ریحانه جولایی

خورشید غروب کرده، اما هوا هنوز روشن است؛ ابرهای درهم‌تنیده قرمز و نارنجی شده‌اند؛ آب دریا پایین آمده و تورهای پر از ماهی از تیرک‌هایی که ماهیگیران در دریا نصب کرده‌اند دیده می‌شود. اینجا ساحل «طبل» است. 72 کیلومتر خارج از شهر قشم.

ماهیگیران کوچک سخاوتمند

دو نوجوان، با پای‌برهنه و لباس‌های نازک، نیزه به دست به سمت تورهای ماهیگیری می‌دوند. آب تا بالای زانوهای نحیف و آفتاب‌سوخته‌شان می‌رسد؛ با مهارت تور را بالا می‌کشند و ظرف‌های نسبتاً بزرگ پلاستیکی‌شان را پر از ماهی می‌کنند و تندتند اطراف را برانداز می‌کنند تا کسی از راه نرسد. آنکه جثه بزرگ‌تری دارد سطل را تا ساحل می‌آورد. پسرک ریزنقش اما هنوز داخل آب است. خم می‌شود، به دقت درون آب یا شاید تور را نگاه می‌کند، نیزه را بالا می‌آورد و داخل آب فرو می‌کند، این کار را چند بار دیگر هم انجام می‌دهد.

پسر بزرگ‌تر سطل پر از ماهی را پشت سواری می‌گذارد. دوباره به آب برمی‌گردد و سطل دیگری را می‌برد. پسرک ریزنقش به سمت تورها خم می‌شود، حالا نیزه‌ها در یک دست و مرغ ماهی‌خواری آرام و بی‌حرکت در دست دیگرش است. به ساحل که می‌رسد بی‌درنگ به سمت چند جوان که کنار آتش نشسته‌اند می‌رود، مرغ را کنار آتش می‌گذارد و با لهجه جنوبی می‌گوید: «توی تور گیر کرده، خسته شده، چند دقیقه بماند کنار آتش گرم می‌شود و می‌رود.» نیزه‌ها را بالا می‌آورد و با دست‌ودل‌بازی ادامه دهد: «خرچنگ نمیخواین بندازید تو آتش؟» جوان‌ها جواب رد می‌دهند، پسرک ریزنقش شانه بالا می‌اندازد و با خرچنگ‌هایش سمت ماشین می‌رود. خرچنگ‌ها را عقب ماشین جا می‌دهد و سوار می‌شوند. کمی بعد ماشین میان گردوخاک‌ها گم می‌شود.

هنوز گردوخاک سواری به زمین ننشسته ماهیگیران از راه می‌رسند. سطل‌های بزرگ و بیشتری دارند. تورها را بیرون می‌کشند، سطل‌ها را پشت تویوتا می‌گذارند، چند کودک دیگر با سبدهای حصیری از راه می‌رسند و سبدهایشان را پر از ماهی می‌کنند، ماهی‌ها تا جان در بدن دارند تقلا می‌کنند، از سبد روی شن‌ها می‌افتند و باز به سبد برمی‌گردند و این بار دیگر بی‌حرکت می‌شوند.

ماهیگیران به جوانان نشسته در کنار آتش ماهی تعارف می‌کنند و جوانان این بار نه نمی‌آورند و سریع ماهی را داخل آتش می‌اندازند. من هم از این سخاوت بی‌نصیب نیستم، ماهی نمی‌گیرم اما سر صحبت باز می‌شود. از ماسکی که نصف صورتم را گرفته می‌فهمد که برای این اطراف نیستم. اینجا ماسک زدن آن‌هم در وانفسای شیوع کرونا عجیب است. مردم طبل به ماسک زدن یا فاصله‌گذاری اجتماعی چندان اعتقادی ندارند و خبری از شیشه‌های الکل و مایع ضدعفونی‌کننده در دستانشان نیست. تنها روی صورت صندوقداران در سوپرمارکت‌های نسبتاً بزرگ یا آدم‌هایی که در ادارات رفت‌وآمد دارند ممکن است ماسک ببینید. خلاصه اینکه ماسک من را متمایز کرده بود و همین باب صحبت با ماجد را باز کرد.

