برای سرباز وطن؛ محمد باقری

رحیم خستو- استاد دانشگاه
هیچ پیشوند و عنوانی قبل از اسمش (سردار،دکتر و ...) چیزی بر او نمیافزود، چون محمد باقری بودن را بالاترین اعتبار می دانست.
محمد باقری بودن خود بالاترین اعتبار بود و او را از مردمش، جدا نمی کرد، او خبرنگار بود و رسانه را می شناخت، لذا چهره رسانه ای نشد و شهوت سخن گفتن و دیده شدن نداشت، عنان خود را با دیدن تریبون و میکروفن از دست نمی داد و در هر کوی و برزنی اسرار نظامی کشور را جار نمی زد و پاسدار سخن و کلام خود بود.
بعد از جنگ بسیاری به جستجوی، پول و پست، سیاست برآمدند و فکر می کردند اکنون زمان جبران است، او در جستجوی اجساد شهدا رفت شاید با پیدا کردن نشانه ای از فرزندان این سرزمین، پایان بخش چشم انتظاری مادران و پدران وطن باشد، شاید هم این حس را داشت که بخشی از وجودش درمیان مفقودالاثرها جا مانده، و در این جستجو خود را یافت چون کمتر دانشگاه نظامی و استراتژیکی در دنیا می تواند چون او پرورش دهد.
سیاست وسوسهاش نکرد، اقتصاد فریبش نداد، افلاطون وار دریافته بود که تنها کار یک فرمانده مراقبت از سرزمین و مردمش است. جان بازی جوانان را در جبهه فراموش نکرد لذا خون فرزند خود را رنگین تر از جوانان این کشور ندانست و دخترش فاطمه، نیز کار خطیر خبرنگاری را
انتخاب کرد.
او از جنگآورترین رزمندگان بود ولی جنگ طلب و ستایشگر جنگ نبود، چون رنج و تلخی جنگ را میفهمید. فقدان محمد باقری درمیان این حوادث، رنجآور و تلخترین اتفاق برای وطن است، شاید بنا به دلایلی در افکار عمومی شناخته شده نباشد. ولی هر که او را میشناسد، میداند کشور چه گوهر نایاب و سربازی را از دست داده است.
دیدگاه تان را بنویسید