چرا تمایل به ترک تحصیل در میان دانش‌آموزان رواج دارد؟

صاحبنظران وظیفه مدرسه را مجموعه‌ای از آموزش‌های الگودار و پایداری می‌دانند که برای پاسخ‌گویی به نیازهای آموزشی و فرهنگی معینی در دنیای مدرن شکل گرفته است، اما آیا عملکرد مدارس کنونی کشور با این تعریف سازگاری دارد. به نظر می‌رسد نه‌تنها معلمان و مدیران مدارس، بلکه اولیا و حتی دانش‌آموزان، هم دریافته‌اند که دیگر مدرسه چنین کارکردی ندارد و از ماهیت قبلی خود فاصله زیادی گرفته است. از نظر بسیاری از صاحبنظران، مدارس که با دو کارکرد آموزشی و تربیتی شناخته می‌شد، این روزها نه بر این پایه استوار است و نه بر آن. هرچند که بخشی از این وضعیت نتیجه تغییرات تکنولوژیک در دنیای مدرن است، اما بخشی از آن نیز به مشکلات نظام آموزشی نحیف شده و بیمار کشور بازمی‌گردد. در روزهای اخیر ویدئویی منتشر شد که نشان می‌داد دانش‌آموزان در روز پایان امتحانات خود، جلوی در مدرسه کتاب‌ها را پاره و به نوعی جشن خلاصی از آنها را برگزار کردند. در پس ظاهر این عمل که به بازی کودکانه‌ای شبیه بود؛ به زعم بسیاری از صاحبنظران نفرت دانش‌آموزان از کتاب‌های درسی و نظام آموزشی موج می‌زد. در همین خصوص «توسعه ایرانی» با محمدرضا نیک‌نژاد، آموزگار و کارشناس آموزشی گفت‌و‌گو کرده‌ است. او در این گفت‌‌وگو ضمن اشاره به تغییر کارکرد نظام آموزشی در دنیا با وجود هوش مصنوعی؛ به مشکلات نظام آموزشی کشور که با کنترل و نظارت بر عملکرد مدرسه در خدمت اهداف ایدئولوژیک خود، سعی در بستن دست و پای معلم و دانش‌آموز را دارد، نیز پرداخت.

سعیده علیپور

    

این روزها دغدغه و سوال بسیاری از دانش‌آموزان و خانواده‌ها این است که درس و مشق و محتوای درسی و ساختار مدرسه و مدرک تحصیلی و... به چه درد  کودکان و نوجوانان می‌خورد و اساسا چرا باید درس بخوانند؟ آیا این موضوع به ساختار نظام آموزشی در ایران مربوط است یا چیزی فراتر از آن هم لزوم تحصیل را زیر سوال برده است؟

در همه جای دنیا با گسترش فضای مجازی شبکه‌های اجتماعی و به تازگی هوش مصنوعی یا AI شرایطی ایجاد شده که بر این بحران دامن زده و نفت روی این پرسش آتشین ریخته است. وقتی شما تا اندازه زیادی به داده‌هایی متنوع و گوناگون دسترسی دارید که آگاهی شما را در زمینه‌های مختلف افزایش می‌دهد این سوال، جدی می‌شود که آموزش‌های رسمی چه گرهی از زندگی باز می‌کند؟

در واقع بجز چند سال اول آموزش که یادگیری خواندن و نوشتن و حساب کردن است و از ضروریات زندگی است، این پرسش که ادامه آموزش رسمی به چه کار می‌آید، پررنگ است. زمانی گفته می‌شد که این درس و مشق می‌تواند زمینه‌ساز شغل و ساختن آینده فرد شود. اما چنین نگاهی این روزها در ایران به شدت آسیب دیده است. یعنی دیگر درس خواندن و مدرک گرفتن، تضمین‌کننده داشتن شغل آینده یا داشتن یک زندگی بی‌دغدغه نیست. خیلی اوقات حتی ارتباطی بین شغل افراد و زمینه تحصیلی‌شان هم وجود ندارد. زمانی بود که افرادی از طبقه درآمدی فقیر و متوسط، به انگیزه تغییر وضعیت‌شان و رسیدن به سطح متوسط یا بالاتر تحصیل می‌کردند و واقعا هم تحصیلات، تاثیر مثبت و دگرگون‌کننده در زندگی افراد داشت، اما نقش تحصیلات این روزها نه فقط برای طبقات پایین، که حتی برای لایه‌های متوسط جامعه و حتی ثروتمند رنگ باخته و این اعتقاد رایج است که درس خواندن آنها را نهایتا به زندگی کارمندی و درآمدی حداقلی می‌رساند و عملا مجبورند همزمان برای گذران امور چند کار را پیش بگیرند. در حالی که در جهان جدید امکانات متفاوتی برای درآمدزایی وجود دارد که لزوما هم از مسیر آموزش رسمی نمی‌گذرد.