از عبدالله می‌پرسم دلیل ترک تحصیل دختر و پسرش چه بوده است؟ یک جواب یک کلمه‌ای کوتاه می‌دهد: «تبلت». بچه‌های بزرگتر عبدالله به خاطر نداشتن تبلت درس و مدرسه را رها کرده‌اند. آه بلندی می‌کشد و سرش را پایین می‌اندازد

هرکسی سهم خودش را  از دریا می‌گیرد

همان ابتدا ماجد از دریا می‌گوید، از صید ماهی که چندان رضایت‌بخش نیست و به خاطر شرایط آب‌وهوا نمی‌توانند با قایق‌های کوچک به صید بروند. می‌گویم اگر صید خوب نیست پس چرا در چند نوبت تور را خالی می‌کنید؟ ماجد می‌خندد و می‌گوید: «ما خالی نمی‌کنیم، تور را خالی می‌کنند، خودشان سرخود.» بعد از گفتن این جمله دلیل اضطراب و عجله پسرک‌ها را می‌فهمم. ماجد دوباره شروع می‌کند به گفتن اینکه شرایط زندگی در ماه‌های گذشته سخت شده و مردم توان خرید ندارند؛ دریا هم به‌اندازه روزی همه ماهی می‌دهد. «از خیر فروش گذشته‌ایم، یعنی چند سالی می‌شود بخورونمیر کار می‌کنیم. چون فقط یک قایق کوچک داریم و امیدمان به همین تورهاست. از وقتی کرونا آمده هم بخش زیادی از صید را یا می‌برند یا خودمان می‌بخشیم. وضع همه خراب‌شده»

ماجد می‌گوید: «در طبل کرونا را زیاد جدی نمی‌گیرند، اما کرونا جدی جدی زندگی هم ما را مختل کرده است. وضعیت کار و کاسبی خوب نیست. اگر دریا نباشد که بیشتر بچه‌های خانواده‌های فقیر باید نان خالی می‌خوردند.»

او در ادامه حرف‌هایش باز به بزرگی دریا اشاره می‌کند، به اینکه این دریاست که سایه‌اش بر سر مردم افتاده است:«کرونا مسافران را کم کرد. خیلی از مردم جزیره تمام زندگی‌شان را از طریق مسافران می‌گذرانند. مثلاً زنان تنهای زیادی هستند که سرپرستی خانواده را به عهده ‌دارند، چند تا بچه قد و نیم قد دارند که با کم شدن مسافران از زندگی کردن افتاده‌اند. قبلاً غذا درست می‌کردند، اتاقشان را اجاره می‌دادند، مسافران را راهنمایی می‌کردند اما حالا که به خاطر سختگیری‌ها دیگر توریست نمی‌آید هشتشان گرو نه شده؛ بعضی شب‌ها زنان فقیر می‌آیند کنار دریا تا از صیادان ماهی بگیرند. من هم بخش کوچکی از صیدم را به آن‌ها اختصاص داده‌ام. ایمان دارم که برکت می‌آورد.»

روی خجل پدر و حسرت بچه‌ها برای کلاس آنلاین

شاید در نگاه اول قشم را با مراکز خرید بزرگ و رنگارنگش بشناسیم. با خیابان‌های تروتمیز و ماشین‌های لاکچری و گران‌قیمت؛ با این حال قشم چهره دیگری هم دارد. چهره‌ای که کمتر کسی به آن توجه می‌کند و مسئولان هم انگار دلشان نمی‌خواهد به این روی سکه رسیدگی کنند.

مردم طبل به ماسک زدن یا فاصله‌گذاری اجتماعی چندان اعتقادی ندارند و خبری از شیشه‌های الکل و مایع ضدعفونی‌کننده در دستانشان نیست. تنها روی صورت صندوقداران در سوپرمارکت‌های نسبتاً بزرگ یا آدم‌هایی که در ادارات رفت‌وآمد دارند ممکن است ماسک ببینید

فقر، بیکاری، فقدان زیرساخت‌های عمرانی و اجتماعی، کمبود امکانات آموزشی و رفاهی، هزینه بالای زندگی و... از مهم‌ترین مشکلات بومیان جزیره قشم است که در سال‌های اخیر به پشتوانه سیاسی‌کاری‌های بی‌پایان کمتر به چشم آمده و مردم این جزیره هر روز محروم‌تر از قبل روزگارشان را سپری می‌کنند.

عبدالله را در «درگهان» شناختم. در بازار دست‌فروشی می‌کرد و شرایط زندگی‌اش را از ظاهرش می‌شد حدس زد. لباس بلند قهوه‌ای بلوچی پوشیده است. شش بچه دارد که چهارتای آن‌ها به گفته خودش «مدرسه برو» هستند. او هم از آمدن کرونا دل خوشی ندارد. می‌گوید: «نمی‌دانم این مرض از کجا آمده و به کجا می‌رسد اما می‌دانم همه زندگی‌ام از بین رفته؛ نه روزی دارم و نه رویی که در چشمان بچه‌ها و زنم نگاه کنم. پسر و دختر بزرگم امسال مدرسه را کنار گذاشتند. زنم در خانه مردم کلفتی می‌کند و هر شب می‌میرم تا به خانه بروم.»

