل به آن ترک عمیقی برداشته است. به واقع جامعه، دچار دوقطبی‌هایی شده که به نظر می‌رسد به این راحتی‌ها ترمیم‌پذیر نباشد. اما چرا چنین شده؟ چه اتفاقاتی افتاده که مردم اعتمادشان را به حاکمیت و قدرت، از دست داده‌اند؟

چرا  به  اینا  مالیات  بدم؟

دلیل اول را که باید دلیلی تاریخی دانست؛ در کل چون سلسله‌های حکومتی برآمده از قدرت‌هایی غیر از خواست مردم بوده‌اند، غالبا در تعارض با منافع مردم ظاهر شده‌اند. به همین دلیل در ناخودآگاه جمعی ما، چنین بحثی وجود دارد. به روایت محمود سریع‌القلم، پژوهشگر توسعه نیز، این امر یکی از موانع توسعه‌یافتگی ما هم هست. یکی از دلایل مقاومت ضمنی مردم در برابر مالیات‌ها و ...، از همین‌جا ناشی می‌شود: من چرا باید به این‌ها مالیات بدهم؟! دوستی تعریف می‌کرد چندی پیش برای خرید طلا به بازار تهران رفته بود. به او گفته‌ بودند فلان پیرمرد، سکه‌ها را با قیمت مناسبی می‌فروشد. اما مشکل این‌جا بود که این پیرمرد، کارت‌خوان نداشت و باید به بیرون از بازار طلا و سکه می‌رفتید و مبلغ را به حساب او واریز می‌کردید. با صدای بلند می‌گفت که: «من به این‌ها مالیات نمی‌دم، چرا بدم؟» چنین رویکردی، غالبا وجود دارد و هنوز رفع نشده است. 

هر حکومتی، برندی دارد؛ درست مثل هر آدم، کسب و کار، سازمان و شرکتی. برند باید ایجاد اعتماد کند. همانگونه که وعده‌ای که به آن عمل نمی‌شود، عملا برند را تضعیف می‌کند، درباره حکومت نیز چنین است: نتیجه وعده‌‌ها و پیمان‌های عملی نشده حکومت سلب اعتماد شهروندان شده و این بی‌اعتمادی در بزنگاه مهمی چون ماجرای غزه نمود ویژه‌ای یافته است

دوقطبی   بزرگ 1388

اما دلایل دیگر، کاملا جدید و مرتبط با عملکرد بدنه رسمی قدرت بوده و هستند. یکی از مهمترین اتفاقاتی که باعث شد تا اعتماد عمومی صدمه زیادی ببیند، وقایع انتخابات 1388 بود. جدا از درستی یا نادرستی ادعاهای مطرح شده، این‌که حاکمیت خود را در موضع توضیح نمی‌دانست و برخوردهای خشنی هم اتفاق افتاد، باعث شد تا عملا جامعه به دو بخش تقسیم شود؛ تقسیمی که هیچ گاه نیز ترمیم نشد و این زخم، همیشه باقی ماند. 

از  ترور تا  حادثه   بزرگ

اما دلایل بعدی را، باید در اعتراضات مردمی سال‌های 1398 و 1396 و ...  دانست. اعتراضاتی به وقوع پیوست و نوع برخورد با مخالفان، عملا باعث شد تا زخم‌های قدیمی‌تر، به همان شکل و شمایل باقی بماند. ظاهرا که حاکمان، خود را در مقامی نمی‌دیدند که توضیح بدهند و عملا اعتقادی به پاسخگویی نداشتند. 

اما بدون شک، بزرگترین اتفاقی که باعث شد تا مردم هیچ وقت آن مردم سابق نشوند، وقایع دی‌ماه 1398 بود. آمریکای ترامپ، عملا دست به یک ترور بزرگ در کشور ثالث زد: ترور سردار قاسم سلیمانی، مردی که به نوعی تبدیل به نماد نظامی و حتی به نوعی نماد ملی کشور شده بود. ترامپ علنا این ترور را اعلام کرد. حضور مردم در مشایعت پیکر سردار سلیمانی، حضوری بی‌نظیر بود؛ چیزی که کسی انتظارش را نداشت، اما... اما انتخاب سخت متعاقب آن که به سرنگونی هواپیمای اوکراینی انجامید و در پی آن سه روز سکوت حاکمیت؛ و حقیقت ماجرا تتمه‌های اعتماد مردم را به باد داد.