با توجه به اینکه من متون مربوط به دغدغه‌های روز آموزشی را مطالعه و بعضا ترجمه می‌کنم، می‌بینم که این دغدغه نه تنها در ایران که در سایر کشورها هم وجود دارد. سوالی بحرانی که کل جهان را دربرگرفته، این است که: «آموزش رسمی می‌تواند چه گرهی از زندگی فردی و اجتماعی افراد باز کند؟»

 در کشورهای پیشرفته با توجه به سرعت شتابان فناوری‌های نوین و اینکه این فضا و این انبوه داده‌ها مثل شمشیر دو لبه است، بانیان امر آموزش به دنبال رفع تبعات منفی و بهره‌مندی از موارد مثبت این فناوری‌ها هستند تا با آن ساختار آموزش و پرورش خود را ترمیم و به رشد آن کمک کنند. 

آموزش رسمی برای کودکان و نوجوانان دنیای امروز که در معرض تکنولوژی روز هستند، با اینکه سعی دارد بسیار منعطف و جذاب بنمایاند باز هم بسیار عذاب‌دهنده به نظر می‌رسد چرا این اتفاق رخ داده است؟

در جهان امروز دیگر نه معلم و نه پدر و نه مادر دانای مطلق نیستند، همچنان که طبقه‌های مرجع توان خط‌دهی به مردم را ندارند و  از مرجعیت افتاده‌اند. چرا؟ چون دیگر فضای مجازی هرچه که شما بخواهید را در اختیارتان قرار می‌دهد و الزاما آن داده‌ها را من معلم، من پدر و مادر هم بلد نیستم و در کتاب‌های درسی هم وجود ندارد یا اگر وجود دارد خیلی قطره‌چکانی‌ست. پس درس و مشق جایگاه پیشین خود را از دست داده و جز مایه عذاب و شکنجه کودکان و نوجوانان نیست. یعنی کودکان سر کلاس‌ها مجبورند محتوا و معلمی را تحمل کنند که قادر نیست گرهی از زندگی آینده‌شان باز کند. شاید کم‌شمار معلمانی وجود داشته باشند که رهبر آموزش در کلاس و تسهیل‌گر امر یادگیری باشند. اما تجربه ما در ایران نشان می‌دهد که در اغلب مواقع چنین اتفاقی نمی‌افتد. چراکه تحصیلات معلمان در این مسیر نبوده و خودشان تحت آموزش‌های درست قرار نگرفته‌اند و اصلا آموزش‌های مشارکتی و آموزش‌هایی که مبتنی بر تعاملات جمعی است را بلد نیستند. توان مدیریت آن را نیز ندارند. از سویی محتوای کتب درسی هم این اجازه را به معلمان نمی‌دهد. حجم کتاب‌ها زیاد است و معلم مجبور است آن را اجرا کند. محتوا از شما یک خط‌کشی و چارچوب می‌خواهد و مسئولین مدرسه و خانواده‌ها هم دنبال همین چارچوب هستند.

در چنین شرایطی دانش‌آموزان فضای مدرسه را یک فضای آزاردهنده و بیهوده و ساعت‌هایی می‌دانند که عمرشان را هدر می‌دهد.

 اگر یک خانواده وارد بحران اقتصادی بشود اولین جایی که آسیب می‌بیند بخش‌های فرهنگی و آموزش آن است. الان خانواده‌ها برای عبور از بحران اقتصادی ترجیح می‌دهند که هزینه‌های بخش آموزش را حذف کنند. چرا که آن را ناکارآمد می‌دانند

شاید این نفرت در ویدئویی که به‌تازگی منتشر شد و دانش‌آموزان جلوی در مدرسه و گویا در آخرین روز امتحانات با شعف مشغول برگ برگ و پاره کردن کتاب‌های درسی بودند به وضوح  قابل مشاهده باشد.

