جنگ برای انسان و جهان، تهدیدی دائمی و جدی بوده و هست و گویا از آن گریزی نیست. به همین دلیل، برای کنترل عوارض ناشی از جنگ، پیمان‌ها و کنوانسیون‌های جهانی و بین‌المللی گوناگونی تهیه، امضا و تبیین شده‌اند. طبق مفاد برخی از این پیمان نامه‌ها، کودکان، به هر نحو و شکلی، باید از جنگ دور و در امان بمانند....

جنگ برای انسان و جهان، تهدیدی دائمی و جدی بوده و هست و گویا از آن گریزی نیست. به همین دلیل، برای کنترل عوارض ناشی از جنگ، پیمان‌ها و کنوانسیون‌های جهانی و بین‌المللی گوناگونی تهیه، امضا و تبیین شده‌اند. طبق مفاد برخی از این پیمان نامه‌ها، کودکان، به  هر نحو و شکلی، باید از جنگ دور و در امان بمانند.

نتیجه طبیعی این چنین پیمان نامه‌هایی این است که حمله به مناطق مسکونی، مدارس و بیمارستان‌ها، ممنوع است و در صورت وقوع، جزو جنایات جنگی محسوب می شود. هر چند که خود سخن گفتن از «جنایت جنگی» مضحک‌تر از آن است که کشوری یا قوم و ملتی به خاطر آن محکوم یا مجازات شوند؛ چرا که جنگ فی‌نفسه

یعنی جنایت!

بر اساس یافته های یک پژوهش انجام شده از سوی نشریه پزشکی «دی لانست» طی بیست سال اخیر، بین سال‌های 1955 تا 2015، 5 میلیون کودک آفریقایی، قربانی جنگ‌های داخلی و خارجی شده‌اند.

این کودکان درقاره‌ای زندگی می‌کنند که زیستن در آن به خودی خود مخاطره‌آمیز است، چه برسد به این‌که ملتی یا اقوامی، در چنان شرایطی درگیر جنگ هم بشوند. به این ترتیب، اولین قربانیان جنگ، کودکان ضعیف و ناتوانی‌اند که دستاویز انتقام‌گیری و نسل‌کشی قرار می‌گیرند.

در این مقال قصد آن نداریم تا درباره مصایب این قاره و آن‌چه بر اقوام ساکن در آن می‌رود، بپردازیم؛ که همه جهان ازاخبار دردناک مردمان این قاره، باخبرند. آن‌چه اما قابل تامل و بررسی است، همین باخبری است.

نیز گستره و عمق فجایعی که در طول این سال‌ها بر کودکان این قاره رفته، سر و صدایش به گوش تمام ملت‌ها رسیده و تمام سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی از آن آگاه شده‌اند، بی‌ آن‌که عکس‌العمل خاصی در این زمینه از خود نشان دهند یا حتی خواسته باشند که از قوانین و عوامل بازدارنده موجود،

استفاده کنند.

این میزان از قتل و کشتار کودکان در هیچ جنگی در طول تاریخ سابقه نداشته است و عجیب این است که سازمانی مثل یونیسف، که خود را متولی حمایت از کودکان جهان می‌داند، در برابر این جنایات، سکوت می‌کند و هم‌چنان، به رفتارهای نمایشی و تبلیغاتی خود ادامه می‌دهد و از این کشور و آن کشور و از سلبریتی‌های هنری و ورزشی، به‌عنوان نماینده خود استفاده می‌کند، خبر و فیلم‌های پرهیاهو و پرحاشیه تهیه و مخابره می‌کند، بی آن‌که این اقدامات، تاثیر خاصی بر سرنوشت و سرگذشت این کودکان داشته باشند.

کودکان قاره سیاه هم‌چنان کشته و تکه تکه می‌شوند، در حالی که خبر فرزند خواندگی اتفاقی یکی از آنان، چنان پوشش خبری داده می‌شود که گویی با همین یک اتفاق، حال تمام آن فرزندان سیاه خوب و تمام مشکلات‌شان

حل می‌شود.

رسانه، هنوز و هم‌چنان تحت سیطره قدرت‌هایی است که از این کشتارها، حتی از کشتار کودکان، سود می‌برد. جهان صنعت، تجارت و حتی علم، حیات خود را در گروه این قتل و غارت‌ها می‌دانند و بسیار طبیعی است که اقدامات بازدارنده در این راستا، جلوه‌هایی نمایشی باشند برای پرکردن چشم و گوش زودباورانی که گاه هزینه‌های گزاف چنین تبلیغاتی را نیز می‌پردازند.

قتل عام کودکان  قاره سیاه ، نه فقط  تحت تاثیر مستقیم جنگ و آشوب، بلکه متاثر از عوارض جنگ‌های داخلی و خارجی هم هست. عوارضی چون دزدیدن این کودکان، و استفاده از آنان در زمینه قاچاق اعضای بدن، برده‌داری و کارگر ارزان یا مجانی، برده داری‌های جنسی و فروش آنان به شبه دانشمندانی که ازاین کودکان به عنوان حیوان آزمایشگاهی استفاده می‌کنند.

آنان که داعیه حمایت از حقوق بشر، و فراتر ازآن، ادعای حمایت از حقوق کودکان به‌طور خاص دارند، در این صحنه غایب‌اند. بر طبق اسنادی چند، آنان خود نیز گاه در این قتل عام‌ها و دزدی‌ها و بهره‌برداری‌ها، مشارکت کرده و کودکانی را که به آنان پناه آورده‌اند، در اختیار افراد سودجو و نیز اقوام جنگ‌طلبی که در پی نسل‌کشی هستند قرار می‌دهند.

اکنون، به آن پرسش نهایی می‌رسیم؛ در طول این بیست سال، آیا سازمان‌ها و نهادهای جهانی حمایت از حقوق بشر و حقوق کودکان، صرفا در حال شمارش اجساد این قربانیان کوچک بوده‌اند و جز ارائه گزارش و آمار وظیفه دیگری بر عهده نداشته‌اند؟