علی خسروجردی

اگر به بازار بزرگ بازار تهران سری زده باشید، قطعا چرخ‌دستی‌های کوچک و بزرگی را در گوشه و کنار بازار دیده‌اید. ممکن است باربری را دیده باشید که بار با حجم انبوه را روی چرخ دستی خود گذاشته و این وسیله را به جلو می‌راند. حمل بار با چرخ‌دستی، تنها روش حمل بار در بازار رایج نیست. گاهی مردی خمیده را در بازار دیده‌ایم که حجم انبوه و سنگینی از بار را روی دوش خود حمل می‌کند و برای تکه‌ای نان می‌جنگد.

روزهای پایانی آذر، آخرین ماه از فصل پاییز است. گرچه آسمان گرفته و هوا سرد است ولی جو بازار به شدت گرم است و شور و هیجان مردم برای خرید اجناس مورد نیازشان احساس می‌شود. گویا در بازار از کرونا خبری نیست یا مردم ترسی از این ویروس مرگبار ندارند. بسیاری از مردمی که برای خرید به بازار آمده‌اند ماسک بر صورت دارند، ولی باربران بازار ماسک ندارند.

درآمد کودکان باربر از بزرگسالان کمتر است

در یک گوشه فارغ از هیاهوی بازار، پنج کودک و نوجوان روی زمین نشسته‌‌اند و چرخ‌دستی آنها در کنارشان خودنمایی می‌کند. سفره نان و پنیری مرکز این حلقه دوستانه شده و گروه پنج نفره دور آن نشسته‌اند. این گروه با شادی عجیبی ترانه «ملا‌ممد جان» را می‌خواندند و دست می‌زنند.

این گروه، با لحنی مظلومانه می‌گویند: تو رو به خدا از ما عکس نگیر. دوربین را درون کیف می‌گذارم و از آنها می‌‌پرسم که چند سال دارند؟ جوان‌ترین این جمع، کودکی ۱۰ ساله و بزرگ‌ترین آنها نوجوانی ۱۶ ساله است. با هم پسرعمو هستند و حدود ۳ سال است برای کار به ایران مهاجرت کرده‌اند. پس از ورود به ایران، مشغول حمل بار در بازار هستند.

«سعید» نوجوان ۱۶ساله و بزرگ‌ترین فرد این گروه، صدایی دورگه دارد و صحبت خود را این‌طور آغاز می‌کند: «بزرگ‌ترها نسبت به بچه‌ها درآمد بیشتری دارند ولی من و پسرعموهایم، روزانه حدود ۶۰ تا ۸۰هزار تومان درآمد داریم. نه تنها ما، بلکه تمام بچه‌های هم سن و سال ما نیز همین درآمد را دارند. مردم حاضر هستند پول زیادی برای خرید کردن، خرج کنند ولی برای حمل بار، خسیس می‌شوند. برای حمل هر بار حدود ۵ تا ۲۰هزار تومان دریافت می‌کنیم».

وی می‌گوید: زمانی‌که بازار تعطیل شد، زباله‌گرد شدیم اما موقت بود، فقط برای اینکه گرسنه نمانیم.

این نوجوان از محل سکونت خود و پسرعموهایش می‌گوید: «یک اتاق در محله خاک سفید اجاره کرده‌ایم و با دو نفر دیگر در یک اتاق زندگی می‌کنیم. ماهیانه ۷۰۰هزار تومان اجاره پرداخت می‌کنیم. یکی از دوستان پدرم اتاق را برای ما اجاره کرد. ما در خانه حمام نداریم». سعید فقط یک خواسته دارد: «مردم با ما مهربان‌تر باشند».

درآمد باربران مشخص نیست

تنها مهاجران نیستند که به شغل باربری در بازار اشتغال دارند. افراد فراوانی در بازار دیدم که لباس قوم خود یعنی کردزبان‌ها را بر تن داشتند و برای نان تلاش می‌کردند.  هر کدام از کردزبانان بازار، داستان متفاوتی داشتند ولی سرگذشت زندگی «کاک فواد» از دیگران جذاب‌تر بود.

چهره‌ای آفتاب‌سوخته دارد و دستانش پینه بسته و ۶۰ ساله است. پینه دستانش حاکی از تلاش فراوان او برای تامین معیشت خانواده‌اش است و از سختی راه حکایت دارد. مردی خندان و مهربان است و با حوصله به پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. وقتی می‌خندد، جای خالی دندان نیشش در دهانش مشخص می‌شود. سال‌هاست به همراه خانواده‌ ۶ نفره‌اش به تهران آمده است. اگرچه مدت زمان زیادی از آمدن او به این شهر می‌گذرد ولی باز هم به سختی فارسی صحبت می‌کند.

