سید حسین رسولی

بزرگ‌ترین مشکل اقتباس در تئاتر ایران چیست؟ این روزها نمایش‌های فراوانی را شاهد هستیم که اقتباسی هستند و اغلب آنها از نظر فرم و محتوا یا ساختار و مفهوم با مشکل‌های عدیده‌ای دست و پنجه نرم می‌کنند. ما تلاش می‌کنیم در این نوشتار به برخی از اقتباس‌های چند ماه اخیر بپردازیم. جالب است بدانید که محمد چرمشیر-مشهور‌ترین نمایشنامه‌نویس زنده و اکنون ایران-در سال‌های اخیر تنها در اقتباس از آثار ادبی، سینمایی، نمایشی و گونه‌های دیگر مشغول بوده است که طرفداران و مخالفان جدی‌ای دارد. معنای لغوی اقتباس یعنی گرفتن و اخذ کردن و این معنا به خوبی فرایند کار را نشان می‌دهد؛ اما معانی دیگری چون روشنی و گرمابخشی هم دارد. ما در سینما با فیلم‌های موفقی روبه‌رو هستیم که معمولا اقتباسی از کتاب‌های داستانی پر طرفدار بوده‌اند. دو فیلم برتر منتخب مردم به نام‌های «رستگاری در شاوشنک» (۱۹۹۴) و «پدرخوانده‌» (۱۹۷۲) هر دو اقتباسی هستند حتی در سینمای ایران با فیلم‌های بسیار درخشانی چون «گاو» (۱۳۴۸) و «ناخدا خورشید» (۱۳۶۵) طرف هستیم که آنها هم اقتباسی هستند ولی در تئاتر ایران این مسئله با اما و اگرهای ریز و درشتی پیش می‌رود.

اقتباس مفهومی یا اقتباس ساختاری

اقتباس‌ها یا انبساطی هستند یا انقباضی. اگر مفهوم یا ساختاری را ادامه بدهید و آن را حجیم‌تر کنید آن وقت باید به منبع اصلی چیزهای فراوانی بیفزایید ولی اگر مفهوم یا ساختار کوتاه و خلاصه کنیم با بحث حذف و انقباض روبه‌رو هستیم. اما اقتباس‌ها دسته‌های گوناگونی دارند از جمله اقتباس ساختاری و اقتباس مفهومی. ما در اقتباس ساختاری به الگوهای نظم‌یافته و عناصر اصلی ساختار منبع رجوع می‌کنیم و در بخش اقتباس مفهومی از ایده اصلی یا ایده‌های فرعی کمک می‌گیریم. مثلا این روزها نمایشی با نام «پینوکیو» در تالار مولوی روی صحنه است که اقتباسی مفهومی محسوب می‌شود. نویسنده به مفهوم دروغ در زندگی معاصر ایرانی پرداخته است و در کشاکش لایه‌های دراماتیک دروغ را پرورش داده است. اما از سوی دیگر با نمایشی به نام «قصر موروثی خاندان فرانکشتانین» مواجه هستیم که آتیلا پسیانی نوشته است و هم به ساختار و هم به مفهوم فیلم «فرانکشتاین جوان» پرداخته است ولی به شدت ناموفق و ضعیف از آب درآمده است. همچنین این روزها نمایشی به نام «اسمش این نیست» به کارگردانی آرزو خرم‌نیا در تالار هامون روی صحنه است که اقتباسی از نمایشنامه‌ای به قلم سارا کین است. کارگردان در این اجرا اصلا به متن و مفهوم و معنا کاری ندارد و تنها به بازی‌های کودکانه و دورهمی‌های نوجوانانه روی صحنه پرداخته است که واقعا دیدن آن باعث تحیر عجیب نگارنده شد. با اینحال، در اقتباس‌های پست‌مدرن با آثار فرمالیستی و کولاژگون فراوانی روبه‌رو هستیم هیچ توجهی به معنا و ساختارهای مفهومی ندارند و تنها فرم‌هایی را بر اساس اسم‌ها و داستان‌های شناخته‌شده قوام می‌دهند.

در کارهای اقتباسی، نویسنده می‌تواند اندیشه خود را با ساختاری از پیش موجود بیان کند که به این شکل از کار، اقتباس فعال می‌گویند. حتی می‌تواند فضایی بومی و ضد نوشتار اصلی را هم به آن اضافه کند که نمونه بسیار مهم آن نمایشنامه «طوفان» امه سزر است

