آرزو احمدزاده( راهنمای طبیعت‌گردی)

هرچند که تهران قدمتی چندهزار ساله دارد اما معماری این کلان‌شهر که چند صد سالی است پایتخت ایران شده‌ است از دوران قاجار سبک و سیاق دیگری به خود گرفت و در دوران پهلوی نیز بناهایی با معماری متفاوت و زیبا در شهر بنا شد. برخی از این بناها به دلیل کاربرد، برخی  به علت سبک معماری و بعضی به دلیل ساکنین و صاحبان سرشناس‌شان از شهرت برخوردار شده‌اند. این هفته بعد از مدت‌ها، تصمیم به گشت و گذار در پایتخت گرفتم و از قضا سر از خانه‌های قدیمی تهران درآوردم.

خیلی وقت بود که می‌خواستم سری به عمارت مسعودیه بزنم اما هر بار کاری و سفری پیش می‌آمد و از دیدن عمارت جا می‌ماندم. اما چند روز پیش به قصد دیدن عمارت مسعودیه راه افتادم به سمت خیابان جمهوری. به خیابان ملت، تقاطع اکباتان رسیدم که آجرهای قدیمی عمارت نمایان شد. داخل عمارت شدم، ورودی عمارت آیینه‌کاری بود و هر سو که می‌نگریستم چراغ‌های لاله قدیمی بود و رف و آیینه‌کاری، از همین ابتدا مسحور اینجا شدم. این باغ عمارت با دستور مسعود میرزا یا همان ظل‌السلطان فرزند ناصرالدین شاه بنا شده ‌بود و از آنجایی که ضل السلطان با برادرش مظفرالدین شاه و فرزند او احمد شاه اختلاف داشت در جریان جنبش مشروطه یکی از پایگاه‌های مشروطه خواهان و مخالفان محمد علی شاه بود. اما به نظر من یکی از زیباترین قسمت‌های این بنای قاجاری مانند سایر خانه‌های قجری حیاط آن آست، با حوضی پر آب در میان و گلکاری‌ها و گلدان‌های شمعدانی. نیم ساعتی را در حیاط نشستم. دو بانو کمی آنطرف‌تر نشسته بودند که یکی از آنها در حال مطالعه کتاب جلال آل احمد بود و همین جرقه بود در ذهنم که سری هم به خانه جلال و سیمین بزنم، پس بی‌درنگ با جستجوی کوتاهی در اینترنت آدرس خانه جلال را پیدا کردم: تجریش، محله دزاشیب... بهارستان کجا و دزاشیب کجا، اما تصمیم من بازدید از خانه جلال بود و رفتم. خانه این زوج هنری و نویسنده که امروزه تبدیل به موزه شده ‌است از پیشینه جالبی برخوردار است. جلال آل احمد درست زمانی که همسرش سیمین دانشور در خارج از ایران مشغول تحصیل بوده، تصمیم می‌گیرد خانه‌ای بسازد، او با بودجه کلی ۵ هزار تومان که ۳ هزار تومان آن را هم قرض گرفته بود، دست به کار می‌شود و خودش خشت به خشت خانه را روی هم می‌نهد تا زمانی که سیمین بازمی‌گردد منزلی نو برای هر دوشان آماده باشد. وارد حیاط خانه که شدم عشق را در آجر به آجرش حس می‌کردم. یکی از جذابیت‌های اینجا این است که تزئینات این خانه هنوز هم مثل زمانی است که صاحبان اصلیش در آن زندگی می‌کردند، انگار که هنوز جلال در خانه قدم می‌زند. هنوز چند ساعتی تا تاریکی هوا زمان داشتم و از منزل آل‌احمد بیرون زدم و به سمت خیابان فردوسی حرکت کردم تا آخرین خانه‌ای که امروز بازدید می‌کنم، خانه ارغوان یا همان منزل هوشنگ ابتهاج باشد. به خیابان فردوسی رسیدم، خیابان شهید تقوی، کوچه شهید انوشیروانی، پلاک ۲۲، خانه‌ای با آجرهای قرمز و درخت ارغوانی در حیاط که روزی الهام بخش «سایه» بوده ‌است. برعکس خانه جلال که عشق جاری بود اینجا عجیب فضا سنگین بود، انگار که تمام دلتنگی ابتهاج برای ارغوانش روی دوش من سنگینی می‌کرد و صدای حزن‌آلودش که در گوشم می‌پیچید: ارغوانم را می‌خواهم ...

پی نوشت: و نمی‌دانستم که چند روز بعد از بازدید من از اینجا، ارغوان برای همیشه تنها خواهد ماند.

« من نمی‌دانستم معنی هرگز را ... تو چرا بازنگشتی دیگر؟»