کاک فواد درباره باربران بازار می‌گوید: «این روزها یعنی پس از تعطیلی دو هفته‌ای کرونا، بازار کمی رونق گرفته و زندگی در بازار جریان دارد. نمی‌توانم بگویم که هر کدام از ما چقدر درآمد داریم ولی به طور قطع درآمدمان ناچیز است. برخی از باربران حدود ۵۰ و برخی تا ۱۲۰هزار تومان روزانه کار می‌کنند. مزد دریافتی به زور بازو هم بستگی دارد. جوان‌ترها نیروی جوانی دارند پس بیشتر کار می‌کنند. نه تنها زور بازو مهم است، بلکه مقدار مسافت طی شده نیز در دستمزد دریافتی ما تاثیرگذار است».

فواد با خنده گفت: «وقتی می‌خواهیم دستمزد خود را دریافت کنیم، گاهی با مشکلات زیادی روبه‌رو می‌شویم. گاهی برخی مشتری‌ها حاضر نیستند حق ما را پرداخت کنند. من کارگر با صاحب بار برای مبلغی توافق می‌کنم ولی وقتی بار را حمل می‌کنم، مبلغ کمتری پرداخت می‌کند. برخی هم پول خرد جیب‌هایشان را به عنوان دستمزد به ما می‌دهند. البته همه این‌گونه نیستند. برخی بخشنده هستند و انعام خوبی علاوه بر دستمزد به ما می‌دهند».

فواد سال گذشته نهار و صبحانه را در بازار تهیه می‌کرده و به گفته خودش دو وعده غذایی با کیفیت داشته ولی این روزها تنها یک وعده غذایی در بازار غذا می‌خورد. او می‌گوید: «بدون استنثا صبحانه و نهار را از بازار تهیه می‌کردم و هیچ مشکلی برای تامین آن نداشتم ولی در حال حاضر فقط در بازار نهار می‌خورم و غذای خودم را از خانه می‌آورم».

او می‌گوید: «سال گذشته، شرایط بهتری داشتم. تابستان ۹۸،‌ ماهی ۴ میلیون درآمد داشتم ولی در حال حاضر ۲ میلیون تا ۲ میلیون و ۳۰۰هزار تومان درآمد دارم». او می‌گوید: «به فکر دوران بازنشستگی هم هستم و تا فروردین ماه خودم را بیمه اختیاری کرده بودم اما این روزها درآمدم ناچیز است و توانایی پرداخت حق بیمه ۶۰۰هزار تومانی را ندارم».

فواد در زمان تعطیلی دو هفته‌ای بازار به دلیل محدودیت‌های ایجاد شده، خانه‌نشین نبوده و کارهای خدماتی انجام می‌داده است. به گفته فواد، برخی از کسبه و مشتریان بازار از وضعیت و کمی درآمد باربران سوءاستفاده می‌کنند. برخی از بارها حجم زیادی دارد و باربر حق دارد دستمزد بیشتری دریافت کند اما این روزها درآمد آنها کم شده و برای تامین معاش زندگی به حمل بار با دستمزد پایین تن می‌دهند: «سال گذشته، اگر باری با حجم زیاد را به مبلغ ۲۰۰هزار تومان حمل می‌کردیم همان حجم از بار را در این روزها با مبلغ ۶۰هزار تومان جابه‌جا می‌کنیم. مردم به این فکر نمی‌کنند که همه چیز گران شده و هزینه‌های زندگی ما هم افزایش یافته است».

او در خیابان کمالی سکونت دارد و مستاجر است. گرچه خانه او استیجاری است ولی اجاره بهایی برای خانه پرداخت نمی‌کند. حدود دو سال است در خانه «ننه سلما» با خانواده‌اش زندگی می‌کند. کاک فواد توضیح می‌دهد: «صاحبخانه‌ام در محله ما سکونت ندارد و در محله‌های از ما بهتران زندگی می‌کند. این خانه روزی من بود. ننه سلما برای خرید به بازار آمد، بارهای او را تا نزدیکی اتوموبیلش بردم و در صندوق گذاشتم. چندین مرتبه، بار او را حمل کردم و از شرایط خودم برای او گفتم. لطف و مهربانی او شامل حال من شد و خانه‌اش را در اختیار من و خانواده‌ام قرار داد. پیش از اینکه به خیابان کمالی بروم، در محله اتابک سکونت داشتم».

بسیاری از دادزن‌های بازار تحت پوشش تامین اجتماعی نیستند و در این روزها به سختی زندگی خود را اداره می‌کنند. دادزن‌ها بیمه واحدی ندارند و به همین دلیل به عنوان پادو معرفی می‌شوند

او تقاضایی از مردم دارد: «ما نیازمند صدقه نیستیم و نان بازوی خود را می‌خوریم. چرا برخی از مردم وقتی می‌خواهد دستمزد ما را پرداخت کنند، تصور می‌کنند که صدقه می‌دهند؟».

