سید حسین رسولی

این روزها سه نمایش «ماجرای عجیب سگی در شب» به نویسندگی سایمون استیونز و ترجمه و کارگردانی افسانه کمالی در عمارت نوفل لوشاتو، «کرونوس» به نویسندگی و کارگردانی علی صفری در عمارت نوفل لوشاتو و «نان» به نویسندگی، طراحی و کارگردانی نصیر ملکی‌جو در تالار حافظ روی صحنه رفته‌اند. هر سه این نمایش‌ها به شدت متفاوت هستند. جالب است که «ماجرای عجیب سگی در شب» به مسائل علمی و ذهن کودکی مبتلا به اوتیسم می‌پردازد؛ «کرونوس» به مسائل آخرالزمانی و ژانر علمی-تخیلی نگاه می‌اندازد و «نان» هم در زمره آثار پست‌دراماتیک قرار می‌گیرد که حول تئاتر اشیا و گروتسک می‌گردد.

تئاتر دقیقا به چه دردی می‌خورد؟

جورجو آگامبن در گفت‌وگویی می‌گوید: «گی‌دوبور معمولا جمله‌ای را نقل می‌کرد که مارکس در نامه‌ای [به آرنولد روگه] نوشته بود: «اوضاع بی‌امید جامعه‌ای که در آن به سر می‌برم وجودم را مالامال امید می‌کند». هر تفکر رادیکال و بنیادستیزی همواره حادترین موضع استیصال را اتخاذ می‌کند. سیمون وی می‌گفت: «خوشم نمی‌آید از آدم‌هایی که دل‌شان را به امیدهای واهی خوش می‌کنند». تفکر، از نظر من، یعنی شهامت نا امید شدن. فکر نمی‌کنید این اوج خوش‌بینی است؟» تئاتر هم از این منظر قابل بررسی است؛ بنابراین گزاره آگامبن را می‌توان چنین بیان کرد: «تئاتر، یعنی شهامت نومیدشدن». بسیاری از تئاترها ناامیدی واقعی در رابطه با مناسبات اجتماعی، آرزوهای واهی و رئالیسم وهمی را منعکس می‌کنند. تئاترها، مانند ویروس بر ذهن، روان و جان یک مخاطب تاثیر می‌گذارند و این تماشاگر هم آن را به تمام اطرافیانش انتقال می‌دهد. تئاتر با تنوع به مبارزه تن به تن با تماشاگران «ایزوله» و «اتمیزه‌شده» می‌رود. تئاتر نیز یکی از «وسیله»‎هایی است که می‎تواند فرد را به هدفش یعنی داشتن زندگی آگاهانه برساند. شهامت نومید شدن به خوبی بر چرخه آگاهی مخاطب تاثیر می‌گذارد. گئورگ لوکاچ در کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» به خوبی به این موضوع پرداخته است. او به مسئله «زنده بودن تفکر» می‌پردازد. آیا تئاتر چیزی غیر از زنده بودن تفکر است؟ تئاتر انضمامی (دارای زمان و مکان)، به خوبی می‌تواند تفکر و آگاهی را با شهامت نومید شدن پیوند دهد.

