نجات به شیوه‌ تاچریسم؛

دروغ بزرگ

ناصر آقاجری، فعال کارگری

هنوز هستند اقتصاددانانی که از رویکردهای تعدیلی دولت دفاع می‌کنند. برای این اقتصاددانان آن چیزی که اهمیت دارد، بهبود شاخص‌های آماری است که صندوق بین‌المللی پول، بهبود آنها را در اولویت قرار می‌دهد، نه مردم، به خصوص کارگران.

در مناسبات اقتصادی، کار و ابزار کار، تنها وسایل و ابزاری هستند مصنوع انسان و مولد نعمات مادی، برای ایجاد آسایش و رفاه نه استثمار و بهره‌کشی انسان از انسان. ولی این روشنفکران تئوری‌زده سرمایه‌داری، مناسبات اقتصادی و تئوری‌های ذهنی خاصی را در اولویت قرار می‌دهند؛ تئوری‌هایی که در عمل با بحران‌های دوره‌ای که ناشی از سرشت آنهاست و خود بدان اقرار می‌کنند و با ایجاد جنگ‌های جهانی برای تقسیم بازار و عقب راندن جهان توسعه‌ نیافته، آن‌هم با ده‌ها میلیون کشته و نابودی سرزمین‌ها، عدم کارایی خود را اثبات کرده‌اند. اینها با وارونه کردن حقیقت و واقعیت‌ها و به شیوه ماکیاولیستی، در جست‌وجوی ترفندی برای اثبات درستی نظریه‌های نئولیبرالی هستند. نگاه این آدم‌ها به دوران تاچر در بریتانیای کبیر که بازار آزاد تمام اقتصاد را قبضه کرد و کارگران عقب رانده شدند، این‌گونه است: «مهم نیست که کارگران چه می‌گویند، مهم این است که تاچر، اقتصاد بحران‌زده انگلیس را نجات داد». این نجات اقتصادی (نجات توسط تاچریسم) اگر واقعیت داشته باشد که ندارد و تنها یک دروغ نئولیبرالی است، باید بیان کنند چگونه عملی شده و به چه قیمتی صورت گرفته است؟ در ضمن باید بیان کنند عامل ورشکستگی اقتصاد انگلیس، کدامین ساختار اقتصادی بود؟ برخلاف نظریه‌ها و رویکردهای این‌دست از اقتصاددانان، در دوران تاچر، رشد اقتصادی نسبت به دوران اقتصاد کینزی یا دولت رفاه، درصد پایین‌تری را نشان می‌دهد. در دولت کینزی با توجه به هزینه‌های دولت برای رفاه مردم و بدون درآمد نفتی ناشی از کشف نفت دریای شمال، متوسط رشد اقتصادی ۳.۱۴درصد بود در حالی‌که در دوران تاچر و با توجه به درآمد نفت دریای شمال و حذف هزینه‌های دولت رفاه، این شاخص ۲.۴۹درصد شده بود. تاچر مالیات‌های ثروتمندان را که ۸۳درصد بود به ۴۰درصد کاهش داد و مالیات مصرف‌کنندگان را که ۸درصد بود، به ۱۵درصد رساند. در واقع این نماینده نئولیبرالی، بار اقتصادی را به دوش کارگران و حقوق‌بگیران انداخت.

متاسفانه از نظر این اقتصاددانان، اهمیتی ندارد که نظام سرمایه‌داری برای حفظ موقعیت خود معیار‌های خودش همچون تظاهر به ضرورت وجود سندیکاها را ندیده بگیرد و با سرکوب اتحادیه‌های کارگری، سیاست‌های دست‌راستی خود را کاربردی کند و بحران اقتصادی را که همین نظام سرمایه‌داری ایجاد کرده، از جیب کارگران جبران کند. در همین زمینه، وارونه‌نمایی خصوصی‌سازی‌های صورت گرفته در کشورهای پیشرفته توسط راستی‌های وطنی، فقط برای مجاب کردن مخاطبان به راهکارهای تعدیلی و ضدکارگری است همان گونه که درباره خصوصی‌سازی در انگلیس واقعیت‌ها را وارونه بیان می‌کنند. انگلیس یک کشور سرمایه‌داری است، لذا در آن مالکیت دولتی وجود ندارد که خصوصی‌سازی را بتوان اعمال کرد. دولت سرمایه‌داری انگلیس، شرکت‌های ورشکسته‌ای را که سرمایه‌دار به بحران کشانده بود، برای نجات نظام سرمایه‌داری در اختیار می‌گرفت و با سرمایه ملی که به همه مردم تعلق داشت، تکنولوژی آنها را مدرن می‌کرد و زمانی که به سوددهی می‌رسیدند، آن را به بخش خصوصی واگذار می‌کرد تا سود آن به جیب سرمایه‌داری برود نه مردم، والا در مناسبات سرمایه‌داری، اقتصاد دولتی نداریم که دولت تصمیم بگیرد اقدام به خصوصی‌سازی آن کند. در واقع دولت‌های سرمایه‌داری، بحران‌هایی را که ساختار بیمارشان ایجاد می‌کند، با فشار به کارگران و حقوق بگیران جبران می‌کنند و زمانی که این راه هم پاسخ ندهد، به جنگ متوسل می‌شوند، مانند همه جنگ‌های جهانی و منطقه‌ای که سرمایه‌داری بنیانگذار آن بوده است. البته در فرمول‌بندی‌های آکادمیک، ساختار نظریه‌های لیبرالیسم و هم نئولیبرالیسم در ظاهر بدون نقص هستند و قوانین بازار به اصطلاح آزاد (عرضه و تقاضا) بدون نقص عمل می‌کنند ولی در عمل، کاستی‌های این ساختار، به صورت بحران‌های دوره‌ای، جهان را به سوی جنگ می‌کشاند.