به افتخار بادبادک‌های چینی!

به اخبار مختلف که سرک می‎کشیم، می‎بینیم که هر محله و شهرداری هر منطقه، در هر ماه از سال که فرصت یا امکانش بوده، یک جشنواره بادبادک، برگزار کرده است. جشنواره‌هایی که با به پرواز درآمدن بادبادک‌های رنگی در آسمان، باید باعث شادی و نشاط افراد هر منطقه و محله باشد. اما به سراغ بچه‌ها و والدین‌شان که می‌رویم، تازه می‌فهمیم که تمام نشاط و هیجان این جشنواره به پیش از شروع آن و در انتظار کشیدن برای آن، مربوط می‌شود. «شادی و نشاط» این روزها یکی از دغدغه‌های اصلی مردم است. و البته، گاهی نشانی از نگرانی‌هایی در این مورد، در گفتار و رفتار بعضی از مسئولان هم دیده می‌شود

آذر فخری، روزنامه‌نگار

شاید شما هم یادتان بیاید که شهریورماه، برای خیلی از ما، شروع یک ماه خاطره‎انگیز و پرجنب و جوش بود. بادهای شهریوری تهران، زمانی بود برای ساختن بادبادک و رفتن به پشت بام‎ها، و بادبادک ساختن، یعنی دست و پنجه نرم کردن با کاغذ الگوی خیاطی یا کاغذ گراف، با حصیر و مشقات و چالش‎های برش عرضی دادن به آن، و درست کردن سریشم. این ماجرا برای نسل‎های بعد هم به همین شکل، با کمی تغییر در ابزار، ادامه پیدا کرد. شهریور هر سال،هر محله برای خودش، با بچه‎های خودش، ماجراهای تلخ و شیرینی در پرواز بادبادک‎ها داشت. ماجراهایی به تلخی افتادن یکی دو تا از بچه‎ها از پشت بام، و به شیرینی بالاتر رفتن بادبادکی که چند تا از بچه‎ها با هم ساخته بودند؛ آن‎قدر بالا که نخ کم می‎آمد.

اما مدتی است درست کردن بادبادک و پرواز دادن آن، مثل خیلی از تفریحات و بازی‎های محلی، از انحصار مردم و محله و فصل خاص خودش درآمده است. شاید به این دلیل که با انبوه‎سازی، «محله» معنا و کارکرد سابق خود را از دست داده است و مردم با ساکنان یک منطقه و محله، احساس هم‎بستگی و نزدیکی زیادی نمی‎کنند و بچه‎ها ارتباط چندانی با هم ندارند. دوستی بچه‎ها در محیطی غیر از محله‎ها شکل می‎گیرد و هم‎بازی‎های آنان را اگر خانواده انتخاب نکنند، مهد کودک‎ها و مدارس انتخاب می‌کنند و این یعنی احتمالا بچه‎های دوست و هم‎بازی، چندان هم محله‎ای نیستند. 

به اخبار مختلف که سرک می‎کشیم، می‎بینیم که هر محله و شهرداری هر منطقه، در هر ماه از سال که فرصت یا امکانش بوده، یک جشنواره بادبادک، برگزار کرده است. جشنواره‌هایی که با به پرواز درآمدن بادبادک‌های رنگی در آسمان، باید باعث شادی و نشاط افراد هر منطقه و محله باشد. اما به سراغ بچه‌ها و والدین‌شان که می‌رویم، تازه می‌فهمیم که تمام نشاط و هیجان این جشنواره به پیش از شروع آن و در انتظار کشیدن برای آن، مربوط می‌شود. وقتی از خود جشنواره و آن‌چه در طول آن اتفاق می‌افتد، حرف می‌زنند، جز حس خستگی و سرخوردگی، احساس نمی‌شود: «آن‌طور که فکر می‌کردیم نبود!»

مجالی برای پرواز رویا

«شادی و نشاط» این روزها یکی از دغدغه‌های اصلی مردم است. و البته، گاهی نشانی از نگرانی‌هایی در این مورد، در گفتار و رفتار بعضی از مسئولان هم دیده می‌شود. شکی نیست که مردم با وجود معضلات و درگیری‌های بی‌حد و حصر اقتصادی و معیشتی، در خود فرو رفته‌اند و احساس سرخوردگی می‌کنند. آن‌ها نه فقط فرصت که دلیل برای شاد بودن پیدا نمی‌کنند. این حال و هوای کسل و افسرده  خموده، بر اتمسفر جامعه ما حاکم است. و گاه مسئولی، نهادی، دستی برمی‌کند تا شاید تکانی به این فضا بدهد. اما باید پذیرفت که ایجاد تکان و تحرک در جامعه، علاوه بر بهانه، هزینه هم لازم دارد. اما بودجه و هزینه همیشه کم می‌آید.

باشد، ارزان‌ترین روش‌ها، شاید همین ورزش‌ها و پیاده‌روی دسته‌جمعی باشد. شاید اصلا یک روشش همین بادباک هوا کردن باشد. اما هر برنامه‌ای که بچینیم برای خودش پیش‌بینی‌ها و الزاماتی دارد که باید تدارک دیده شوند. یعنی در واقع برای اجرای هر برنامه‌ای، باید برنامه‌ریزان و هدایت کنندگانی باشند. و این اولین اصل فرو رفتن در دل یک ماجراست. 

