سید حسین رسولی

کاستیکا براداتان در «لس‌آنجلس ریویو آو بوکز» می‌نویسد: «آکیرا کوروساوا دقیقا همان کاری را می‌کند که هر فیلم‌ساز خوب باید بکند. تحریک بینندگان به اینکه از آنچه روی پرده می‌بینند فراتر بروند، یعنی اینکه درگیر پرسش‌های بزرگ درباره وضعیت بشر بشوند». این روزها نمایش «ادامه دارد...» به نویسندگی مهدیه حسینی و کارگردانی فرهاد خوشه در خانه هنرمندان (سالن استاد انتظامی) روی صحنه رفته است. این نمایش به طور مشخص به سقوط رابطه یک زوج جوان می‌پردازد. آنها از یکدیگر طلاق گرفته‌اند؛ و حالا با دروغ به خانواده و دوستان خود می‌گویند که همچنان با یکدیگر زندگی می‌کنند. حتی همسایه‌ها  هم از این طلاق خبر ندارند. بهانه زن این است که اگر پدر و مادرش متوجه این دروغ بشوند، از بین می‌روند. مرد هم مدام از توقف دروغ و بازگشت به زندگی قبلی می‌گوید؛ ولی او خیانت می‌کند. مرد با زن دیگری وارد رابطه شده است. این زوج با وضعیت اقتصادی بسیار بد در دو خانه اجاره‌ای مجزا زندگی می‌کنند. داستان از جایی شروع می‌شود که قرار است پدر و مادر زن برای دیدن آنها بروند. مرد هم مجبور می‌شود که به خانه زن بازگردد و نقش شوهر عاشق و مهربان را بازی کند. اینجا درگیری‌هایی بین این زوج جوان رخ می‌دهد. درگیری‌هایی به شدت بی‌مزه، بی‌منطق، بچه‌گانه، احمقانه و حتی پر از شعار. این نمایش از دسته «تئاترهای جامانده» است. به نظر می‌رسد که باید اعلام کنیم فاجعه ناآگاهی و ملودرام‌های آبکی به حد اعلا رسیده است. آنچنان این آثار پوچ و توخالی هستند که تحلیل‌ و بررسی دقیقی را می‌طلبد. تئاترهای ایرانی علاوه بر آفت نمایش‌های «کارگاهی» و «مونولوگ» و «گیشه‌محور» با بحران ملودرام‌های خانوداگی آبکی هم روبه‌رو شده است. این امر را باید به مثابه یک معضل اجتماعی دید. 

یکی از مشکلات ملودرام‌های ایرانی این است که «فاجعه» به «امر روزمره» تبدیل شده است. فلسفه ملال در این آثار بیداد می‌کند. نه از نقطه عطف‌های حساب‌ شده در نمایشنامه خبری است و نه از پیچش‌های پیرنگ

کنش‌های تو خالی و ملال‌آور

تئاتر ایران پر از آثاری شده است که هیچ کنش دراماتیکی در آنها دیده نمی‌شود. عنصر اساسی درام خانواده‌محور یا ملودرام خانوادگی، کنش‌های شخصیت اصلی است. بنابراین، عدم شناخت از اصول درام به خوبی توی چشم می‌زند. ارسطو در باب یازدهم بوطیقا در کنار بازشناخت و دگرگونی از واقعه دردانگیز به عنوان سومین جزء پیرنگ تراژدی نام می‌برد. از نظر ارسطو واقعه دردانگیز یعنی «کرداری که سبب هلاک یا موجب رنج قهرمان تراژیک شود، مانند مرگ در صحنه نمایش، شکنجه، جراحات و نظایر آن». میشل وینی هم در کتاب «تئاتر و مسائل اساسی آن» می‌گوید: «فاجعه عملی نابودکننده و دردناک است». یکی از مشکلات ملودرام‌های ایرانی این است که «فاجعه» به «امر روزمره» تبدیل شده است. فلسفه ملال در این آثار بیداد می‌کند. نه از نقطه عطف‌های حساب‌ شده در نمایشنامه خبری است و نه از پیچش‌های پیرنگ. شخصیت‌ها به شدت تک‌بعدی و آبکی هستند. هیچ کدام پیشینه و «روان زخم» ندارند. نمایشنامه‌های هنریک ایبسن به خوبی درام‌های کلاسیک را نشان می‌دهد؛ شخصیت‌ها به خوبی در پیرنگ ترکیب شده و گذشته‌ای آغشته به درد و زخم دارند. مگر امکان دارد انسان از گذشته خودش خالی بشود؟ عدم تفکر تاریخی در نمایشنامه‌های ایرانی بیداد می‌کند. میکل آنجلو آنتونیونی-کارگردان ایتالیایی- می‌گوید: «فیلم همان رفتار است». آیا رفتار، به خوبی شخصیت را بازنمایی نمی‌کند؟ شخصیت هم ماجرا و حادثه؛ ماجرا هم داستان را می‌سازد؛ و در نهایت با نمایشنامه طرف می‌شویم. نمایشنامه «ادامه دارد...» آنقدر آبکی که واقعا نگران‌کننده است. 