به گفته کاک فواد، باربری پیر و جوان نمی‌شناسد، کودک ۸ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله در بازار مشغول به کار هستند و برای روزی خود تلاش می‌کنند.

ما مسن‌ترها هم زندگی و خرج داریم

پس از راسته طلافروش‌ها، کمی از شور و هیجان بازار کم می‌شود. باربران زیادی در کنار ایستاده‌اند و ظرف کوچک غذای خود را در دست گرفته‌اند و نهار می‌خورند. برخی هم روی چرخ‌های دستی خوب دراز کشیده‌اند، انگار در برابر سرما مقاوم هستند. سنگینی بار و صبح زود بیدار شدن، همه عواملی برای خواب شیرین باربران بازار است.

پیرمردی، چرخ‌دستی کهنه‌ خودش را با دستانی که ردپای هزاران تجربه و خاطره روی آن جا مانده بود، به جلو می‌راند. کلاه مشکی‌رنگ کاموایی بر سر دارد و آن را تا روی ابروهایش پایین کشیده. سرما در جان او نفوذ کرده و کمی می‌لرزد.

پیرمرد باربر ۷۰ سال دارد و خودش را محمد معرفی می‌کند. سفره دلش را باز می‌کند: «سال‌ها قبل کارگر ساختمانی بودم ولی این روزها برای درآمد خانواده‌ام بار حمل می‌کنم. درآمد من نسبت به جوان‌ترها خیلی کمتر است. این روزها، یک میلیون تا یک میلیون و ۵۰۰هزار تومان درآمد دارم. اهالی بازار معتقدند من مثل جوان‌ها زور بازو ندارم به همین دلیل بار با حجم کمتری به من می‌دهند. بازاری‌ها و مردم نمی‌دانند وقتی پا به سن بگذاریم، خرج و برج خانواده بیشتر می‌شود. دو نوه به نام‌ها‌ی «آروین» و «تینا» دارم که در خانه من و مادربزرگشان زندگی می‌کنند. پدر آنها یعنی پسرم از همسر خود جدا شده و در عسلویه کار می‌کند».

محمد درباره مزد دریافتی خود می‌گوید: «نمی‌توانم مبلغ مشخصی بگویم. مسافت، حجم بار و بخشندگی صاحب بار در مزد دریافتی ما تاثیر دارند. من از ۵ هزار تومان تا ۴۰هزار تومان برای حمل بار دریافت می‌کنم. گذران زندگی در این روزها سخت است. درآمد ما کمتر از دو میلیون تومان در ماه است ولی خرید مایحتاج روزانه زندگی بیشتر از درآمد ماست.‌ تابستان گذشته دو میلیون تومان درآمد داشتم».

محمد می‌گوید: «همیشه نهار را از خانه می‌آورم، چه امسال و چه سال‌های گذشته، چون توانایی خرید غذا از رستوران را ندارم».

یک باربر: به فکر دوران بازنشستگی هم هستم و تا فروردین ماه خودم را بیمه اختیاری کرده بودم اما این روزها درآمدم ناچیز است و توانایی پرداخت حق بیمه ۶۰۰هزار تومانی را ندارم

او مایحتاج زندگی خود را در سال گذشته، با مبلغ یک میلیون تومان تهیه می‌کرده ولی این روزها با افزایش قیمت سبد معیشت خانواده، تامین هزینه‌های زندگی با درآمد یک میلیون و 500هزار تومانی میسر نیست. این باربر می‌گوید: «هزینه‌های زندگی به شدت افزایش یافته و حدود دو ماه است که خانه رنگ گوشت را ندیده است».

محمد در زمان تعطیلی دو هفته‌ای بازار، در خیابان دست‌فروشی می‌کرده که درآمد ناچیزی داشته است. او به سادگی می‌گوید: «اگر نیاز نداشتیم هرگز باربری نمی‌کردیم».

از تامین اجتماعی بی‌مهری می‌بینیم

«حسین» جوانی ورزیده و قدبلند است ولی زیر سنگینی بار، قامت کشیده او کمی خم شده. بار را روی زمین می‌گذارد و نفسی چاق می‌کند. کمر راست می‌کند و در پاسخ به اینکه چرا چرخ دستی ندارد؟ می‌گوید: «حمل بار در کوچه‌های تنگ بازار به وسیله چرخ‌دستی غیرممکنه و ترجیح می‌دهم بار را روی کولم قرار دهم و آن را به مقصد برسانم. وقتی می‌توانم در این شرایط درآمد بیشتری داشته باشم، چرا با چرخ بار حمل کنم».