جشنواره اخیر بادبادک تهران، در برج میلاد برگزار شد. سینا می‌گوید از یک هفته  پیش، خودش را برای این جشنواره آماده کرده بود. انواع روش‌های ساخت بادبادک را از اطرافیانش پرسیده بود و در اینترنت، جستجو کرده بود. ودر نهایت این بادبادک را ساخته بود. فکر می‌کرد که باید این‌طور باشد. چون وقتی با خاله‌اش در این مورد صحبت کرده بود، خاله گفته بود که زمان آن‌ها، یعنی حدود ده پانزده سال پیش، قرار بر همین بود که بچه‌ها یا از قبل بادبادک بسازند یا در محوطه جشنواره، وسایل بادبادک‌سازی در اختیار آن‌ها قرار می‌گرفت و آن‌ها با کمک مربی‌های‌شان، یا همراه بچه‌های دیگر، بادبادک می‌ساختند و برای ساختن و هوا کردن بادبادک، جایزه می‌گرفتند. خوب با توصیفات خاله، هیجان سینا و یکی دو تا از دوستانش حسابی بالا رفته بود! وقت و انرژی و حتی هزینه زیادی گذاشته بودند و این بادبادک را ساخته بودند. اما...

بچه‌های زیادی همراه والدین یا مربی‌های‌شان به جشنواره و به محوطه برج میلاد آمده بودند، اما از آن چه امثال سینا انتظار داشتند، خبری نبود. اکثر بچه‌ها و بگذارید بگوییم همه‌شان، بادبادک‌های‌شان را از چند بادبادک فروشی که در آن‌جا بود، خریده بودند یا از قبل توسط مربی ها تدارک دیده شده بود و طبعا بادبادک‌های پلاستیکی چینی. بادبادک‌هایی خوش‌ساخت و خوش آب و رنگ. که حالا چندان هم خوب بالارفتن و یا اصلا بالا رفتن‌شان، مهم نبود. بیشتر بچه‌ها و والدین و مربیان، در گیرو دار کش و واکش نخ و بادبادک، به هم گره خورده بودند!

سینا می گوید اولین عکس العملش نسبت به آن چه می دید،عصبانیت بود: « می دونید احساس کردم گولم زدن! من و پرهام و مهدی اون همه وقت گذاشته بودیم و زحمت کشیده بودیم. ولی کسی عین خیالش هم نبود. اصلا کسی حواسش به هیچ چی و هیچ کس نبود! خب اصلا منظور از جشنواره چیه؟ این که یه عده دور هم جمع بشن و عکس بگیرن؟ همین!»

مادرهایی که همراه بچه‌ها رفته بودند البته دل‌شان بیشتر پر بود:« واقعا وضع به هم ریخته‌ای بود. هیچ امکاناتی تدارک ندیده بودند. نه آب خوردن بود، نه امکان استفاده از سرویس بهداشتی. اصلا اجازه ورود به برج نمی‌دادن که بچه‌ها بتونن از سرویس بهداشتی استفاده کنن. بر ای تهیه خوراکی و آب خوردن هم باید خودمون رو می‌رسوندیم به فروشگاهی که پایین برج بود. یعنی کشوندن بچه‌ها تا فروشگاه و طی کردن این مسیر طولانی. که خب تو اون گرما، هم برای ما و هم برای بچه‌ها، واقعا خسته کننده بود.همه‌مون کلافه شده بودیم. بچه‌ها بیشتر از این‌که حال‌شون خوب بشه و شاد بشن، عصبی شده بودن و نق می‌زدند و بهانه می‌گرفتن!» این را مادر یکی از بچه‌ها می‌گوید. در حالی که تاکید می‌کند این آخرین باری است که خودش و بچه‌ها را درگیر چنین برنامه فرمالیته‌ای می‌کند که احتمالا دلیلیش فقط نمایش دادن یک عده بچه دور هم بود برای دادن این پیام که ما چه‌قدر خوشیم... که ما چه‌قدر حال‌مون خوبه!

تنها دستاورد

عکس و سلفی!

والدین و مربیان، مدام با بچه‌ها و بادبادک‌های چینی عکس می‌گرفتند. بالاخره  با وجود آن‌همه خستگی و کلافگی، و تحمل گرما و تشنگی، این عکس‌ها، تنها یادگاری‌هایی بودند که می‌شد آن‌ها را با خود به خانه برد. این هم یکی از آن اتفاقات نمایش است که ما به آن‎ها عادت کرده‎ایم؛ این که نه از آن برنامه خاص و نه از حضور و شرکت در آن، که از عکس‎هایی که می‎گیریم و به اشتراک می‎گذاریم، لذت می‎بریم. «نمایش» کار و بار همه ما شده است در هر جا و مکان و مرتبه اجتماعی که هستیم. و البته برای مسئولین؛ دادن گزارش در مورد برگزاری یک جشنواره ... جشنواره بادبادک‎ها و اعلام هزینه‎ها. نشان دادن عکس‎ها و فیلم‎های روتوش و ادیت شده به بالادستی‎ها در مورد این کار پر هیجان فرهنگی. 

ببینید... خوب نگاه کنید... خبرگزاری‎ها هم خبر این و عکس این جشنواره را رفته اند. ما چه قدر خوبیم!  و چه قدر خوبند این چینی ها، که بادبادک می سازند... که همه چیز می سازند تا ما را سرحال بیاورند. و البته ما هم سرحال و هم با نشاط هستیم... همه چیز خوب و آرام است. شهر در امن و امان است.