از عبدالله می‌پرسم دلیل ترک تحصیل دختر و پسرش چه بوده است؟ جواب عبدالله متأثرم می‌کند. یک جواب یک کلمه‌ای کوتاه «تبلت». بچه‌های عبدالله به خاطر نداشتن تبلت درس و مدرسه را رها کرده‌اند. او آه بلندی می‌کشد و سرش را پایین می‌اندازد؛ ادامه می‌دهد: «همه زندگی‌ام را برای بچه‌ها گذاشتم، برای اینکه در آینده برای خودشان کاره‌ای شوند، تا مثل پدرشان در گرمای تابستان چشمشان به دست و جیب مردم نباشد. تمام زورم را زدم و توانستم یک تبلت برایشان جور کنم، فقط یکی، آن هم با قرض و قسط و وام. ساعت‌های کلاس بچه‌ها با هم جور درنمی‌آمد. دختر و پسر بزرگ‌تر گفتند ما امسال درس نمی‌خوانیم تا سال دیگر بتوانیم یک تبلت دیگر بخریم. می‌دانم دلشان خون است اما برای برادران کوچک‌ترشان کنار کشیدند. هر روز که آن‌ها کلاس دارند از خانه بیرون می‌زنم تا خجالت نکشم اما زنم می‌گوید که وقتی دو پسر کوچک‌ترم کلاس دارند نگاهشان پر از حسرت است.»

به گفته کارشناسان، محرومیت قشم در هیچ جای استان هرمزگان وجود ندارد و هنوز عده‌ای از ساکنان جزیره حتی کارت شناسایی و شناسنامه هم ندارند؛ برخی از روستاهای جزیره علاوه بر اینکه از امکاناتی همچون آب و برق محروم هستند، ساکنانشان در اوج فقر از یارانه نیز محروم‌اند

فکری به‌حال بومی‌های قشم کنید!

قشم داستان پر غصه‌ای دارد. پشت آن ظاهر زیبا که هر ساله گردشگران زیادی را به سوی خود فرامی‌خواند مناطقی هستند که انگار سال‌ها عقب‌تر از دنیا زندگی می‌کنند. بسیاری از روستاهای قشم به دلیل محرومیت مردم منطقه هنوز بافت قدیمی و مستهلک خود را حفظ کرده و سازه‌های نیمه ویران سنگ و چوبی تنها سرپناه ساکنانشان است؛ درجه فقر و محرومیت به حدی است که مردم مانند یک‌صد سال پیش زندگی می‌کنند و در برخی مناطق حتی از سرویس بهداشتی مناسب برخوردار نیستند. البته این تنها مشکل قشم نیست و بسیاری از شهرستان و روستاهای محروم کشور از ساده‌ترین امکانات زندگی بی‌بهره مانده‌اند.

بنا به گفته کارشناسان محرومیت قشم در هیچ جای استان هرمزگان وجود ندارد و هنوز عده‌ای از ساکنان جزیره حتی کارت شناسایی و شناسنامه هم ندارند؛ برخی از روستاهای جزیره علاوه بر اینکه از امکاناتی همچون آب و برق محروم هستند، ساکنانشان در اوج فقر از یارانه نیز محروم‌اند.

ضعف‌های بهداشتی و درمانی در قشم از دیگر معضلات این منطقه آزاد است که تنها گریبانگیر ساکنان و بومیان است چراکه مدیران و صدرنشینان جزیره اعتقادی به خدمات درمانی ارائه‌شده ندارند و با صرف هزینه پرواز مستقیم به پایتخت پیش‌پاافتاده‌ترین بیماری خود را نزد پزشکان بنام کشور درمان می‌کنند این در حالی است که بیماری‌های وراثتی در گوشه و کنار قشم بیداد می‌کند و خاموشی مسئولان موجب مسکوت ماندن موضوع شده است.

بخش اعظمی از بومیان جزیره قشم تحت پوشش سازمان‌های امدادگر از جمله کمیته امداد و بهزیستی قرار دارند چراکه جمعیت بیماران خاص و ناتوان در جزیره به دلیل مشکلات ژنتیکی بیش از حد به چشم می‌خورد و ناآگاهی خانواده از یک سو و عدم ورود صحیح مسئولان حوزه بهداشت و درمان از سوی دیگر موجب شدت یافتن موضوع شده است. از سوی دیگر، زلزله یک دهه گذشته و ویرانی بخش اعظمی از مناطق روستایی قشم بخشی از مشکلات و محرومیت بومیان را به نمایش گذاشت که این موضوع نیز به مرور زمان به فراموشی سپرده شد تا دردی مضاعف بر پیکر رنجور مردم جزیره باشد.