حسین اهل سیستان است و به دلیل بیکاری به تهران مهاجرت کرده و می‌گوید: «من ۳۰ ساله هنوز نیروی جوانی دارم و تا زمانی که بتوانم از نیروی جوانی استفاده می‌کنم».

حسین به همراه دو نفر از دوستانش در محله «سرآسیاب» زندگی می‌کنند. تمامی آنها در بازار، باربر هستند و ماهیانه یک میلیون تومان برای اجاره‌بها پرداخت می‌کنند. می‌گوید این روزها درآمد ما کاهش یافته و روزانه کمتر از ۱۰۰هزار تومان درآمد دارم. تابستان گذشته شرایط خوبی داشتم. نه تنها درآمدم زیاد بود بلکه توانایی پس‌انداز هم داشتم. تابستان ۹۸، درآمد ماهیانه ۳ تا ۴ میلیون تومان بود ولی در این روزها به سختی مایحتاج روزانه را تامین می‌کنم.

او می‌گوید: «غذای خودم را از رستوران تهیه می‌کردم ولی با درآمد فعلی خود نمی‌توانم این کار را بکنم. من و دوستانم ناهار و صبحانه را دور هم می‌خوریم تا هزینه کمتری متحمل شویم. در یک سال گذشته، چهار بار هم گوشت خریده‌ایم».

او در زمان تعطیلی دو هفته‌ای بازار، خانه‌نشین بوده است و از پس‌انداز گذشته‌اش ارتزاق می‌کرده است.

حسین لبریز از گلایه‌ها و نامهربانی‌هایی است که از تامین اجتماعی دیده است: «بارها برای بیمه تلاش کرده‌ام اما مشمول قانون بیمه باربران نشده‌ام. هر بار که برای بیمه اقدام کرده‌ام با بهانه‌های مختلف از سوی تامین اجتماعی مواجه می‌شوم. بسیاری از باربران بازار تحت پوشش بیمه نیستند».

ما دادزنیم

ساعت ۲ بعدازظهر، بازار نسبت به قبل از ظهر شلوغ‌تر شده و جمعیت بیشتری در بازار حضور دارند. مردم در تکاپو هستند جنس مورد نظر خود را با قیمت مناسب‌تری تهیه کنند. در این میان، گروهی تلاش می‌کنند توجه مردمی که برای خرید به بازار آمده‌اند را به برخی از مغازه‌ها جلب کنند.

«محسن» لباس قرمز بر تن دارد و در میان جمعیت حرکت می‌کند. دست‌هایش را در هوا تکان می‌داد و با شور و حرارتی وصف ناشدنی فریاد می‌زد: «لباس! لباس! خانم‌های محترم بفرمایید بفرمایید». او هم مثل دیگر کارگران بازار سرگذشت عجیبی دارد و مزد بسیار کمی برای کارش دریافت می‌کند.

دستمزد دادزن‌های بازار ناچیز است و کفاف تامین معیشت زندگی را نمی‌دهد. محسن می‌گوید: «درآمد ما متفاوت است. برخی از ما دریافتی ثابت دارند که این مبلغ حدود یک میلیون و ۶۰۰هزار تومان است، برخی نیز با توجه به فعالیت خودشان، مبلغی به عنوان پورسانت فروش دریافت می‌کنند. تصور نکنید این پورسانت خیلی زیاد است. در نهایت این مبلغ ۳۰۰هزار تومان می‌شود. مبلغ یک دادن زن با پورسانت دریافتی کمتر از ۲ میلیون تومان است».

محسن مشکل جسمانی دارد و توانایی کار سخت را ندارد. می‌گوید: «مجرد هستم و در خانه پدرم زندگی می‌کنم اما دادزنانی را می‌شناسم که با این دستمزد، خانواده ۳ یا ۴ نفره خود را مدیریت می‌کنند».

او تحت پوشش بیمه است و عنوان شغلی او «پادو» است. او می‌گوید: «بسیاری از دادزن‌های بازار تحت پوشش تامین اجتماعی نیستند و در این روزها به سختی زندگی خود را اداره می‌کنند. ما بیمه واحدی نداریم و به همین دلیل به عنوان پادو معرفی می‌شویم».

یک روز شغلی در بازار به پایان نزدیک می‌شود. شکی نیست که شاغلان در بازار در شرایط بحرانی به سر می‌برند و سطح درآمد آنها نسبت به گذشته، نصف شده و هزینه‌های زندگی نسبت به گذشته، چند برابر شده است. تداوم این اوضاع، باربران، دادن‌زن‌ها و همه کارگران غیررسمی بازار را با دنیایی از بحران مواجه خواهد کرد؛ بحران‌هایی که لاینحل به نظر می‌رسند.