جای تحلیل در درام کجاست؟

آرتور شوپنهاور می‌گوید: «فاجعه را عنصری به بار می‌آورد که شرارت بی‌حدش گاه نهایت مرزهای امکان را در می‌نوردد». گئورگ لوکاچ هم می‌گوید: «تراژدی نمایشی است در باب آدمی و سرنوشت او». چرا جای چنین عناصری در ملودرام‌های آبکی ایران خالی است؟ بله درست؛ آنها تراژدی نیستند. آثار ساده‌ای هستند که مسائل پیش پا افتاده‌ای را بیان می‌کنند. اما آیا نباید دغدغه و «پرسش فلسفی» داشته باشند؟ فیلم «راکی» (۱۹۷۶) به کارگردانی جان جی. آویلدسن را یک بار دیگر تماشا کنید. این فیلم درباره عزت و اعتبار انسان است. در همان ابتدای فیلم می‌بینیم که کاراکتر راکی با مشکلات فراوانی از جمله فقر، تنهایی، شکست، تنبلی، بی‌انگیز‌گی و... مواجه شده است. کمد شخصی او را در باشگاه بوکس می‌گیرند. کمدی که وسایلش را در آن می‌گذارد. شخصیت او خرد می‌شود. راکی حتی نمی‌تواند یک رابطه ساده عاشقانه یا حتی دوستانه با دیگران برقرار کند. او ورزشکاری است که مدام سیگار می‌کشد. زندگی راکی به خط پایان رسیده است. اما یک «اتفاق بزرگ» رخ می‌دهد. این اتفاق موتور محرکه درام است. قهرمان جهان، او را برای  مسابقه انتخاب می‌کند. کاملا شانسی! اینگونه است که مخاطب از زندگی روزمره خارج می‌شود و با قهرمانی در دل جامعه مدرن مواجه می‌شود. راکی باید غرور خود را باز یابد. او باید به همه ثابت کند که زندگی‌اش تمام نشده است. راکی تصمیم می‌گیرد که مبارزه کند. ساختار دراماتیک این فیلم بسیار قدرتمند است. شخصیت و پیرنگ در هم تنیده شده‌ است. اما در نمایشنامه «ادامه دارد...» مطلقا با هیچ چیزی طرف نیستیم. کارگردان حتی نمی‌داند چرا باید این نمایش را اجرا کند! بازیگران گم‌گشته هستند. هدف و نیاز دراماتیک روشن و قدرتمندی وجود ندارد. یک دورهمی ملال‌آور و بی‌مزه را می‌بینیم که خالی از هر نوع خلاقیت و «امر دیدنی» است. چرا باید یک مخاطب به دیدن این نمایش برود؟ کارگردان و بازیگر چه چیزی برای تماشاگر آماده کرده‌اند؟ آیا تماشاگر قرار است چیزی را بیاموزد؟ کنش‌های دراماتیک منجر به فاجعه را ببیند؟ رازهایی بر ملا می‌شود؟ حکمتی در کار است؟ نمایشنامه «آگوست: اوسیج کانتی» نوشته تریسی لتس را در نظر بگیرید. این متن نمونه بسیار خوبی برای تحلیل است. در این نمایش با یک ملودرام خانوادگی روبه‌رو هستیم. پدر خانواده ناپدید شده است. فرزندان خانواده بازگشته‌اند. آنها با مادر مریض و پریشانی روبه‌رو می‌شوند. زندگی او به آخر خط رسیده است. این زن به موسیقی‌های قدیمی و کهنه و قرص پناه برده است. پدر خانواده هم شخصیت شاعرپیشه دارد. همه چیز به هم ریخته است. دختران این زن از او متنفر هستند. رابطه‌ها سرد. حتی هیچ رابطه مثبتی در کار نیست. حالا با گذشته و زمان حال و ترس از آینده مواجه هستیم. ملودرام خانوادگی مانند «سفر قهرمان» در نظریه اسطوره‌ای جوزف کمبل است. شخصیت اصلی مراحل گوناگونی را طی می‌کند. عشق کلید محوری است. خانواده بسیار مهم است. روابط انسان‌ها تبدیل به پیرنگ می‌شود. چرایی‌ها تحلیل می‌شود. معماها کاشته می‌شود. پایان ماجرا هم گشوده شدن رازهاست. در نمایش «ادامه دارد...» چه رازی مهمی وجود دارد؟ اینکه چرا زن به شوهر سابق خود زنگ زده است؟ اینکه چرا زن مدام دروغ می‌گوید؟ واقعا نوشتن چنین نمایشنامه‌ای چقدر وقت می‌گیرد؟ آیا نکته‌ مهمی در آن وجود دارد؟ باید بگوییم این نمایشنامه از آثار دوران مشروطه هم عقب‌تر است. اگر این متن نمی‌تواند روی صحنه اتفاقی را نشان بدهد؛ حداقل باید از زیرمتن‌ها و مناسبات قدرت و طبقاتی بگوید. با اینحال از همه چیز خالی است.

