فرنوش قربانی

نقاشی به‌عنوان یکی از اشکال هنری در طول تاریخ همواره از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. در حدود ۵۰ هزار سال قبل یعنی دوران دیرینه سنگی انسان در غارها زندگی می‌کرد و نقاشی‌هایی از خود باقی گذاشته که از هر لحاظ موجب شگفتی بشر امروزی است. معروف‌ترین نقاشی‌های انسان‌های نخستین در غار لاسکو فرانسه و التامیرا اسپانیا صحنه‌‌های رزم و شکار با تیر و کمان و حیواناتی چون اسب و گوزن و بز کوهی را نشان می‌دهد. انگیزه ترسیم آنها با اعتقادات جادویی مردم غارنشین این منطقه ارتباط داشته است و هدف هنری در خلق آنها در کار نبوده به قول آرتور دانتو: «هرگز به ذهن نقاشان لاسکو، خطور نمی‌کرد که بر آن دیوارها مشغول پدید آوردن هنر هستند». اما این آثار، امروزه به یکی از کم‌یاب‌ترین و باارزش‌ترین آثار هنری به‌جای مانده از دوران پیش از تاریخ، تبدیل شده‌اند. در واقع آنچه را که ما امروزه صرفا هنر می‌نامیم در گذشته بخشی از زندگی انسان‌ها را تشکیل می‌داده و به عبارتی آنچه که اکنون برای ما جنبه تزئینی و زیباشناسانه دارد برای انسان پیش از تاریخ جنبه‌ای کارکردی و حیاتی در زندگی داشته است. تحولات شکلی هنر در ابتدای قرن با به‌کارگیری موادی فراتر از رنگ و بوم - فی‌المثل بریده‌های کاغذ و پارچه در کولاژهای هنرمندان کوبیست- آغاز و در سال‌های آخرین آن به آزادی کامل هنرمندان از هرگونه قید و بند نقاشی و مجسمه‌سازی و رویکرد به‌سوی رسانه‌ها و امکانات جدید آفرینش هنری منتهی شد.

از سال‌های ۱۹۷۰ به بعد نقاشی از بسیاری جنبه‌ها دستخوش دگرگونی شد. نخست آنکه روش‌های نقاشی تغییر کرد و موضوع نقاشی نیز دگرگون شد و موضوعات جدید مستقیم از زندگی روزمره هنرمند گرفته می‌شد. نقاش دیگر نمی‌توانست نظامی کلی از عقاید را مستقیما تصویر و تفسیر کند. اکنون یک تابلوی نقاشی فقط نشان می‌داد که موضوعش به طریقی خاص دیده شده است دید خود محتوای تازه هنر شد. نقاشی نوین اگر روزگاری از فرانسه سر برآورد امروزه تقریبا در سراسر دنیا گسترش یافته است و اگر زمانی در محافل کوچک هنری مطرح بود اکنون ذهن مردمانی از سنخ‌های مختلف را به‌سوی خود کشانده است. نکته‌ای که در بررسی نقاشی نوین شگفتی برمی‌انگیزد سرعت تحول و تعدد جریان‌های آن است. پس از جنگ دوم جهانی با بی‌شمار نقاش‌هایی برخورد می‌کنیم که تا سطح آثاری بی‌معنی نزول کرده‌اند و این نتیجه پرداختن انحصاری به قالب در قبال نادیده گرفتن محتواست. در این میان آثاری را می‌توان یافت که نه فقط موضوعی ندارند بلکه اندیشه، احساس و تخیل نقاش نیز در آنها به حداقل کاهش یافته است. برای یافتن جایگاه امروز نقاشی می‌باید آن را از ابتدای قرن بیستم دنبال کنیم. آیا می‌توان گفت که با تولد عکاسی، تلویزیون، ویدیو و تصویر مجازی که تصویر را بسیار دقیق‎تر و وفادارتر به اصل و با کیفیتی عالی ارائه می‌دهد نقاشی از پیشرفت و رشد کافی وامانده است؟

برای پی بردن به ارزش محوری مسئله بازنمایی در ابتدای قرن بیستم باید آنچه را که فووها، کوبیست‌ها، فوتوریست‌ها و سپس نقاشان انتزاعی انجام داده‌اند مورد مطالعه قرار داد. کوتاه سخن اینکه هنرمندان امروزه همچنان نقاشی را هدف می‌دانند اما این رابطه نقاشی با دیگر تکنیک‌ها است که تغییر کرده است مانند نقاشی بدون قلم مو یا بدون بوم، نقاشی، مجسمه یا عکاسی دست‌کاری شده، تکنیک‌های میکس و غیر. نقاشی هنوز موضوع مورد بحث و مجادله است و هنرهای تجسمی خصوصا نقاشی با وجود تغییرات بنیادی که متحمل شده است مسیر خود را ادامه داده و هیچ گاه به انتها نرسیده است.