اقتباس فعال یا اقتباس منفعل

در کارهای اقتباسی با اندیشه و تکنیک نویسنده هم مواجه می‌شویم. نویسنده به راحتی می‌تواند اندیشه خود را با ساختاری از پیش موجود بیان کند که به این شکل از کار، اقتباس فعال می‌گویند. حتی او می‌تواند فضایی بومی و ضد نوشتار اصلی را هم به آن اضافه کند و از نمونه بسیار مهم چنین اقتباسی می‌توان به نمایشنامه «طوفان» امه سزر اشاره کرد. او در این اقتباس با رویکردی پسااستعماری به پدیده استعمار و نگاه غرب‌زده می‌پردازد. از این منظر باید به نظریات نویسندگان پساساختارگرا و متفاوتی چون ژولیا کریستوا هم توجه کنیم که اعقتاد دارند اقتباسی در کار نیست و هر چیزی اثری منحصربه فرد است. از این منظر نویسندگان اصلا به تفکیک درام ایرانی از درام غیرایرانی و همچنین چیزی به عنوان اقتباس یا غیراقتباس توجه ندارند. رولان بارت اعتقاد دارد: «هر متنی بینامتن است». این جمله به خوبی نشان می‌دهد هر متنی در رابطه با متن‌های دیگر معنا دارد و اگر اینگونه به متن‌ها نگاه کنیم با ارتباطی زنجیره‌ای از نظر هم‌نشینی و جانشینی و تاریخی روبه‌رو می‌شویم. کریستوا مفهوم مهمی را در ایده «سوژه‌ در فرآیند/در محکمه» به خوبی به تصویر می‌کشد. سوژه سخنگو فردی است که همواره تابع بی ثباتی‌های میل و پویایی ساختار نشانه‌ها است. با این تفسیر، ساختار نشانه به شدت پویاست و قطعا اقتباس‌ها از منبع اصلی جدا می‌شوند و مسیر دیگری را طی می‌کنند ولی این زنجیره به هیچ عنوان از سرچشمه اصلی خود جدا نمی‌شود مانند کودکای که همیشه به مادر خود دلبسته است. بنابراین، اقتباس‌های تئاتری باید در صحنه به منبع اصلی خود اشاره‌های داشته باشند. از سوی دیگر، میشل فوکو مفهوم «هستی‌شناسی اکنون» و «تاریخ اکنون» را با توجه به نظریه‌های انتقادی کارل مارکس و فریدریش هگل تدوین می‌کند که در اقتباس به شدت کلیدی است. یعنی نویسنده باید با توجه به زندگی روزمره و هستی‌شناسی اکنون خود دست به اقتباس بزند. از سوی دیگر بحث طبقاتی هم پیش می‌آید. نویسندگان طبقه بالا معمولا به اقتباس‌هایی می‌پردازند که در آنها سرگرمی، شادی و محافظه‌کاری توجه دارند اما نویسندگان‌ طبقات پایین معمولا به اندیشه، مفاهیم متعهد اجتماعی و تفکرات رادیکال می‌پردازند. پویایی ساختار نشانه است که رویکرد کریستوا را به برداشتی انقلابی بدل می‌کند. بنابراین، من دکارتی یا من استعلایی محض جای خود را به موجودی پویا و دائما در سیلان می‌دهد که در زبان و از طریق جسم معنا می‌یابد. بدن‌های بحرانی و جسم‌های اکنون در اقتباس‌های تئاتر حرف اول را می‌زنند. اگر نویسنده از این امر غفلت کند غائله را باخته است. درسی که از کریستوا می‌آموزیم این است که تفکر عقلانی تنها یکی از ابعاد سوژه سخنگو است و این جنبه او را به موجودی کاملا خودآگاه تبدیل نمی‌کند. بسیاری از مفسران کریستوا با مقایسه دیدگاه کریستوا و دریدا می‌گویند، جایی که دریدا در پی ساخت‌شکنی/ساخت‌گشایی ساختار سوژه و جهان اوست، کریستوا به دنبال پویاسازی ساختار است و این نکته مهمی است، و این پویاسازی نسبت به نظریه واسازی دریدایی سیاست معقول‌تری به نظر می‌رسد. شاید چیزی شبیه به تفاوت میان انقلاب و سرپیچی باشد. اقتباس هم می‌تواند به نوعی انقلابی یا اقتباس تمردگرا باشد.

اقتباس انقلابی در برابر اقتباس سرکش

مهرداد پارسا در گفت‌وگویی درباره ترجمه کتاب جدید خود از ژولیا کریستوا می‌گوید: «شالوده‌شکنی (واسازی) دریدایی مانند انقلاب یک کنش مطمئن سیاسی محسوب می‌شود که در پی پر کردن حفره‌هاست، حتی اگر طی حرکتی تدریجی و دائمی این کار را انجام دهد، اما سرپیچی کنشی فروتنانه است که تنها به جانب حفره‌ها «سر می‌چرخاند» و طرح پرسش می‌کند. سرپیچی نقطه کور نظریه را پر می‌کند، زیرا راهبردی فلسفی/سیاسی نیست که پس از مختل کردن یک رژیم حقیقت خودش در هیئت و در ژست یک پسماند یا عنصری مازاد ظاهر شود، بلکه چیزی است که خود امر سیاسی از دل آن زاده می‌شود و از پایه و اساس پیشا-ابژه‌ای است. این نکته مهمی است که می‌توانیم از تفکر کریستوا بیاموزیم».

رولان بارت اعتقاد دارد: «هر متنی بینامتن است». این جمله به خوبی نشان می‌دهد هر متنی در رابطه با متن‌های دیگر معنا دارد و اگر اینگونه به متن‌ها نگاه کنیم با ارتباطی زنجیره‌ای از نظر هم‌نشینی و جانشینی و تاریخی روبه‌رو می‌شویم

فیلسوفان هم در ارائه نظریه‌های خود از دیگر متفکران اقتباس می‌کنند. مشیل فوکو به طور ماهرانه‌ای به تلفیق آرا و اندیشه‌های معاصران و پیشینیان خود پرداخته است. وی بخش زیادی از نظریه‌ها و روش‌های نیچه از قبیل تبارشناسی، چندگانگی حقیقت، تغییرپذیری پیکر انسان، موضوع معلول قدرت را اقتباس کرده و با مضامینی از ایده‌های هایدگر تلفیق می‌کند. مفاهیم و ایده‌های برگرفته از رویکرد هایدگر عبارتند از: شناسا و شناخته شدن انسان، رویگردانی از متافیزیک و غیره. فوکو همچنین ایده تغییر هستی انسان را از هایدگر اقتباس کرده و با تعیین زمان و تاریخ آن را عملیاتی می‌سازد.