در آن فیلم تعدادی از بچه‌ها کتاب پاره کردند، اما تعدادی زیادی هم وقتی که امتحان می‌دهند کتاب را با همین حس نفرت همانجا توی سطل آشغال می‌اندازند. 

این در حالی است  که وقتی ما کتابی را مثلا از کتاب‌فروشی می‌‌خریم، حتی وقتی هم آن را خواندیم، دیگر پاره‌اش نمی‌کنیم یا دورش نمی‌اندازیم. معمولا آن را نگه می‌داریم شاید روزی به کار بیاید یا اینکه به درد کسی دیگر بخورد. یعنی ارزش و اعتباری برای آن قائل هستیم. همین نشان می‌دهد جایگاه آن محتوای درسی و ساختار آموزشی و این کلاس مدرسه دیگر جایگاه گذشته نیست.

اشاره کردید آموزش رسمی در همه جای دنیا با یک علامت سوال بزرگ روبروست، من مشخصا در مورد آنچه در ایران حاکم است سوال دارم. جامعه ایرانی هنوز آنقدر مدرن نیست و ابعاد زندگی ما در ایران شاید مثل کشورهای توسعه‌یافته هنوز درگیر فناوری روز نیست؛ اما  آموزش و پرورش رسمی با سرعتی مضاعف‌تر از آنچه در جامعه غربی شاهدش هستیم، در کشور ما ماهیت خود را از دست داده، این موضوع چقدر به کوتاهی یا کج‌فهمی مدیران آموزش و پرورش و سیاستگذاران مربوط است؟

محتوای آموزشی در ایران به دلیل نگاه ایدئولوژیک‌زده به اشکال مختلف مورد نقد و اعتراض است. حتی آنها که به حاکمیت نزدیکتر هم هستند آن را مورد نقد قرار می‌دهند. علاوه بر دروس علوم انسانی، دروس علوم پایه هم از این محتواهای دستوری دور نیست. من خودم دبیر فیزیک هستم. شاهدم که در جای جای همین کتاب فیزیک هم واژه‌ها یا عبارت‌ها یا آموزه‌های ایدئولوژی گنجانده شده. 

همانطور که می‌دانید؛ علومی مثل ریاضی و فیزیک را علوم دقیقه می‌نامند چراکه جامعیت دارند، اما حتی در این علوم هم گاهی می‌بینیم احادیثی گنجانده می‌شود که ارتباط کمی با آن مبحث دارد. صرفا برای اینکه باید به صورت دستوری این موارد گنجانده شود.

در واقع در کشور ما حتی محتوای آموزشی علوم دقیقه هم از آسیب نگاه ایدئولوژیک به آموزشی که الان در کشور حکمفرماست در امان نمانده تا چه برسد به کتاب‌هایی مثل دینی و ادبیات و تعلیمات اجتماعی و تاریخ و.... این کتب درسی به نوعی آغشته به ایدئولوژی است. ایدئولوژی که عموم جامعه دیگر مثل گذشته با آن ارتباط نمی‌گیرد. چرا که مردم معتقدند این ایدئولوژی آزمون خود را پس داده و درست یا غلط آن پدیدار شده است و اغلب هم مردم را به سمت ناامیدی کشانده است.

محتوای آموزشی در ایران به دلیل نگاه ایدئولوژیک‌زده به اشکال مختلف مورد نقد و اعتراض است. حتی آنها که به حاکمیت نزدیکتر هم هستند آن را مورد نقد قرار می‌دهند. علاوه بر دروس علوم انسانی، دروس علوم پایه هم از این محتواهای دستوری دور نیست

به تازگی مشاور وزیر آموزش و پرورش اعلام کرد که نمرات دانش‌آموزان بین ۸ تا ۱۰ و میانگین کشوری نیز در همین حدود است. به اذعان خود او این فقط زنگ خطر نیست، بلکه خود خطر است. چرا شاهد چنین افتی در میان دانش‌آموزان هستیم؟

بخشی از پاسخ این سوال را پیشتر اشاره کردم. شرایط حال حاضر سبب شده است که دانش‌آموزان و بعضا خانواده‌ها دیگر خود را در بند آموزش رسمی نمی‌دانند و آن را گره‌گشای زندگی خود ارزیابی نمی‌کنند.

