احسان زیورعالم

میثم عبدی را بیشتر با نمایش‌های سریالی چون «اختراعات»، «اکتشافات»، «استشمامات» و غیره می‌شناسیم. همکاری او با امید طاهری در مقام نویسنده، نوعی طنز انتقادی با زمینه‌ تاریخی بود. یک بار هم نمایش «آندورا» ماکس فریش را در تماشاخانه باران روی صحنه برد تا به‌نوعی عدول از ساختار پیشین او باشد. با این حال، در سال‌های اخیر عبدی کم‌کار بود و بیشتر در نقش مردی از جنس رادیو ظاهر می‌شد. «پنگوئن...» قرار بود فصل تازه‌ای برای این کارگردان نمایش‌های کمدی باشد، جایی‌که گویی قرار است بلوغ یک طنزآور را رقم زند. او با فاصله‌ گرفتن از نمایش‌های فارس (Farce)، قصد داشت شیوه‌ای مشابه با آثار وودی آلن بیافریند. شیوه‌ای که نزدیک به بورلسک (Burlesque) است و محل جذابیتش در پارودی. البته آثاری چون «اکتشافات» هم درگیرودار پارودی بودند؛ اما این بار قرار بود همه چیز جدی‌تر شود. اشاره مداوم به نمایشنامه «مرغ دریایی» چخوف و استفاده از تکنیک نمایش در نمایش و البته بازنمایی باورهای شخصی خود یا تأکیدهای بسیار شخصیت اصلی نمایش به وودی آلن و البته بازآفرینی «دوباره این آهنگ را بنواز سام»، همه به وجه پارودیک نگاه عبدی بازمی‌گردد. او می‌خواهد همانند آلن، در مرکز نمایش باشد و بگوید قهرمان آثارش خود اوست.

در نمایش البته او به شیوه وودی آلن در مرکز بازی قرار نمی‌گیرد. در حاشیه، بری خودش جایی همچون شخصیت ریک «دوباره این آهنگ را بنواز سام» می‌یابد تا با رهنمودهایش، قهرمان فانتزی‌بازش را درگیر زنان نمایش کند؛ اما خلق‌وخوی یبس شخصیت اصلی به هیچ عنوان شباهتی به وودی‌ آلن آشفته از رابطه با زنان جدید ندارد. آلنی که می‌خواهد عشقش را بروز دهد و نمی‌تواند؛ در برابر مردی قرار می‌گیرد که اساساً عشق به زن و روابط عاطفی را با نوعی غرور همه‌چیزدانی منکوب می‌کند. اگرچه در پایان هم درگیر قتل رویاهای خود می‌شود؛ اما ما اینجا با وودی‌ آلن بودن روبه‌رو نمی‌شویم.

تعداد هنرمندان ایرانی که تلاش می‌کنند به جهانی شبیه به آثار وودی آلن دست یابند بسیار است. اساساً وودی آلن شمایل نابی است برای نوعی روشنفکری هنری. نگاه شخصی او به جهان هستی و ترکیب جامعه‌شناسی و روانشناسی برای رسیدن به نوعی طنز و البته دست انداختن روشنفکری و محتوایش، چیزی است که می‌تواند نویسنده‌ها را مجذوب خود کند. حتی شمایل وودی آلن می‌تواند خودشیفتگی هنرمند را هم اقناع کند. آلن مدام خودافشاگری می‌کند و زندگی شخصیش را با داستانی آمیخته می‌کند که قرار است روی پرده یا صحنه عیانش کند. گسست هنرمند ایرانی از آلن هم دقیقاً در این نقطه رقم می‌خورد. او خودش را چون آلن افشا نمی‌کند.برای دوستان عبدی، دیدن تصویر او در مرکز نمایش سخت نبود؛ اما این کشف چهره عبدی در قامت مردی خیالباف ناشی از زیست و نزدیکی است؛ نه افشاگری شخصیت مرکزی. در آثار وودی آلن، شخصیت در تک‌گویی‌هایی رو به دوربین از وضعیت خود می‌گوید، حتی در «عشق و مرگ» این قضیه با شوخ‌طبعی‌های افراطی آغشته می‌شود. آلن همواره از ازدواج‌های ناموفقش می‌گوید یا به ریشه‌های یهودیش اشاره می‌کند، از مشکلاتش در مدرسه می‌گوید و به روابطش با پدر و مادرش تعریض می‌زند؛ اما در «پنگوئن...» چنین چیزی عیان نمی‌شود. حتی بستر رویداد شکل گرفته در نمایش نیز نمی‌تواند عریان‌گر مؤلف اثر باشد. در «دوباره این آهنگ را بنواز سام»، وودی آلن در اوج رابطه خود با دایان کیتون به سر می‌برد و می‌توان فهمید درگیری او با جهان «کازابلانکا»، محصول تنش‌هایی است که شاید در زندگی دو هنرمند جرقه خورده است. به یاد داشته باشیم زمان اکران فیلم، کیتون و آلن از هم جدا شده بودند.