اعتمادی   که هنوز   می‌سوزد

هنوز هم در بحث‌های مرتبط با غزه و حمایت‌هایی که باید انجام شود، برخی می‌گویند ما اعتقاد و اعتمادی به حرف‌های دولتی‌ها و حکومتی‌ها نداریم. وقتی دلیل پرسیده می‌شود، سریع ارجاع می‌دهند به سه روز لاپوشانی درباره وقایع بعد از حمله به عین الاسد و ساقط کردن هواپیمای 752 اوکراین. البته جدا از این نقطه عطف در اعتمادسوزی حاکمیت، می‌توان سیاهه‌ای از دلایل دیگر را هم ذکر کرد که همچون موشک و بمبی، بر سر اعتماد عمومی منفجر شده‌اند. به قول یکی از کاربران توئیتر، کاری که اسرائیل با غزه کرد، دولت ایران با اعتماد مردم کرده! این سیاهه می‌تواند ادامه یابد و مواردی نظیر مولدسازی اموال دولتی پشت درهای بسته، عدم توجه به حساسیت‌های اجتماعی در بحث عفاف و حجاب و ...را شامل شود که گویی بنزین بر این آتش اعتمادسوزی شده است. 

اعتماد مردم ایران به حاکمیت و قدرت رسمی و هر چیز منتسب و متصل به آن ترک عمیقی برداشته است. به واقع جامعه، دچار دوقطبی‌هایی شده که به نظر می‌رسد به این راحتی‌ها ترمیم‌پذیر نباشد. اما چرا چنین شده؟ چه اتفاقاتی افتاده که مردم اعتمادشان را به حاکمیت و قدرت، از دست داده‌اند؟

فرآیندهای   اعتمادسوز!

در این میان برخی فرآیندها نیز هستند که مزید بر علت شده‌اند. مثل خودروهایی که تولید شده با این حد از کیفیت و وضعیت فنی به دست مردم داده می‌شود؛ خودروهای خارجی که هم باید عوارض ورود بدهند تا دو، سه برابر قیمت وارد شوند، هم باید مالیات مالیات مضاعف پرداخت کنند چراکه تورم بالا رفته و قیمت‌شان زیاد شده، یا نوع مالیات‌دهی شهروندان درحالی‌که خدمات قابل توجهی دریافت نمی‌کنند، کم شدن دارو و سر در آوردن آن در محموله‌های قاچاق و ... . یا وقایعی چون پاساژ آرمیتاژ مشهد و برخورد با پزشک متخصص آملی و ... ؛ که اعتمادسوز است. 

اما این نمونه آخر، در نوع خود بسیار محیرالعقول است: هم پزشک مذکور احضار شد، هم گفته می‌شود که با او برخورد شده است،‌ هم می‌گویند مجوز مطب و کار او تعلیق شده، هم سه مدیر دست‌اندرکار در جلسه تقدیر از او برکنار شده‌اند، هم فیلم اعتراف او که اشتباه کرده پخش شده است و ...؛ تازه این‌ها برای پزشکی بوده که جزو نخبگان جامعه پزشکی مملکت قلمداد می‌شود. یعنی شما در چنین برخوردهایی،‌ اثری از قانون‌مداری و تعادل نمی‌بینید و همه چیز ناشی از نوع هول‌شدگی برای خاموش کردن شعله‌های ریز و درشت است. هنوز برخوردها با تجمع پزشکان در سال گذشته را هم از یاد نبرده‌ایم. این‌ها تازه نوک این کوه یخی است که بیرون زده؛ حالا به نوع برخوردها با شهروندان عادی دقت داشته باشید. 

اعتمادسوزی  تا  به کی؟

هر حکومتی، برندی دارد؛ درست مثل هر آدم، کسب و کار، سازمان و شرکتی. برند باید ایجاد اعتماد کند. این‌که خیلی‌ها چشم‌بسته خرید می‌کنند چون فلان محصول متعلق به فلان برند است، از همین‌جا ناشی می‌شود. مهمترین اصل و اساس برندسازی را هم، تعهد به وعده‌های داده شده می‌دانند. به راستی حکومت و دولت ایران، امروز و دیروز و در گذشته، چه وعده‌ها و قول‌هایی داده‌؟ و آیا به آن‌ها عمل کرده‌؟ آیا نحوه برخورد عزت‌مدارانه با مردم داشته؟ همانگونه که وعده‌ای که به آن عمل نمی‌شود، عملا برند را  تضعیف می‌کند، درباره حکومت نیز چنین است: وعده‌‌ها و پیمان‌های عملی نشده حکومت باعث برندسوزی شده‌اند. نتیجه اینکه شهروندان کمترین اعتماد را به حاکمیت دارند و این بی‌اعتمادی در بزنگاه مهمی چون ماجرای غزه نمود ویژه‌ای یافته است، چون پای حکومت به میان می‌آید، با تردید پیش می‌روند. به راستی این اعتمادسوزی حاکمیت تا کجا پیش خواهد رفت و آیا خود حاکمیت می‌داند که دارد چه می‌کند؟ آیا برای مقابله با این روند تدبیری می‌اندیشد؟