مثلا ریاضی و فیزیک از دروسی است که همه بچه‌ها بدان احساس نیاز نمی‌کنند. من به عنوان دبیر فیزیک بسیار مورد این پرسش قرار گرفته و می‌گیرم که این دروس به چه درد می‌خورد؟

بخشی از این پرسش به این دلیل است که کلا آموزش از جایگاه اصلی خود دور افتاده است که باز تاکید می‌کنم این فقط مخصوص ایران نیست. اما در ایران وضعیت فاجعه‌بارتر است. چراکه نه از لزوم دروس پایه برای دانش‌آموزان گفته می‌شود و انگیزه‌ای برای یادگیری برای آنها به وجود می‌آورد و نه امکاناتی وجود دارد که فهم درس را برای بچه‌ها آسان‌‌تر کند. دروس غیرپایه هم که پر از تحریف و گزینش‌های سلیقه‌ای است. مثلا در کتاب تعلیمات اجتماعی روی بخش‌هایی از قانون اساسی تاکید شده که وظایف مردم را در قبال حاکمیت می‌گوید، اما بخش‌های مربوط به حقوق مردم و وظایف حاکمیت در قبال مردم بسیار کمرنگ است. در این میان نوجوان یا جوان که مخاطب این دروس است، واقعیت را در جامعه جور دیگری می‌بیند و مطالبات متفاوتی دارد. می‌بیند که خانواده، جمع دوستان، نخبگان جامعه، رسانه‌هایی که الزاما اختیارشان دست حاکمیت نیست؛ مثل شبکه‌های اجتماعیی و رسانه‌های صوتی و تصویری خارج از کشور، همگی متفاوت از این ایدئولوژی، اوضاع را حلاجی می‌کنند. پس نمی‌توان به این نسل به راحتی چنین آموزه‌های گزینش شده‌ای را ارائه داد و انتظار داشت آنها آن را با علاقه دنبال کنند و نمره خوب هم از آن بگیرند. 

در جهان امروز دیگر نه معلم و نه پدر و نه مادر دانای مطلق نیستند، همچنان که طبقه‌های مرجع توان خط‌دهی به مردم را ندارند و از مرجعیت افتاده‌اند. چرا؟ چون دیگر فضای مجازی هرچه که شما بخواهید را در اختیارتان قرار می‌دهد و الزاما آن داده‌ها را من معلم، من پدر و مادرم بلد نیستم و در کتاب‌های درسی هم وجود ندارد یا اگر وجود دارد خیلی قطره‌چکانی‌ست. پس درس و مشق جایگاه پیشین خود را از دست داده و جز عذاب و شکنجه کودکان و نوجوانان نیست

در کل نتیجه‌اش این می‌شود که بچه‌ها روی‌گردان از این آموزه‌ها هستند و آخر سال برای انتقام از همه آن جماعتی که آنها را مجبور به یادگیری آموزهای غیرارزشمند و اجباری و بدردنخور کرده‌اند  کتب درسی را پاره و برگ‌برگ می‌کنند به نوعی حتی گرایش به ترک تحصیل را هم در دانش‌آموزان افزایش می‌دهد.

اگر نگویم صددرصدشان، بسیاری از بچه‌های امروز، مدرسه را یک شکنجه‌گاه می‌دانند. حتی بعضا آن دانش‌آموزانی که رتبه‌های خوبی در کنکور داشته‌اند و گمان می‌کنی لابد آنها به درس علاقه دارند- با توجه به تجربه‌ام می‌گویم- به عنوان مثال دانش‌آموزانی با رتبه ۴۰۰ و۲۹۰ در کنکور، از درس و مدرسه بیزار بودند و عنوان می‌کردند از سر ناچاری و اجبار خانواده و اجبار اجتماعی درس می‌خوانند. 