به «پنگوئن...» بازگردیم، جایی‌که میثم عبدی تلاش می‌کند دنیای رویاگونه خودش و گرفتاری‌هایی که این رویا برایش فراهم کرده را بیان کند. محصول کار او روایتی است که سه بار تکرار می‌شود و در هر تکرار، جهت داستان تغییر می‌کند. او قرار است در مقام مؤلف نشان دهد چه ذهنیت توانایی دارد و می‌تواند حتی در گرفتاری ذهنی نیز از رویا و تخیلش استفاده کند. جهان تودرتوی روایت‌ها و آمد و شدهای شخصیت‌های خیالی و واقعی، قرار است به یک جنون دراماتیک بدل شود. هر از گاهی این جنون مخاطب را هم به وجد می‌آورد؛ اما امکان رسیدن به آن وجه وودی آلن نیست. اینجا مسأله جهان‌بینی است. جایی که آلن در مقام یک فیلسوف ظاهر می‌شود و مانیفست ارائه می‌دهد. مثال خیلی خوبش در فیلم‌هایی چون «آفرودیت توانا»، «جنایت و جنحه» و «ساختارشکنی هری» رخ می‌دهد. آلن در مقام یک فیلسوف شکاک، مفاهیمی چون دین، عشق، معاد و البته روابط انسانی را هجو می‌کند و البته ایده‌های خودش را هم بیان می‌کند. همانند سکانس پایانی «ساختارشکنی هری» و آن جمع ناهمگن درون ماشین.

به نظر می‌رسد مؤلف‌گرایی وودی آلنی در ایران نیازمند نوعی آرامش است، نوعی زیست و نوعی بی‌خیالی از جهان اطراف و فرو رفتن در خود، نیازمند نوعی فردگرایی است که حداقل در میثم عبدی دیده نمی‌شود. وودی آلن برخلاف هنرمند ایرانی، برای رویدادهای آنی اطرافش واکنش هیجانی ارائه نمی‌دهد، مهم چیزی است که درون اوست. نوعی تک‌افتادگی روشنفکرانه

در «پنگوئن...» چنین چیزی رخ نمی‌دهد. افکار و عقاید میثم عبدی پراکنده و نامنسجم است. جز ارزش گذاشتن تخیل، شما با مفهوم دیگری مستقیم روبه‌رو نمی‌شوید. حتی وقتی جایی درباره خیانت حرف زده می‌شود، خیانت روی زمین می‌ماند. حجم زیاد حرف‌ها از خود چخوف گرفته تا عشق‌ورزی پنگوئن‌ها، چیزی را روشن نمی‌کند. وودی آلن در «آفرودیت توانا» تمرکزش را روی دو اسطوره می‌گذارد: آفرودیت و ژوکاست. او بنیاد نمایش را روی موقعیت مادر در داستان اودیپ می‌گذارد و محصولش یکی از عجیب‌ترین فیلم‌های اوست. تمام آنچه عبدی به دنبال آن است، فیلم عرضه می‌کند؛ اما آلن شلوغ‌کاری نمی‌کند.  به نظر می‌رسد عبدی در موقعیتی است که فرصتی برای بیان تمام ایده‌هایش ندارد و حالا روی صحنه باید همه چیز را عیان کند. این وضعیت شلوغ و پلوغ منجر به فاصله‌گیری هم می‌شود.

عموماً مؤلفانی چون آلن، به سبب عاریه‌گیری محتوا از زندگی شخصی خود، نسبت واقع‌گرایانه‌ای با جغرافیا یا مخاطب خود دارد. مثلاً منهتن وودی آلن محصول زیست اوست و شخصیت‌های آلن، با تمام تضادهایشان، در منهتنی بودن مشترکند و یک طبقه خاص اجتماعی را بازتاب می‌هند؛ اما در «پنگوئن...» این مهم لمس نمی‌شود. شخصیت‌های درون نمایش با کمترین نسبتی با یکدیگر دارند و چندان هم طبقه و قشر نزدیک به مؤلف را بازنمایی نمی‌کنند. آنها مورد نیازهای درامی هستند که روی صحنه اجرا می‌شود. روابطشان کمرنگ و گنگ است و حذفشان هم خللی در نمایش ایجاد نمی‌کند. حالا کافی است تجسم خیالی همسر آلن در «دوباره این آهنگ را بنواز سام» را حذف کنیم، اساساً داستان پیش نمی‌رود؛ چون ترس آلن نسبت به زنش کنش‌آفرین است و نتیجه‌اش را در پایان‌بندی نمایشنامه رقم می‌زند. به نظر می‌رسد مؤلف‌گرایی وودی آلنی در ایران نیازمند نوعی آرامش است، نوعی زیست و نوعی بی‌خیالی از جهان اطراف و فرو رفتن در خود، نیازمند نوعی فردگرایی است که حداقل در میثم عبدی دیده نمی‌شود. وودی آلن برخلاف هنرمند ایرانی، برای رویدادهای آنی اطرافش واکنش هیجانی ارائه نمی‌دهد، مهم چیزی است که درون اوست. نوعی تک‌افتادگی روشنفکرانه که در زیست من ایرانی حداقل شدنی نیست.