ریسک‌های آخرالزمانی

آبراهام مزلو در سال ۱۹۵۴ کتاب «انگیزه و شخصیت» را درباره نظریه سلسله‌مراتب نیازها منتشر کرد. او در اولین طبقه نیازها به «حفظ بقا» می‌پردازد. آثار آخرالزمانی هم به مبارزه برای بقا می‌پردازند. نمایش «کرونوس» به نویسندگی و کارگردانی علی صفری از همان ابتدا در فضایی آخرالزمانی شکل می‌گیرد. البته کارگردان در ساخت فضا و بتن درام کمی عجله می‌کند. زمان برای تماشاگر به سرعت می‌گذرد و برای کارگردان کند. سایت «نیچر» نوشته است: «ادبیات علمی- تخیلی همان رئالیسم زمانه ما است.» بنابراین نویسنده به خوبی می‌تواند در بستر علمی- تخیلی، آن هم از نوع آخرالزمانی نوعی رئالیسم انضمامی را شکل بدهد تا تاثیر شگرفی بر مخاطب خود بگذارد. آثار آخرالزمانی به نوعی به پایان دنیا می‌پردازند و متعلق به گونه‌ آپوکالیپتیک (Apocalyptic) هستند. بستر آپوکالیپسی مانند هر گونه‌ دیگری قواعد خاص خودش را دارد. نمایش «کرونوس» هم چنین است. مردانی را می‌بینیم که برای بقا دست به انسان‌خواری می‌زنند. آثار آخرالزمانی، قهرمان‌پرور هستند؛ اما صفری دست به خلق «توده‌ای خشن» مانند جهان زامبی‌ها زده است. جهانی که رو به نابودی است قطعا به چند قهرمان نیاز دارد که ناجی مردم شوند. صفری احتیاجی به ناجی ندارد. زمان برای او مدام تکرار می‌شود. البته اگر از منظر پسااستعماری به آثار آخرالزمانی غربی نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که معمولا سفیدپوستان طبقه بالای غربی ناجی جهان معرفی می‌شوند. دو عنصر اصلی این آثار: «قهرمان» (به مثابه نجات‌دهنده یا سوپرمن) و «امید» است. با این‌حال، صفری به دنبال امر انتزاعی است. او نه به غرب کاری دارد و نه به شرق؛ بنابراین فضای اجرای «کرونوس» به شدت از امر انضمامی دور می‌شود. صفری توانسته در سالن خصوصی نوفل‌لوشاتو به خوبی فضاسازی کند و دکور مناسبی هم بر پا کند ولی المان‌ها از منطق دور است. موسیقی او زنده اجرا می‌شود که نکته مثبتی است. یکی از مشکلات اصلی اجرا، بازیگران هستند. آنان نه موقعیت را درک کرده‌اند و نه به تماشاگر نزدیک می‌شوند. کاملا شاهد دو دنیای متفاوت هستیم. صفری می‌توانست در ابتدای داستان، با توسط به «قلاب دراماتیک» موتوری پر از کشمکش را بر پا کند و شخصیت‌های اصلی و فرضیه دراماتیک را به خوبی معرفی کند. با تمام این احوال، کارگردان ریسک کرده است.

آگامبن بر این باور است که اجتماع باید در بر دارنده‌ عناصر تکینی باشد که هر کدام تکین و متمایز هستند و این تنها از طریق تجربه‌کردن سطح دیگری از زبان محقق می‌شود. تئاترهای «پست دراماتیک» هم چنین رویه‌ای در پیش می‌گیرند