 نمی‌توان به این نسل به راحتی آموزه‌های گزینش شده‌ای را ارائه داد و انتظار داشت آنها آن را با علاقه دنبال کنند و نمره خوب هم از آن بگیرند. نتیجه‌اش این می‌شود که بچه‌ها روی‌گردان از این آموزه‌ها هستند و آخر سال برای انتقام از همه آن جماعتی که آنها را مجبور به یادگیری آموزهای غیرارزشمند و اجباری و بدردنخور کرده، کتاب‌های درسی را پاره می‌کنند

این شیوه آموزش غیرمنعطف در ایران که به نوعی ایدئولوژی‌زده است خود به افزایش آمار ترک تحصیل هم انجامیده. در واقع نفرت بچه‌ها از این نظام آموزشی آنها را بیشتر به بیرون مدرسه هل می‌دهد. نظر شما در این خصوص چیست؟ 

اگر در گذشته تنها اقشار فقیر اقدام به ترک تحصیل می‌کردند، چرا که باید زودتر به بازار کار می‌رفتند و خرج خانواده را تامین می‌کردند؛ اما امروزه ترک تحصیل فقط مخصوص این طبقه نیست و شاهدیم که در سایر طبقات اجتماعی هم ترک تحصیل بسیار زیاد شده است.

مثلا در مدرسه‌ای که من درس می‌دهم از ابتدای سال در هر کلاس حداقل سه چهار نفر غایب بودند و مشخص بود که پدر مادرشان نیز با آنها همکاری می‌کنند. چون پدر مادر هم به این نقطه رسیده‌اند که دیگر این درس و مشق خیلی گره‌گشای زندگی آینده فرزندانشان نیست. در حال حاضر حقوق معلم ۱۵ تا ۲۰ تومان است. در حالی که بعضی از این بچه‌ها با فعالیت در فضای مجازی گاهی ماهانه 100 تا ۲۰۰ میلیون تومان درآمد دارند. یا حداقل در بوتیک و مغازه‌ای کار می‌کنند و ماهانه ۳۰ میلیون در آمد دارند. معلوم است که در چنین شرایطی حتی اولیا هم دوست ندارند فرزندشان با مدرسه رفتن وقتش را تلف کند. خود مسئولان مدرسه هم دیگر نمی‌خواهند مانع آنها بشوند. بنابراین هر ماه هزینه‌ای را پرداخت می‌کنند تا به مدرسه نیایند و صرفا امتحان آخر ترم را بدهند. 

در چنین شرایطی چه باید کرد؟

آموزش رسمی در بحران‌های جدیدی قرار گرفته و نیاز به برنامه‌ریزی دارد. نیاز به اینکه بچه‌ها توجیه شوند؛ این درسی که می‌خوانند، این مدرسه‌ای که می‌آیند، ساعاتی که برایش وقت می‌گذارند چه منافعی در آینده برایشان خواهد داشت؟

شوربختانه وضعیت اقتصادی بغرنجی که در این ۱۰ سال گذشته هر روز بدتر شده؛ اقتصاد و کسب درآمد را به اولویت خانواده‌ها بدل کرده است. خانواده‌ها فکر می‌کنند چرا هزینه بیخودی برای مدرسه بدهند. یعنی دیگر ترک تحصیل مخصوص مناطق محروم نیست و اتفاقا قشر متوسط بیشتر از قبل به این سمت گرایش پیدا کرده است. حتی می‌شود گفت بچه‌های مناطق محروم که خانواده محروم دارند باز هم چشم امیدی به گره گشایی زندگیشان از طریق درس و از مسیر آموزش دارند، اما خانواده‌های متوسط دیگر رشدشان را در آموزش رسمی نمی‌بینند.

آموزش و پرورش ایران در کنار بحران‌های جهانی، بحران‌های داخلی هم دارد و مهمترینش وضعیت اقتصادی است که آموزش و پرورش را زمین‌گیر کرده. در چنین شرایطی دولت هم آموزش و پرورش را برون‌سپاری کرده. در حالی که بر محتوای آن نظارت جدی دارد؛ در هزینه‌های آن مشارکت نمی‌کند!

مردم هم می‌بینند که آموزش غیرکارآمد را باید با هزینه بالا پیش ببرند پس  از آن صرف نظر می‌کنند. 

اگر یک خانواده وارد بحران اقتصادی بشود اولین جایی که آسیب می‌بیند بخش‌های فرهنگی و آموزش آن است. الان خانواده‌ها برای عبور از بحران اقتصادی ترجیح می‌دهند که هزینه‌های بخش آموزش را حذف کنند. چرا که آن را ناکارآمد می‌دانند.