غیبت لحظات بزرگ زندگی

لوکاچ اعتقاد دارد: «لحظات بزرگ زندگی، بصیرت‌های جدیدی را ممکن می‌سازد. این بصیرت‌ها نقطه پایان و آغازی هستند که خاطره‌ای نو، اخلاقی نو و عدالتی نو را به آدمیان اعطا می‌کنند». لوسین گلدمن با تاکید بر اینکه در تمام اعصار صور گوناگون نگرش تراژیک در یک نکته اشتراک نظر داشته‌اند، می‌نویسد: «همه [تراژدی‌ها] بیانگر بحرانی ژرف در روابط میان انسان و عرصه اجتماعی و معنوی او بوده‌اند». گلدمن «سوفوکل» را اولین متفکر تراژدی (درام باستان) می‌داند. بله؛ نویسنده درام یک متفکر است. او باید بحران‌ها را به خوبی بشناسد و آن را تحلیل و بررسی کند. نمایشنامه عرصه‌ای برای مواجهه با کنش‌های متضاد انسان‌هاست؛ زمینه‌ای برای نمایش روابط و مناسبات قدرت در تلاقی با نگرش‌های طبقاتی. پرسش‌های اساسی در ملودرام‌های خانوادگی این است که چرا بنیان خانواده از هم می‌پاشد؟ آیا خانواده‌های قدرتمند و پابرجا و موفق نداریم؟ آیا این کانون اجتماعی در همه طبقات از هم گسسته است؟ آیا بحران در طبقات کارگری بیشتر است یا در طبقات تن‌آسا؟ افراد طبقه متوسط چه می‌کنند؟ اقتصاد چه نقشی در جدایی زوج‌ها دارد؟ آیا جدایی‌ها نتیجه مشکلات اجتماعی نیست؟ زندگی در زمانه عسرت چطور؟ 

باید  از شر نمایش‌های ترسو خلاص  شد

نمایش «ادامه دارد...» به شدت محافظه‌کارانه و ترسو است. این نمایش به طرز چشم‌گیری وابسته به نمایش‌های رادیویی و سریال‌های تلویزیونی است. همه چیز در آن سانسور شده است. هیچ تحلیلی وجود ندارد. ملودرام بر اساس پیرنگ و شخصیت پیش می‌رود؛ ولی نمایش «ادامه دارد...» روی هواست. هوایی پر از شعار و ملال. آنچنان زندگی روزمره را بی‌مزه و تلخ و الکی روایت می‌کند که تماشاگری مثل من می‌انگارد پای سریال‌های خاله‌زنکی صداوسیمای خودمان نشسته است. تمام روابط انسانی و کنش و واکنش‌ها آغشته به دروغ است. احسان زیورعالم در یادداشتی با عنوان «ملودرام‌های پنهان‌کار ایرانی» می‌نویسد: «ساختار ملودرام ایرانی مبتنی بر دو چیز است: راز و پنهان‌کاری. همه چیز از یک مواجهه آغاز می‌شود که در آن طرفین از بیان گذشته طفره می‌روند و این گذشته مدام آنان را آزار می‌دهد». این اتفاق در نمایش «ادامه دارد...» به خوبی رخ داده است.