نان به روایت تئاتر پست‌دراماتیک

جورجو آگامبن در کتاب «اجتماع آینده» به آثار موریس بلانشو و ژان لوک‌نانسی درباره جامعه و سیاست واکنش نشان می‌دهد. از منظر آگامبن، ما جایی می‌توانیم یک اجتماع را تشکیل دهیم که اساسا نقطه‌ اشتراک ما نیست. ما برای طلب «تکین‌بودن» و یا «بالقوگی‌یمان» است که می‌خواهیم اجتماع‌مان را تشکیل دهیم. آگامبن بر این باور است که اجتماع باید در بر دارنده‌ عناصر تکینی باشد که هر کدام تکین و متمایز هستند و این تنها از طریق تجربه‌کردن سطح دیگری از زبان (سطحی که در تلقی بورژوایی از زبان امکان‌پذیر نیست) محقق می‌شود. نکته کلیدی «سطح بالقوگی ناب زبانی» است. تئاترهای «پست دراماتیک» هم چنین رویه‌ای در پیش می‌گیرند. آنها از زبان زندگی روزمره دور می‌شوند. نمایش «نان» نصیر ملکی‌جو نیز همین مسیر را پیش می‌گیرد. اجرای او به شدت متمایز است ولی به خوبی از زبان ناب تصویر، حرکت و شی بهره می‌گیرد. نکته مهم یک پاردوکسیکال عجیب است. این زبان با اینکه متمایز است ولی به واسطه عناصر «بدن»، «تصور» و «پانتومیم» با بیشتر مردم کره زمین ارتباط می‌گیرد. در نمایش «نان» شاهد اجرای چند بازیگر با ماسکی عروسکی روی صورت‌شان هستیم. آنان در نانوایی هستند. یک نانوایی انتزاعی را می‌بینیم اما این نانوایی به سرعت تبدیل به مکانی برای نزاع طبقاتی می‌شود. هر کس بامش بیشتر، برفش بیشتر. هر کسی داراتر باشد، بیشتر نان گیرش می‌آید. حتی یکی از همین آدم-عروسک‌ها تبدیل به رهبری سیاسی مانند آدولف هیتلر می‌شود. او تمام نان‌ها را می‌گیرد و در شکمش می‌ریزد و در ادامه توده‌ها را به سوی جنگ و مرگ رهسپار می‌کند. ملکی‌جو به خوبی امر انتزاعی را انضمامی می‌کند. نمایش او پاهایش روی زمین است. با اینحال اجرای دوباره این اثر یک عقب‌گرد است. چرا کارگردان باید مدام اجرای خود را در سالن‌های خصوصی روی صحنه ببرد؟ از نظر مالی توجیه خوبی دارد ولی از نظر تئاتر نه.  با این‌حال، از دهه ۱۹۷۰ و با حضور گسترده رسانه‌ها، تئاتر پست دراماتیک خودش را نشان داد. آنتونن آرتو و ساموئل بکت، ریشه‌های اصلی این تئاتر را بنیان گذاشتند. 

جهان اوتیسمی

اجرای نمایش «ماجرای عجیب سگی در شب» به کارگردانی افسانه کمالی نشان از زحمت و تمرین فراوان دارد. بازیگر نقش اصلی زحمات فراوانی برای ارتباط با کاراکتر خود کشیده است. این امر جای تبریک فراوان دارد. وقایع داستان اصلی «ماجرای عجیب سگی در شب» به شرح سفر پرماجرای قهرمان داستان (کریستوفر بون که پسری مبتلا به اوتیسم است) می‌پردازد. او از شهر سوئیندون به لندن می‌رود. بون به علت این بیماری خاص از درک مسایل عادی زندگی عاجز است، اما هوش فوق‌العاده‌ای دارد. پیرنگ اصلی هم کشف قاتل یک سگ است. کمالی در اجرای خود شخصیت اصلی را یک دختر گرفته است. این دختر سخت تلاش می‌کند تا علاوه بر آمادگی امتحان مدرسه، و روابط پیچیده خود با پدرش، قاتل سگی مظلوم را هم پیدا کند. طراحی صحنه امید اکبری به خوبی همه چیز را سازمان داده است. علی فتحی، طراح و سازنده موشن گرافیک هم فضای دیدنی‌ای رقم زده است. اما دیدن این اجرا برای مخاطب عادی تئاتر سخت است. در درجه اول، کارگردان نمایش را در فضای انگلستان روایت می‌کند و روابط هم در بستر همان فرهنگ شکل می‌گیرد. مشکل اول دوری از فضای ایران است. در ادامه، تمام عناصر و نشانه‌های نمایشی هم مربوط به فرهنگ غرب هستند.  البته در کلیت امر این اتفاق هیچ مشکلی ندارد ولی اگر نگاه رادیکالی داشته باشید، با مشکل مواجه می‌شوید. مشکل دوم هم عدم ارتباط مناسب با تماشاگر است. کارگردان برای این کار احتیاج به پختگی بیشتری دارد. با تمام این احوال دیدن این اجرا برای خانواده‌ها می‌تواند جذاب باشد. اگر کمی دل به زبان روایت بدهند. هر چند که سخت باشد.